يکي از قديمي ترين سؤالات بشر فارغ از نوع مسلک و مذهب او، مسأله چرايي شرور و چگونگي رهايي از آن بوده است. کمتر متفکري است که به اين مسأله توجه نکرده و درباره آن سخني نگفته باشد. هر انساني، در مرحله اي از رشد فکري و عقلاني اش، خود را با اين سؤال مواجه مي بيند. مسأله شرّ، در شرق و غرب با مسائل جدّي اعتقادي گره خورده و موجب پيدايش فلسفه هاي مادي گري، ثنويّت، بدبيني و الهيّات پويشي گرديده است. هنوز هم يکي از مسائل اصلي فلسفه دين، کلام و الهيات؛ مسأله شرور و چگونگي تلائم آن با قدرت، علم، خيرخواهي، عدالت و حکمت الهي مي باشد. بنابراين، رازگشايي از اين مسأله و تبيين آن، به گونه اي که با گزاره هاي مسلم ديني تلائم يابد، امري شايسته و بايسته است و اگر اديان الهي (اسلام، مسيحيت و يهوديت)، تبيين عقلايي از آن عرضه نکنند چه بسا ايمان عده اي به مخاطره افتد.
قلمرو مسأله شرور
مسأله شر، از جهات مختلف با برخي عقايد بنيادين ارتباط پيدا کرده و در نتيجه شبهات و رهيافت هاي متفاوتي را به دنبال داشته است؛ برخي از اعتقادات مرتبط با مسأله شرّ عبارتند از:وجود خداوند متعال:
مسأله رابطه اعتقاد به وجود خدا، با وجود شرور در مباحث فلسفه دين و کلام معاصر غرب، به طور جدي مورد توجه قرار گرفته است. برخي با تقرير منطقي از مسأله شرّ، جهت ابطال و غيرعقلاني جلوه دادن باورهاي ديني- از جمله اعتقاد به خداي متعال- استفاده نموده اند. جي. ال. مکي، مدعي ناسازگاري ميان اعتقاد به خداي قادر مطلق، عالم مطلق و خيرخواه محض از يک طرف و وجود شرور در جهان از طرف ديگر است. (1)توحيد:
آيا وجود شرّ، که در برابر خير با يگانگي مبدأ آفريدگار، سازگار است؟ ناتواني در حل اين مشکل به نفي توحيد، ظهور ثنويّت، طرح يزدان و اهرمن يا نور و ظلمت انجاميده است.قدرت مطلقه خداوند متعال:
چرا خداوند متعال با وجود قدرت مطلقه، به دفع شرور اقدام نمي کند؟ چگونه وجود شرور با قدرت مطلقه خداوند مبني بر نابود کردن همه بدي ها، جمع مي شود؟ الهيات پويشي در غرب، به جهت ناتواني در حلّ اين مسأله، به اين نتيجه رسيد که خداي سبحان به مرور زمان تکامل مي يابد و با پيدايش آگاهي و قدرت بيشتر، مي تواند مشکلات را به ترتيب کاهش دهد و حوادث ناگوار را به حداقّل برساند.عدل الهي:
آيا مي توان به وجود شرور طبيعي باور داشت و خداي متعال را نيز عادل دانست؟ نحله اشاعره، با انکار حُسن و قبح ذاتي افعال و انکار توان عقل در تشخيص حُسن و قبح، منکر صفت عدالت براي خدا به معناي ارزيابي افعال خداوند متعال بر اساس معيارهاي عقلاني شدند و بر اين باور قرار گرفتند که «آنچه آن خسرو کند، شيرين بود»؛ در نتيجه، وقتي حُسن و قبح ذاتي و عقلي وجود نداشته باشد، چگونه مي توان از خير و شرّ سخن گفت. همه افعال به خداي سبحان مستندند و آنچه خداي سبحان انجام مي دهد، خير است و شرّي وجود ندارد.رحمت و خيرخواهي خداوند متعال:
چگونه است که خداوند رحيم و خيرخواه، شرور را تجويز مي کند و تحقق مي بخشد؟حکمت الهي:
آيا پديد آمدن شرور، در عالم هستي منافاتي با حکمت و هدفمندي پروردگار ندارد؟قضا و عنايت الهي:
چگونه شرور به قلمرو قضاي و عنايت الهي وارد مي شود؛ آيا قضا و عنايت الهي، اقتضاي تحقّق خير در جهان را دارد يا اقتضاي شرّ را؟نظام احسن الهي:
چگونگي سازگاري وجود شرور با نظام احسن، پرسش ديگر مسأله شرّ است و اين که اگر جهان طبيعت، بهترين جهان ممکن است، پس چرا با شرور همراه است. ظهور فلسفه هاي بدبينانه نظير فلسفه ي شوپنهاور، در نتيجه حل نشدن مسأله شر است.حاصل سخن آن که، مسأله شر از يک سو با اصل وجود خداي متعال و از سوي ديگر با مهم ترين صفت او يعني توحيد و از جانب سوّم با برخي ديگر از صفات الهي ارتباط يافته و در هر ساحتي معرکه اي به پا کرده است. از اين رو، بررسي و تحليل مشکل شرور، امري ضروري و مسأله اي بنيادين به شمار مي آيد.
انواع شرور
شرور را مي توان به صورت کلي، به دو قسم تقسيم کرد:الف: شرور ارادي يا اخلاقي:
شروري که از سوء اختيار انسان و انحطاط اخلاقي او ناشي مي شود؛ همچون: قتل، سرقت، ظلم، غارت و غيره.ب: شرور غيرارادي و طبيعي:
ناملايماتي که از محدوديّت هاي طبيعت و تحوّلات آن و يا ارتباط هاي برخي اجزاء طبيعت با يکديگر حاصل مي آيد؛ مانند: سيل، زلزله، ميکروب، بيماري، و ... .گاهي علاوه بر شرور اخلاقي و شرور طبيعي، قسم ديگري از شر با عنوان «شرور عاطفي يا احساسي» مانند: درد، رنج، محروميّت، غم، ناکامي، و ... ذکر مي شود. (2) بايد توجه داشت که شرور عاطفي، نوع مستقلي از دو قسم پيش گفته ديگر نيست. حوادثي مانند سيل و زلزله در صورتي که هيچ درد و رنجي را موجب نشوند، شر به شمار نمي آيند؛ حوادث طبيعي به اعتبار ذاتشان براي بشر، شر محسوب نمي شوند. اين امور، آن گاه شر به شمار مي آيند که آسيبي به انسان وارد سازند و او را با درد و رنج همراه نمايند. چنان که شرور اخلاقي، هم به دليل آن که موجب شرور عاطفي و احساسي مي شوند، شر هستند؛ بنابراين، شرور احساسي و عاطفي يا از منشأ اخلاقي سرچشمه مي گيرند و يا منشأ طبيعي دارند. جالب توجه اين که متکلمان اسلامي نيز از بحث شرور به آلام تعبير کرده اند تا نشان دهند، حقيقت شبهه شرور به درد و رنج برمي گردد؛ هرچند فلاسفه، به جهت مأموريتشان نسبت به شناخت هستي، عنوان شر را ترجيح داده اند و از عدمي بودنش سخن گفته اند. پس هستي شناسي فيلسوفان، اقتضا مي کند که عنوان شرور را مطرح کنند و در نهايت ثابت کنند که شر، امري عدمي است و مأموريّت تبيين و دفاع از باورهاي اعتقادي متکلمان، اقتضا مي کند که عنوان آلام را مطرح کنند و از حکمت آن ها سخن بگويند.
معقوليت اعتقاد به خدا و مسأله شر
اعتقاد به وجود خداوند متعال، به عنوان موجودي کامل، متعالي و برتر از هر کمال و جمالي، در فطرت همه انسان ها قرار دارد و هر انساني مي تواند از طريق درون نگري و توجهات شخصي با آفريننده خود آشنا شود و به او ايمان آورد، چنان که فراگير بودن اعتقاد به خدا، در ميان اکثريت قاطع بشر در طول تاريخ، شاهد فطري بودن آن است. در عين حال عقل، نيز قادر است با ترتيب منطقي سرمايه هاي اوليه خود، از راه علم حصولي به خدا برسد و براهين عقلي با کمک معلومات بديهي و واضح، وجود خداوند را ثابت کنند. اين براهين که همگي تأکيدي بر يافته هاي فطري انسان است، در جاي خود داراي دو کاربرد مهم هستند، يکي اين که قادرند افرادي را که به گونه اي با شبهات مختلف مواجه شده اند و در عين حال در جستجوي حقيقت اند، قانع سازد و ديگر اين که اعتقادات ديني و ايمان به خدا را، امري معقول و قابل پذيري عقلاني جلوه دهد. (3) بنابراين، اعتقاد به وجود خدا هم مبتني بر فطرت است و هم براهين عقلي، با اين حال اگر از دليل فطرت و دليل عقل هم صرف نظر کنيم باز هم نمي توان اعتقاد به وجود خدا را مردود دانست و آن را غيرمعقول شمرد. انکار فطرت و ردّ ادله اثبات وجود خدا، براي نفي وجود خدا و غيرمعقول دانستن آن کافي نيست. منکران، در صورتي مي توانند انکار خود را موجّه کنند که براي نفي وجود خداوند متعال و غيرمعقول بودن اعتقاد به او، دليل اقامه کنند. فلاسفه دين ملحد، که تلاششان بر غيرمعقول نشان دادن باورهاي ديني است، علاوه بر تلاش در ردّ براهين اثبات وجود خداي متعال، در درجه اول مي خواهند محال بودن وجود خدا را اثبات کنند و باور به خلاف آن را، معقول جلوه دهند و در صورت ناکامي از اين کار، به عدم معقوليّت اعتقاد به خدا را اکتفا مي کنند. (4)شبهه هيوم و مسأله شر
مسأله شرور، از جمله دستاويزهاي اين فلاسفه ملحد است، مهم ترين- يا تنها- دليلي که اين دسته از فلاسفه بر ردّ وجود خدا و غيرمعقول دانستن اعتقاد به خدا ارائه کرده اند، مسأله شرّ است؛ تا آن جا که برخي، اين مسأله را پناهگاه الحاد خوانده اند. (5) تلاش براي دستيابي به اين هدف، در فلسفه دين «الحاد طبيعي» نام دارد. ديويد هيوم فيلسوف تجربه گراي انگليسي از جمله کساني است که هم در ردّ براهين اثبات وجود خدا تلاش کرده و هم سعي نمود تا بر نفي وجود خدا استدلال کند. يکي از دلايل وي مبتني بر مسأله وجود شرّ است. (6)استدلال او بر اين اساس است که جهان، شامل شرور فراواني است. چگونه خداوند خيرخواه و قادر، اجازه وقوع شررور عظيمي همچون سيل، زلزله، کشتار دسته جمعي و جنگ ها و ... را مي دهد؟ چرا اشياء را به گونه اي سامان نمي دهد که شرور واقع نشوند؟ وي مي گويد:
«آيا او مي خواهد از شر جلوگيري کند، ولي توانايي ندارد؟ در اين صورت او ناتوان خواهد بود. آيا او قدرت دارد، ولي نمي خواهد؟ در اين صورت او بدخواه است. آيا او هم قادر است و هم مي خواهد؟ در اين صورت شر، از کجا آمده است؟ چرا اساساً شوم بختي، در جهان وجود دارد؟ مطمئنّاً تصادفي در کار نيست، پس ناشي از علتي است. آيا از قصد الهي نشات مي گيرد؟ اما او خيرخواه مطلق است، آيا برخلاف قصد خداوند است؟ اما او تواناي مطلق است.» (7)
نقد شبهه هيوم
انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان، براي حلّ مشکل شرور، راه هاي مختلفي را پيمودند. نگارنده، در نقد هيوم تنها به برخي از مطالب آن ها، به شرح ذيل مي پردازد:اول: استدلال هيوم بر اين پيش فرض مبتني است، که: موجود خيرخواه، هر چيزي را که به نحوي شر باشد از بين خواهد برد. در حالي که کليت چنين قضيه اي مخدوش است. اگر موجود خيرخواهي، فاقد صفت حکمت و اتقان در افعال باشد، شايد چنين کند و با هر چه که به نحوي شر باشد، مقابله نمايد؛ لکن خيرخواه حکيمي را در نظر بگيريد که افعال او بر اساس حکمت باشد، او به خير برتر مي انديشد و گاهي براي تحصيل خير برتر به برخي شروري که لازمه منطقي آن هاست، رضا مي دهد. پدر حکيمي که خير فرزندش را مي خواهد، به او داروي تلخ- که به گونه اي شر است- مي خوراند. بنابراين، ملازمه اي ميان خيرخواه بودن و قادر مطلق بودن و نفي هر گونه شري- حتي شروري که مقدمه خيرات برتري هستند- وجود ندارد، بلکه خيرخواهي اقتضاء مي کند که در مواردي به شرور و ناکامي هايي با هدف تحصيل خيرات برتري که اين شرور و ناکامي ها مقدمات لازم آنند، رضا داده شود. پس شر بودن اين شرور، مطلق و هميشگي نيست، بلکه با توجّه به اينکه مقدمه خير برتري است، بهره اي از خيريّت دارد. علاوه بر اين که اگر ايجاد عالمي با ويژگي هاي خاص توسط قادر مطلق، با رويکرد منطقي، ملازم باشد با برخي شرور که در نگاه برآيندي به آن عالم و با توجّه به محصول نهايي آن عالم، قليل اند؛ در اين مورد نيز وجود شرّ با قادريت مطلق و خيرخواه محض بودن، قابل جمع اند و منطقاً مشکلي حاصل نخواهد آمد. آري قادر مطلق مي تواند همين شرور قليل و نسبي را از راه ترک آفرينش منشأ آن برطرف کند، چون قادر مطلق است، امّا اين امر خود، خلاف حکمت و فيّاضيّت و خيرخواهي الهي است؛ براي اين که خير کثيري در اين رهگذر از ميان خواهد رفت و ترک خير کثير به خاطر شرّ قليل، خود، شرّ کثير است. به عبارت ديگر، ذات عالم مادي جسماني به جهت داشتن حرکت، زمان و تضاد در حرکت (مانند: حرکت گازهاي زيرزميني که به انفجار مي انجامد)، ملازم برخي شرور است؛ ولي خير آن، بسي بيشتر از شرّش است.
ثانياً: فرض کنيد که هيچ يک از راه حل هاي مشکل شرور، رضايت بخش نباشند و فرض کنيد که موحد اعتراف کند که نمي داند چرا خداوند شر را روا مي دارد، از اين مسأله چه نتيجه اي مي توان گرفت؟ چرا بايد گمان کنيم که اگر خداوند، دليل موجهي براي تجويز شر داشته باشد، انسان، اوّلين کسي خواهد بود که از آن دليل، آگاه مي شود؟! و در نتيجه، چرا بايد عدم آگاهي از دليل موجه به معناي عدم وجود دليل موجّه تلقي گردد؟! شايد خداوند متعال، دليل موجّهي براي تجويز شرّ داشته باشد، اما آن دليل، پيچيده تر از آن باشد که ما بفهميم. موحّد از طريق برهان لمّ (يعني از طريق علت به معلول پي بردن) بر اين باور است که خداوند براي تجويز شرّ، دليلي دارد، هرچند انسان نداند که آن دليل چيست، اين مسأله چگونه به معناي نادرست يا نامعقول بودن اعتقاد به وجود خدا خواهد بود؟ به بياني ديگر، مسأله شرور- در صورت حل نشدن- شايد براي کساني بتواند مشکل آفرين باشد که تنها راه اثبات وجود خدا را مطالعه پديده هاي خلقت و نظم حاکم بر آنها مي دانند و خداوند را تنها در آينه نظامات خلقت مشاهده مي کنند. اما براي متکلمان و حکما، مسأله اثبات وجود خداي متعال از طريق «برهان لمّ» حل شده است و راهشان، منحصر به نظامات متقن و حکيمانه جهان نيست. پس فرض کنيد انساني نتواند مشکل شرور را به صورت منطقي حل کند، بر اعتقاد و ايمانش نسبت به وجود خداوند خللي وارد نمي شود؛ زيرا وجود خداي متعال و عدل و حکمت الهي از راه هاي ديگر غير از راه نظامات خلقت براي او، قطعي و مسلّم شده است، هر چند به صورت تفصيلي نتواند آن را آشکار سازد. (8) بنابراين، ملحد براي تثبيت موقعيت خويش نمي تواند با طرح سؤالات گيج کننده- حتي بر فرضي که موحّد، پاسخ تفصيلي آن را نداند- آسوده خاطر بماند و خشنود باشد. (9)
شبهه مکي و مسأله شر
يکي از کساني که در دوران معاصر از طريق مسأله شر، در برابر اعتقاد به خدا ايستاد، جي. ال. مکي، فيلسوف طبيعي گراي انگليسي (1981- 1917) است. وي، بر اين باور بود که وجود شر با برخي از اوصاف اصلي خداوند مانند: علم مطلق، قدرت مطلق و خيرخواهي محض ناسازگار است و از سوي ديگر تأکيد مي کند که خداي فاقد اين اوصاف در چشم متألهان، خداي به معناي واقعي کلمه نيست؛ بدين ترتيب، چنين نتيجه مي گيرد که خدايي دست کم آن گونه که اديان الهي مي گويند، مورد انکار است. (10) اينان مدعي اند ميان باور به خدا و اعتقاد به وجود شرور، ناسازگاري منطقي وجود دارد. (11) مکي در مقاله اي تحت عنوان «شر و قدرت مطلق» مي گويد: «تحليل مسأله شر علاوه بر اين که نشان مي دهد باورهاي ديني فاقد تکيه گاه عقلاني اند و قابل اثبات عقلي نيستند، معلوم مي سازد که آنها مسلّماً غيرعقلاني اند به اين معنا که بعضي از اجزاي اين نظريه عمده کلامي، با اجزاي ديگرش ناسازگاري دارد». (12)وي استدلال خود را اين گونه بيان مي کند: «مسأله شر در ساده ترين صورتش چنين است: «خداوند قادر مطلق است»؛ «خداوند خيّر (خيرخواه) محض است»؛ با اين حال «شر وجود دارد». اين سه قضيه متناقضند، چنان که اگر دو تاي آن ها صادق باشند، سومين قضيه کاذب خواهد بود.» (13) خود وي اعتراف مي کند که ميان اين سه قضيه تناقض صريح همچون تناقض ميان دو قضيه «انسان فاني است» و «اين چنين نيست که انسان فاني باشد» وجود ندارد؛ بلکه تناقض آن ها ضمني است، که براي ظاهر ساختن آن به دو قضيه ديگر احتياج است که عبارت اند از: «خير، نقطه مقابل شر است به طوري که فرد خيرخواه حتي المقدور شر را از ميان برمي دارد.» و «توانايي هاي قادر مطلق را هيچ حد و مرزي نيست.» آن گاه مي گويد: «لازمه مقدّمات مذکور اين است که اگر کسي خَيّر (خيرخواه) محض باشد و هم قادر مطلق، شر را به کلي از بين مي برد، از اين روي دو قضيه «قادر مطلق وجود دارد» و «شر وجود دارد» متناقض است. (14) اگر خداوند، علم و تمايل و قدرت لازم براي از ميان برداشتن شر را دارد و اگر شر، منطقاً ضرورت ندارد، پس نبايد شرّي وجود داشته باشد، البته برخي ديگر از منتقدان معتقدند که صرف وجود شر با وجود خداي اديان توحيدي، ناسازگار نيست، بلکه کثرت شر در عالم است که با وجود چنان خدايي ناسازگار مي افتد، عده اي ديگر معتقدند که ناسازگاري ميان شر طبيعي و وجود خداوند آشکارتر است. اين رأي نيز بر اين تصور مبتني است که خداوند، شر اخلاقي را که از انسان مختار سر مي زند، مجاز مي شمارد؛ اما شرور طبيعي را که بي هدف و کور به نظر مي رسند، روا نمي شمارد. وجه مشترک استدلال ها اين است که: ميان شر و مجموعه اعتقادات دينداران درباره خدا، ناسازگاري وجود دارد. (15)
نقد شبهه مکي
براي پاسخ به اين استدلال چنان که خود مکي بيان کرده کافي است يکي از گزاره هاي فوق را از قطعيّت خارج سازيم. راه ديگر براي بطلان استدلال اين است که صدق دو ادّعاي «وجود خداي قادر متعال» و «خداي خيرخواه» را با دليل قطعي اثبات کنيم، چرا که همه گزاره هاي صادق با يکديگر سازگارند و در صورت اثبات صدق اين دو گزاره، گزاره سوم (حاکي از وجود شر در جهان) معنايي پيدا مي کند که قابل جمع با دو گزاره قبلي باشد. راه سوم اين است که نشان دهيم ناسازگاري ميان دو گزاره اول (از يک سو) و گزاره سوم (از سوي ديگر) اثبات نشده است و مدعيان ناسازگاري، در اثبات آن ناکام مانده اند. قبل از بيان تفصيلي نقد استدلال مکي، توجه به يک نکته ضروري به نظر مي رسد و آن اين که: چنان که غالب خداپرستان معتقدند، قدرت خداوند متعال، مطلق است و به هيچ حدي محدود نمي شود؛ ولي آيا قدرت خدا به محالات منطقي ( عقلي ) هم تعلق مي گيرد؟ براي مثال: آيا خدا قادر است، مربّع مدوّر بسازد و يا چيزي بيافريند که مخلوق او نباشد؟ در پاسخ به اين پرسش که اکثريت معتقدان به قدرت مطلق خدا (و همه انديشمندان مسلمان) بر اين عقيده اند که امور مُحال و ممتنع، به دليل نداشتن قابليت ذاتي براي تحقق خارجي، متعلق قدرت خداوند قرار نمي گيرند و اين، به هيچ وجه به معناي محدوديت قدرت نمي باشد. برخي از انديمشندان، چنين قيدي را حد و مرزي براي قدرت مطلق مي شمارند و معتقدند قدرت مطلق حتي به حدود منطقي هم محدود نمي شود. مکي، از اين گروه است. (16) به همين دليل، گزاره پنجم (حاکي از نفي حدّ و مرز براي قادر مطلق) را در توضيح قيد «حتّي المقدور» که در گزاره چهارم آمده، آورده است تا کسي نگويد شر، لازمه منطقي و غيرقابل تفکيک خير است. بر اين اساس، پاسخ به استدلال مکي آسان است، چرا که هم مي توان بر مبناي او (تعلق قدرت مطلق به امور مُحال) خدشه وارد کرد و هم مي توان از باب جدل، با پذيرش مبناي فوق و با استفاده از آن، استدلالش را ابطال نمود؛ به اين صورت که شخص معتقد به خدا، مي تواند بگويد اگر قدرت قادر مطلق، حتي بر مُحالات عقلي و منطقي تعلق مي گيرد، چه مانعي دارد که اين قادر مطلق با آن اوصافي که دارد، شرور را نيز بيافريند هرچند اين عمل به جهت امور مُحال، تناقض آميز باشد. (17) از اين رو، استدلال مذکور فاقد استحکام منطقي است.اکنون ما فرض مي کنيم که خود استدلال کننده هم مي پذيرد توانايي هاي قادر مطلق، شامل مُحالات منطقي نمي شود و بر اين اساس از سه راه پيش گفته، استدلال را ارزيابي مي کنيم:
راه اول: يکي از گزاره هاي چهارگانه را از قطعيّت خارج کنيم، با توضيحاتي که داده شد معلوم گشت که گزاره سيطره قدرت بر مُحالات منطقي، نه تنها فاقد قطعيّت است، بلکه به قطع و يقين، ناصواب است، چنان که در جاي خود ثابت شده و با اندک تأمل بديهي است، در نتيجه اگر شخص الهي اثبات کند و يا ابداع احتمال نمايد که نفي شرور، مُحال منطقي است و يا لازمه لاينفکّ برخي خيرات برتر است، مي تواند استدلال مکي را باطل سازد.
راه دوم: اثبات صدق قطعي گزاره هاي يک و دو مي باشد؛ چرا که گزاره قطعي با گزاره هاي صادق ديگر تناقض ندارد. چنان که مي دانيم براهين قطعي و غيرقابل خدشه، وجود واجب و مطلق بودن علم و قدرت او ديگر صفات کمال او را ضروري مي سازند که در جاي خود بررسي شده است. (18)
راه سوم: نشان دهيم ناسازگاري ميان دو گزاره اول و گزاره سوم حتي با اضافه کردن گزاره هاي چهارم و پنجم اثبات نشده است و برهان مکي براي اثبات ناسازگاري، ناتمام است.
الوين پلانتينجا فيلسوف دين معاصر، اين راه را پيموده است. (19) توضيح اين که با دقت در گزاره چهارم معلوم مي شود که اين گزاره ضرورتاً صادق نيست، زيرا ممکن است يک موجود خيرخواه علاوه بر خيرخواهي، حکيم هم باشد و براي از ميان برنداشتن شر، دليل کافي بر اساس حکمت داشته باشد، مثلاً يک پدر خيرخواه فرزندش را از هر شرّي در امان نمي دارد؛ زيرا تجربه کردن پاره اي شرور براي کمال يافتن او ضرورت دارد. آنچه ممکن است ضرورتاً صادق باشد اين گزاره است که ما تحت عنوان گزاره ششم به جاي سه مي آوريم: «يک موجود قادر مطلق، عالم مطلق و خيرخواه محض اگر دليل کافي نداشته باشد، شر را مجاز نمي داند». با جايگزيني گزاره شش به جاي گزاره سه، تناقض منتفي است؛ چرا که شخص موحد ادعا مي کند و اثبات هم مي کند: خدا چون حکيم است و فياض است و ساير صفات کمال را هم دارد در عين حال که مي توانست کاري کند که هيچ شرّي توليد نشود، به دليل آن که اين کار موجب زوال خيرهاي برتر مي شد، چنين نکرد و به پاره اي از شرور رضا داد. مگر اينکه به جاي گزاره شش، ادعاي هفتمي مطرح شد که «هرگز ممکن نيست که يک موجود قادر مطلق، عالم مطلق و خيّر محض براي مجاز شمردن هيچ نوع شرّي (حتي شرّ نسبي و شروري که مقدمه لاينفکّ برخي خيرات برترند) دليل کافي داشته باشد.» ولي اين قضيه با توجّه به ديگر صفات خداي متعال مانند حکمت و فيّاضيّت و با توجه به ضرورت منطقي برخي شرور مقدّمي و همچنين تفکيک ناپذيري پاره اي از شرور و خيرات، نه تنها ضرورتاً صادق نيست، بلکه قطعاً غيرصادق است.
پي نوشت ها :
1. خسروپناه، عبدالحسين، کلام جديد، مرکز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه قم، 1379، ص 76.
2. عسکري سليماني اميري، نقد برهان ناپذيري اثبات وجود خدا، انتشارات بوستان کتاب قم، ص 325.
3. ر.ک: پلانتينجا ألوين، فلسفه دين، خدا، اختيار و شر، ترجمه محمد سعيدي مهر، موسسه فرهنگي طه، 1376، ص 32، وي رسالت اصلي و عمده براهين اثبات وجود خدا را معقول ساختن اعتقاد ديني مي داند و معتقد است: "في الواقع بسيار اندکند کساني که اعتقاد خداشناسانه خويش را به جهت مقنع بودن اين گونه براهين به دست آورده باشند... وظيفه شاخص کلام طبيعي- عقلاني- نشان دادن اين امر بوده است که اعتقادات ديني به وجهي معقول قابل پذيرش مي باشند" ولي همانگونه که در متن آمده است قوت و اتقان براهين اثبات عقلاني وجود خدا در فلسفه و کلام اسلامي به گونه اي است که مي تواند با ياري فطرت خداجوئي اقناع عقلاني را به دنبال داشته باشد اگرچه با وجود فطرت نياز به اين براهين همگاني نيست.
4. ر.ک. به: صادقي هادي، مجله کيان، ش 17، سال سوم مقاله "رودر رو با جي ال مکي در مساله شر و قدرت مطلق"
5. پترسون، مايکل و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ص 177.
6. سليماني اميري، عسگري، نقد برهان ناپذيري وجود خدا، ص 305.
7. پلانتينجا، الوين، فلسفه دين، خدا، اختيار و شر، ترجمه محمد سعيدي مهر، ص 40.
8. ر.ک: مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 53-54، انتشارات صدرا، 1377 ش. لازم به ذکر است که اين بيان بر اساس مماشات با خصم است والا حتي براي کسي که از طريق نظامات حکيمانه خلقت به خدا پي برده نيز مسأله شرور با فرض جهل به توجيه آن نمي تواند مشکل آفرين باشد چرا که وي مي تواند با استناد به وجود نظام محيرالعقول در بخش هاي ديگر خلقت و علم قطعي به حکمت آفريدگار، موارد شرور را حمل بر جهل خويش نمايد.
9. ر.ک: پلانتينجا، الوين، همان، ص 41-42 و عدل الهي، مرتضي مطهري، ص 90.
10. سعيدي مهر، محمد، فلسفه دين، خدا، اختيار و شر: الوين پلانتينجا، بخش دوم، ص 196.
11. البته همه تلاشگران در اين عرصه قائل به ناسازگاري منطقي ميان دو اعتقاد فوق نيستند بلکه اکثر آنان سازگاري منطقي باور به خداوند و وجود شرور را پذيرفته اند، اما وجود شرور را دليلي بر عدم اعتقاد به خدا مي دانند، به اين معنا که اگرچه ميان دو گزاره فوق منطقاً تناقضي نيست اما وجود شر مي تواند دليلي بر عدم اعتقاد به خدا باشد.
12. جي. ال.مکي، "شر و قدرت مطلق" ترجمه محمدرضا صالح نژاد، مجله کيان، سال اول، شماره 3.
13. همان.
14. همان.
15. پترسون، مايکل و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ص 180.
16. وي به اين دليل که لازمه خداشناسي عرفي اين است که قدرت مطلق حتي به محالات منطقي هم مقيد نشود، راه حلي که در آن "خير بدون شر" از محالات منطقي دانسته شده و به همين دليل، شرّ به وجود آمده، را مقيد ساختن قدرت مطلق، تلقي مي کند و به همين دليل اين راه حل را نمي پذيرد و آن را عقب نشيني از خداشناسي عرفي مي شمارد! (ر.ک: مقاله شر و قدرت مطلق، کيان، ش 3، سال اول، ص 7).
17. صادقي، هادي، مقاله "رو در رو با جي ال مکي در مقاله شر و قدرت مطلق" کيان، ش 17 ، سال سوم.
18. گفتني است برخي از براهين اثبات واجب که توسط حکيمان و فلاسفه اسلامي اقامه شده، داراي چنين ويژگي هستند؛ ولي براهيني که در مغرب زمين توسط متألّهان آن سامان ارائه شده، غالباً- يا همه- از چنين قطعيّت فلسفي برخوردار نيستند.
19. ر.ک: کيان، ش17، سال سوم، مقاله "مسأله شر" جي وين رايت، ترجمه ابراهيم سلطاني، ص 34
خسروپناه، عبدالحسين؛ (1390)، کلام نوين اسلامي، قم: انتشارات تعليم و تربيت اسلامي، چاپ اول