هويت/تفاوت Identity/difference

بدون تفاوت، هويتي وجود ندارد و بدون هويت، سياست جهان، مردم، دولت ها و نظام بين الملل وجود نخواهد داشت. مسئله براي دانش روابط بين الملل، رابطه ي ميان آن هاست: چگونه بازنمايي هاي هويت و تفاوت، همساني و غيريت
پنجشنبه، 26 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هويت/تفاوت Identity/difference
 هويت/تفاوت Identity/difference

 

نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
بدون تفاوت، هويتي وجود ندارد و بدون هويت، سياست جهان، مردم، دولت ها و نظام بين الملل وجود نخواهد داشت. مسئله براي دانش روابط بين الملل، رابطه ي ميان آن هاست: چگونه بازنمايي هاي هويت و تفاوت، همساني و غيريت در سياست جهان و زندگي اجتماعي معنا پيدا مي كنند و خود را متجلي مي سازند؟ در روابط بين الملل و حوزه هايي فرعي چون بررسي هاي انتقادي امنيت با الهام گرفتن از منابع موجود در نظريه ي انتقادي، زن باوري، پسااستعمارگرايي و پساساختارگرايي انبوهي از تحقيقات درباره ي اين موضوع انگاشته شده است. اين پژوهش ها با اتخاذ موضعي شالوده ستيزانه (ـــ شالوده باوري/شالوده ستيزي) هويت را چه مربوط به افراد باشد يا ملت ها، مناطق يا تمدن ها جزو مسلمات سياسي يا هستي شناختي نمي دانند بلكه معتقدند هويت از طريق زبان در اجتماع ساخته و پرداخته مي شود و خود را در روابط اجتماعي و ساختارهاي قدرت نمايان مي سازد. در اين تحقيقات، تمايز اصلي كه در روابط بين الملل بين امر داخلي و امر بين المللي وجود دارد فروشكسته و نشان داده مي شود كه چگونه كشمكش هاي داخلي بر سر هويت، در خط مشي هاي بين المللي جلوه گر مي شود و اين هر دو حوزه را به صورت بخشي از يك پويش سياسي و فرهنگي واحد درمي آورد و چگونه بازنمايي هاي از خود و ديگري در تمامي امور از توزيع كمك خارجي گرفته تا نسل كشي نقش دارد.
مسئله ي هويت /تفاوت در روابط بين الملل به دو صورتِ به هم مرتبط بروز كرده است. يكي به صورت بازپرسي از خود اين رشته در مقام نقد شيوه اي كه مسلمات فكري آن توسط راهبرد دوگانه اي ساختاربندي مي شود كه واقعيت ها را برتر از ارزش ها، نظم را برتر از اقتدارگريزي، مردانگي را برتر از زنانگي، حقيقت را برتر از نظر، خرد را برتر از هوس، خود را برتر از ديگري و دولت را برتر از جهان مي شمارد و در عين حال پيوندهاي متقابل تنگاتنگ آن ها را منكر مي شود (George 1994). صورت دوم، از طريق رشته ي بالقوه نامحدودي از تحليل هاي كاربردي است كه به بررسي و تشكيك در اين مسئله مي پردازند كه چگونه برساخته هاي زباني از هويت و تفاوت سياست جهان را مي سازند، چگونه خط مشي ها را چارچوب و محدود مي كنند، رويدادها را به وجود مي آورند و پيش مي برند، به حقايق سياسي و ديوان سالارانه شكل مي هند و با هم تعارض پيدا مي كنند.
اساسي تر از همه اين كه مسئله ي هويت/تفاوت موجب چالش با تصورات بنيادي روابط بين الملل درباره ي حاكميت و دولت ملي و اين فرض شده است كه دولت فضاي اصلي همبستگي سياسي و كانون ممتاز وفاداري، امنيت و هويت است كه همبستگي هاي اخلاقي انحصاري و بسته اي پديد مي آورد و تكاليف ما را نسبت به خارجيان محدود مي سازد. چون در روايت و ساختار روابط بين الملل محدود مي سازد. چون روايت و ساختار روابط بين الملل از صلح وستفالي آغاز مي شود، دولت ملي و مدل هويتِ آن را طبيعي جلوه مي دهد و جلوي پرسش از نحوه ي شكل گيري و تغيير شكل آن هويت چه پيش از تأثيرات سياست جهان و چه از طريق آن ها را مي گيرد.
تصوير غالبي كه روابط بين الملل از حاكميت دولت دارد همان «پيكره ي سياسي» هابز، لاك و روسو است: دولت چونان يك «اراده ي عمومي»، «انسان هاي زيادي كه در يك شخص يكپارچه شده اند». در چنين تعبيرهايي، خشونت به كار رفته در بنيان گذاري حاكميت پنهان نگه داشته مي شود: چگونه حاكميت، «مردمي» را كه آن را استوار و معتبر مي سازند ابداع مي كند و چگونه امنيتش از طريق رابطه اي خشونت بار با چالش هاي داخلي و خارجي تضمين مي شود. اين شخصيت سياسي نو به صورت چيزي جدا و كاملاً بيگانه با ديگري ساخته و پرداخته مي شود: مفاهيم مجرمان، سوسيالست ها، بوميان يا اقليت قومي در بردارنده ي تصوير قدرتمندي از در معرض تهديد بودن هميشگي هويت حاكم هستند و تصويرهاي واقع گرايانه اي از امنيت داخلي و هرج و مرج بين المللي به دست مي دهند كه از عمق هستي شناختي ناپيدايي برخوردارند. زن باوران به نوبه ي خود نشان داده اند كه چگونه تصويرهاي موجود از دولت ملي به واسطه ي قائل بودن به دوگانگي ميان هويت مردانه و تفاوت زنانه، جنسيت زده هستند و دولت را به صورت حامي مردسالار و خودپشتوان شهروندان خويش كه به جاي گفت و گو و همكاري به ابزارهاي زور و قدرت متوسل مي شود ترسيم مي كنند (Tickner 1992).
در فلسفه ي هگل (1831-1770) تضاد آغازين بين هويت و ديگران شكلي پيشرو و« ديالكتيكي» پيدا كرد: جذب و هضم تفاوت در دل هم نهادي عالي تر، موتور جديد پيشرفت تاريخي بود كه هگل ايالات متحده را نشانه آن مي دانست. اين «فلسفه ي تاريخ» نابودي فرهنگ ها و جوامع بومي و كنترل امپرياليستي خاروميانه، افريقا و آسيا را توجيه مي كرد و در 1989 فرانسيس فوكوياما، كه «پيروزي» همزمان مردم سالاري ليبرال و بازارهاي آزاد را پيام آور فرجام تاريخ مي دانست، آن را احيا كرد. بدين ترتيب روشن تر مي شود كه چگونه حاکميت ايالات متحده در طول تاريخ از طريق جنگ و خلع يد از بوميان آمريكا و تضاد با دشمني بيروني در طول جنگ سرد كه اغلب به صورت مبارزه ي مرگ و زندگي بين نظام هاي ارزشي آشتي ناپذير تصوير مي شد، ساخته و پرداخته شده است.
چنين سخن سرايي هايي از آن پس توسط دولت جورج بوش پسر در تصوراتي كه از جنگ ميان تمدن و تروريسم پس از حادثه ي 11 سپتامبر دارد از نو مطرح شده است. در مقابل، اتحاد شوروي هم به طور منظم اقليت هاي قومي و دگرانديشان خود را سركوب مي كرد و در عين حال به رويارويي نظامي با غرب مي پرداخت و شكلي (بيش از حد عوامانه) از هويت را در برابر دشمنان داخلي و خارجي به وجود مي آورد.
پژوهندگان متعارف و انتقادي امنيت نيز در كنار منافع اقتصادي معماي امنيت نظامي، هويت هاي ساخته و پرداخته شده انعطاف ناپذير را محور ستيزهايي چون درگيري چين و تايوان، دو كره، هند و پاكستان، و اسرائيل و فلسطينيان مي دانند. در رواندا و منطقه ي بالكان درگيري هاي مبتني بر هويت هاي ساخته و پرداخته اي كه هدف شان ريشه كن كردن ديگري بود به نسل كشي تبديل شد. ستيز و هويت، چرخه هاي بازخوران ويرانگري به راه مي اندازند كه ساختارهاي هويت را به صورت قالب هاي سياسي متصلبي درمي آورند كه تغييرشان فوق العاده دشوار است. اين همان چيزي است كه از سال 2000 در اسرائيل رخ داده است و طي آن تلفيق موجي از بمب گذاري هاي انتحاري با مخالفت اسرائيليان با تشكيل دولت فلسطين موجب تقويت نظرات افراطيوني شد كه همزيستي و گفت و گو ميان «عرب ها» و «يهوديان» را بي ثمر مي دانستند.
گرچه برچيده شدن موانع موجود در راه تجارت، سرمايه و اطلاعات به مثابه وجه مشخصه ي جهاني شدن، ادعاهاي مطرح درباره ي خودمختاري و محوريت مطلق دولت را تضعيف كرده، احياي گفتمان هاي خشونت بار و بيگانه هراسانه ي حاكميت و هويت آن را جبران كرده است. برپا شدن موانع هرچه بلندتري در برابر پناهندگان (ـــ پناهنده) و پناه جويان در اروپا و استراليا و تشديد جنگ با شورشگران در چچن و آچه نمونه هايي از حفظ لجوجانه ي حاكميت است كه ضرورت هميشگي نقد و بازانديشي در هويت هاي برساخته اي را به ياد ما مي آورد كه شالوده ي دولت ملي و در نهايت، نظام بين الملل را تشكل مي دهند.
در همين راستا مجموعه ي گوناگوني از پژوهش هاي زن باورانه و انتقادي كوشيده اند تا نشان دهند چگونه مي توان هويت ها را به ترتيبي از نو قالب ريزي کرد كه امكان روابط اخلاقي تر، همدردانه تر، هميارانه تر و گفت و شنودتري با ديگران فراهم مي شود تا شايد ستيزها فروكش كند، امنيت نظامي زدايي، و آشتي قابل حصول شود، و به سمت تعريف و رويّه تازه اي از عدالت جهاني برويم. چنين چيزي متضمن همگرايي بالقوه ثمربخش با تلاش هاي موجود (و انجام تلاش هاي تازه) براي ترويج ديپلماسي پيشگيرانه و حل و فصل تعارضات است و با گفتمان هاي ليبرالي روابط بين الملل در زمينه ي جهان ميهني و جامعه ي بين الملل قرابت سياسي دارد. چيزي كه نياز داريم هم نهادي تازه نيست كه تفاوت فكري را در قالب هويتي علمي جذب و هضم كند بلكه اميدواريم كه روابط بين الملل در نهايت بتواند مجالي جهاني پديد آورد كه در آن با روحيه ي همدلي، تبادل سياسي و امكان اخلاقي با هويت ها و تفاوت هاي فراوانش برخورد شود.
ـــ پساساختارگرايي؛ تبارشناسي؛ زن باوري

خواندني هاي پيشنهادي
-2001 Bruke,A.In Fear of Security:Australia's Invasion Anxiety,Sydney:Pluto (1992) Campbell,D.Writing Security:US Foreign Policy and the Politics of Identity,Manchester:Manchester University Press.
-1995 Connolly,W.E.The Ethos of Pluralisation,Minneapolis,MN:Minnesota University Press.'
-1994 George,J.Discourses of Global Politics Boulder,CO:Lynne Rienner,Inayatullah,N.and Blaney,D.(2004)International Relations and the Problem of Difference,London:Routledge.
-1992 Tickner,J.A.Gender in International Relations,New York:Columbia University Press.
آنتوني بِرك

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.