بدبختي يا خوشبختي؟ چه کسي مي داند؟

ما مي توانيم تمام عمر خود را صرف برچسب زدن به رويدادها کنيم: اين خوب است، آن بد است، اين اتفاق يک خوشبختي است، آن اتفاق يک بدبختي است و... علت اين که به هر حادثه اي بر چسب فاجعه و مصيبت مي زنيم آن است که تنها جزئي از
جمعه، 18 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بدبختي يا خوشبختي؟ چه کسي مي داند؟
بدبختي يا خوشبختي؟ چه کسي مي داند؟

 

نويسنده: دکتر شاهرخ اميري





 

ما مي توانيم تمام عمر خود را صرف برچسب زدن به رويدادها کنيم: اين خوب است، آن بد است، اين اتفاق يک خوشبختي است، آن اتفاق يک بدبختي است و... علت اين که به هر حادثه اي بر چسب فاجعه و مصيبت مي زنيم آن است که تنها جزئي از کل واقعيت را مي بينيم.
تا زماني که به بد بودن اوضاع و احوال ايمان داشته باشيم، هيچ تغييري در اوضاع و احوال به وجود نخواهد آمد. تا زماني که با داد و فرياد و جنگ و دعوا به استقبال روزهاي زندگي مان مي رويم، هيچ پيشرفتي را در زندگي نخواهيم ديد. اما درست در همان لحظه اي که نوع نگاه خود را به زندگي تغيير مي دهيم همه چيز دستخوش تغيير مي شود. وقتي اوضاع بر وفق مراد ما نيست، به اين نکته توجه داشته باشيم که خود حوادث و اتفاقات ممکن است اهميت زيادي نداشته باشند بلکه نحوه ي نگرش و برخورد ما با حوادث است که فوق العاده اهميت دارد.
اگر در پي آرامش بيش تر هستيد به رويدادهاي زندگي برچسب خوب يا بد نزنيد. نتيجه ي برچسب بد زدن به رويدادها و حوادث زندگي اين است که زندگي ما از شادي و نشاط تهي مي گردد و کم تر احساس خوشبختي خواهيم کرد.
اين يک داستان قديمي چيني است:
مرد کشاورزي اسب پيري داشت که با آن زمين هايش را شخم مي زد. يک روز اسبش داخل چاله اي سُر خورد و فرو رفت، همسايه هاي کشاورز اين خبر بد را به او رساندند و گفتند: « عجب شانس بدي آوردي!» کشاورز در جواب گفت: «بدبختي يا خوشبختي؟ چه کسي مي داند؟»
بعد از مدتي اسب کشاورز توسط گله ي اسبي که از آن جا مي گذشتند از چاله بيرون آورده مي شود و اسب همواره آن گله به خانه بر مي گردد. در اين هنگام همسايه ها اين خوش شانسي را به کشاورز تبريک مي گويند و او باز همان جواب را مي دهد.
مدت ها بعد، پسر کشاورز که سعي داشت يک اسب وحشي را رام کند به زمين افتاد و پايش شکست، به تصور همه اين خيلي بدشانسي و بدبختي بود. اما عکس العمل کشاورز همان جواب بود: « بدبختي يا خوشبختي؟ چه کسي مي داند؟
بعد از گذشت چند هفته، ارتش در دهکده اعلام کرد که جوانان روستا بايد براي جنگ اعزام بشوند و ثبت نام کنند ولي آن ها هنگامي که پسر کشاورز را با پاي شکسته ديدند، او را معاف کردند. همسايه ها براي تبريک بار ديگر به خانه ي پيرمرد رفتند: «عجب شانسي آوردي که پسرت معاف شد!» ولي باز جواب کشاورز پير اين بود: « بدبختي يا خوشبختي؟ چه کسي مي داند؟»
در زندگي هيچ بدبختي اي وجود ندارد، تنها چون ما از تشخيص حقيقت امور عاجز هستيم، برخي رخدادهاي زندگي را بدبختي تفسير مي کنيم.
منبع مقاله :
اميري، شاهرخ؛ (1387) خوشبختي- بدبختي انتخاب با توست! تهران: نشر قطره، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط