نویسنده: استفان پانوسی
مشهور است که « تا نباشد چيزکي مردم نگويند چيزها ». اگر ما نگاهي گذرا به فهرست منابع در مورد تأثير جهان بيني ايراني بر فلسفه ي يوناني و بويژه بر فلسفه ي افلاطون بيفکنيم به مدلول ضرب المثل بالا در ميان دانشمندان، و نه تنها در ميان مردم و يا در ميان شاگردان افلاطون که اينهمه راجع به متأثر شدن افلاطون از جهان بيني ايراني مطالب نوشتند، پي خواهيم برد.
البته که ما اکتفا نميکنيم که تنها « چيزکي » از تأثير ايران بر افلاطون و بر فلاسفه ي يونان مطرح بوده است، اگر چه درست است که:
« آب دريا را اگر نتوان کشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد »
مخالفين تأثير جهان بيني ايراني بر فلسفه ي يوناني در مورد بيشتر موارد تنها يک سلاح به دست دارند که مبتني بر روش نقد ادبي است. به عبارت ديگر اين سلاح مبتني بر اين است که فيلسوفان يوناني ظاهراً متأثر از ايران در هيچ يک از نوشته هاي خود اشاره اي دال بر اين تأثير نکرده اند. دانشمندان مورد بحث شيوه ي نقد ادبي را که در آن سند کتبي پايه ي کار قرار مي گيرد، به شيوه اي مطلق و چون و چرا ناپذير ارتقاء داده اند؛ حال اينکه آنان فراموش مي کنند که هم اکنون در سده ي بيستم موارد بسياري در دست داريم که کاربرد اين روش را منتفي مي کند. مثلاً در نظر داشته باشيم که نويسندگان روسي به زمان استالين اگرچه متأثر از نويسندگان جهان غرب بودند خود در نوشته هايشان اشاره اي بصراحت بر اين امر نکردند؛ با وجود اين هيچ يک از آناني که مدافع روش نقد ادبي بر مبناي سند کتبي هستند، منکر تأثير نويسندگان غربي بر نويسندگان روسي نمي شود ولي بسياري از آنان در مورد تأثير ايران بر يونان همان شيوه را عَلَم مي کنند. اگر در مورد نويسندگان روسي گفته شود که آنان از ترس و بيم تعقيب شدن از اشاره ي صريح به مأخذهاي خود خودداري کردند، آيا نمي شود همين امر را نيز در مورد يونانيان در قبال ايرانيان مطرح کرد؟ مگر سقراط را به علت اشاعه ي اديان بيگانگان متهم و محکوم به مرگ نکردند؟ مگر سقراط مراسم آفتاب پرستي را به جاي نمي آورد (1)؟ اصلا مگر يونانيان آنزمان در همه ي موارد از مأخذ خود آنچنانکه امروزه در روش علمي معمول و مطرح است نام مي بردند؟ جالب است که خود هرودوت، يعني آن کسي که طرفداران پر و پا قرص روش نقد ادبي آن همه به او استناد مي کنند و مي گويدهاي وي را سند نقض ناپذير مي دانند، در مورد متأثر شدن بسياري از يونانيان در قبال تأثير جهان بيني مصري مي نويسد که « من نام اين يونانيان را مي دانم ولي از ذکر آن خودداري مي کنم » (2)
اين خود داري از ذکر نام يونانياني که متأثر از مصريان بودند خود گوياي مطالب زياديست؛ آن هم با در نظر گرفتن اينکه بنا به گفته ي ويل دورانت « حکمت مصري ضرب المثل يونانيان بوده و يونانيان خود را شاگرد مکتب مصري ها مي دانستند، زيرا به موجب مستندات باستاني در 2880 ق. م. کهن ترين اثر فلسفي و اخلاقي از تعاليم پتاح حوتب، فيلسوف بزرگ مصري، يعني 2300 سال پيش از عصر کنفسيوس فيلسوف چيني و سقراط فيلسوف يوناني و بودا فيلسوف هندي» (3) نوشته شده بود. و با وجود اينکه « يونان تنها در اقتباس صنايع و فنون پرورش يافته ي شرق نيست بلکه در نظام زندگاني و معتقدات هم ملحق به شرق گرديده و دست پرورده ي آنست و مقننين يوناني از سرچشمه ي معارف قديم مصر و قوانين مصري ...
خود را سيراب نمودند » (4)
به هرحال « بسياري از تاريخ پژوهان و از آن جمله پژوهندگان تاريخ انديشه، از ديرباز يونان را آغازگاه کار خود قرارداده اند. اما چنانکه سوروکين و ژرف انديشان ديگر گفته اند، ناديده گرفتن انديشه هاي جامعه ي کهن چون جامعه هاي مشرق زمين، همانا کوته بيني و کوردلي است » (5)
سنگ زاويه ي تمام سيستم افلاطوني بنا به گفته ي دويسن (6) رابطه ي جهان مينوي با جهان محسوس است، رابطه اي که افلاطون با واژه هايي به مانند مثکسيس (7) به معني ( برخورداري از مشارکت ) و کوينونيا (8) ( به معني اشتراک ) و پاروسيا (9) به معني ( حلول و حضور ) و مدلولات آنها توصيف مي کند. افلاطون در بزنگاه توصيف و بيان تعليم مشارکت به خواننده ي خود توصيه مي کند که اين امر را چون « کوينوينا » ( اشتراک ) و « پاروسيا » ( حلول و حضور ) تلقي کند و از اين امر چشم پوشي کند که « چگونه و از کجا آمده است » (10). بنابراين اگر افلاطون خود مي خواهد مأخذ تعاليم خود را مکتوم بگذارد، بي انصافي نيست که پيروان نقد ادبي مبتني بر مدارک از ما بخواهند دلايل صريح از خود افلاطون ارائه دهيم مبتني بر متأثر بودن وي از ايران؟
باز هم بايد پرسيد که چرا طرفداران يونان و مخالفين هرگونه تأثير ايران بر يونان آن همه به شاگردان افلاطون براي اثبات امري از امور استناد مي کنند ولي وقتي که به گزارش همين شاگردان در مورد متأثر بودن افلاطون از جهان بيني ايراني مي رسند آن را فاقد سنديت تلقي مي کنند؟ رابطه اي که ارسطو به عنوان مثال ميان ثنويت افلاطون و ثنويت مغان برقرار مي کند (11) چرا بايد بي اساس و فاقد پيوند تاريخي تلقي گردد؟
خود وجود اويدوکسوس کنيدي در آکادمي افلاطون بزرگترين مدرکي است براي اثبات اينکه افلاطون از تعاليم ايراني آگاه بوده است، چرا که اين رياضي دان شهير ضمناً بنابر پژوهشهاي ورنريگر بلند گوي تعاليم ايراني در آکادمي افلاطون بوده است.
اگر کلمن اسکندري (12) يادآور مي شود که ار Er در محاوره ي سياست افلاطون همان زرتشت است، اينک ما بايد اين يادآوري را پوچ و بي ارزش تلقي کنيم و در عين حال در موارد ديگر از همين کلمن اسکندري چون سلطه اي مشروع براي اثبات اين يا آن امر استفاده بکنيم؟
صرف نظر از همه ي اين مطالب و صرف نظر از اينکه آن همه جنگ و داد و ستد و اسيران و دانشمندان متقابل ايران و يونان وجود داشت بايد يادآور شود که بنا به گفته ي هرميپوس اوستا به يوناني ترجمه شده بود و اين همانا کافيست که يونانيان و منجمله افلاطون از جهان بيني ايرانيان آگاه شده باشند.
اگر کتزياس، پزشک يوناني در دربار اردشير دوم، خود به صراحت به تاريخ سپرده است که او خط و زبان فارسي باستان را مي دانسته است، چرا بايد برخي از دانشمندان گفته ي خود او را باور نداشته باشند؟ هيچ معلوم نيست که طرفداران پروپا قرص در روش نقد ادبي مبتني بر اسناد کتبي چرا خود را در حلقه ي کور گم مي کنند و خود را متوجه نمي شوند؟ آنان از يکطرف افلاطون را قبول ندارند و از طرف ديگر خود کتزياس را. به هرحال اگر افلاطون بصراحت مي نوشت که مأخذ تعاليم وي ايراني است، همين دانشمندان گفته ي او را به مانند گفته ي کتزياس رد مي کردند!
در مواردي که برخي از دانشمندان تأثير ايران را بر افلاطون باز شناختند برخي ديگر به ظاهر ايرانشناس و ايران دوست ولي به باطن يونان پرست، مي کوشند همين موارد را از شر تأثير ايران رها سازند و آن را به مرحله ي قبل از برخورد ايران و يونان يعني به مرحله ي مشترک هند و اروپايي برگردانند تا بدينسان بهره مند بودن ايرانيان و يونانيان را از همان مأخذ مشترک بدون تأثير متقابل توجيه بکنند. اي کاش آنان همين کار را با هزار و يک امر ديگر نيز انجام مي دادند و منتظر اين نمي ماندند که يکي به اثبات تأثير ايران بر يکي از آن امور اشاره بکند تا آنان بلافاصله آن را به مأخذ مشترک هند و اروپايي عودت بدهند.
پي نوشت ها :
1. رک. به آندره برموند، ديانت افلاطون بر طبق کتاب دهم، محاوره ي قوانين، ... ، برگ 48.
2. τῶν ἐγὼ εἰδὼς τὰ οὐνόματα οὐ γράφω (هرودوت، کتاب دوم، بند 123)
3. ابوالقاسم هاشمي، تاريخ فرهنگ ايران، ... ، برگ 35.
4. گوستاولوبون آغاز تمدن بشر، ترجمه ي ع. هاشمي حائري، تهران 1314، برگ 6
5. اچ. اي. بارنزواچ بکو، تاريخ انديشه ي اجتماعي، ترجمه و اقتباس جواد يوسفيان و علي اصغر مجيدي، تهران 1354، ج. 1، برگ 57.
6. پول دويسن، تاريخ فلسفه، لايپزيگ 1911، برگ 265.
7. Μέθεξις
8. Κοινωνία
9. Παρουσία
10. افلاطون فدون، 100ب تا 101الف.
11. ارسطو متافيزيک، کتاب 14، فصل 4، بند 1091ب 8.
12. استروماتا. کتاب 5، بند103.
پانوسی، استفان؛ (1381)، تأثیر فرهنگ و جهان بینی ایرانی بر افلاطون، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ دوم