نويسنده: احمد ضابطي جهرمي
بعد از اشکانيان و روش يوناني گرايي سطحي آن ها، تمدن کهن ايران دوباره در عصر ساساني احيا شد. تمدني که در دوره ي هخامنشيان در چهار ديوار فرهنگ کاملاً شرقي محصور بود، در عصر ساسانيان با تمدن هاي ديگري ايجاد رابطه کرد تا بدون از دست دادن چيزي از فوايدي که اين ارتباط داشت بهره مند شود و همچنان ويژگي هاي ايراني خود را حفظ کند، و اين هم که نقش پادشاهان ساساني روي صخره هاي نقش رستم در کنار گور- دخمه يا آرامگاه شاهان هخامنشي حک شده، از لحاظ احياي غرور ملي و يادآوري پيروزي ها و برابر قدرت با شاهان آن سلسله، بدون مقصود نبوده است.
« ساختمان هاي اصلي معماري ساساني هم، مانند معماري هخامنشيان، عمدتاً کاخ هاي شاهنشاهي بود. آن ها اصرار داشتند که شاهنشاه را، مانند شاهان هخامنشي، در آپاداناي خود مثل خدايي که از آسمان فرود آمده، نشان دهند. اما ظاهراً راه حل هاي معماي هخامنشي براي ساسانيان پرخرج و غير قابل توسعه بوده است، زيرا بلندي تيرهاي چوبي حد اعلايي دارد که در دوره ي هخامنشيان از آن استفاده شده بود، بنابراين حتي در ساختمان هاي شاهي هم معماري حجيم را که در عصر هخامنشيان بي شک معماري متعارفي بوده، رواج دادند؛ تحولي که در اين سبک معماري متعارف کشور به دست ساسانيان عملي شد و مي خواست عظمت و شکوهي مافوق کاخ هاي داريوش داشته باشد. »(1)
روشن است که هنر ايراني در دوره ي هخامنشي ترکيبي عالي و استثنايي از بسياري عناصر گوناگون بوده است. بايد گفت که آن مجموعه ي هنر امکان رشد و استمرار نداشت و در نتيجه شيوه اي که رد زمان داريوش اول، يعني حدود 500 قبل از ميلاد، به وجود آمد، بي آن که تغيير قابل ملاحظه اي يابد، نه فقط در خود ايران، بلکه همچنين در ايالات دوردست آن امپراتوري، مانند مصر و آسياي صغير، تا پايان شاهنشاهي هخامنشي به حال خود و بي تغيير باقي ماند.
« بنا بر روايات ايراني، ساسان، موبدي در استخر پارس بود. پسرش بابک امير کوچکي در خور بود. بابک گوچيهر، فرمانرواي پارس، را کشت و خود را شاه آن سامان خواند و به موجب وصيتي، قدرت خود را به پسرش شاپور واگذاشت. اما شاپور بر اثر سانحه اي درگذشت و برادرش اردشير جانشين وي شد. اردوان پنجم، آخرين پادشاه اشکاني، از شناسايي اين سلسله جديد محلي خودداري کرد. اردشير ساساني، اردوان اشکاني را در نبردي کشت و خود شاهنشاه ايران شد. وي حکومت سست ملوک الطوايفي اشکالي را با يک حکومت سلطنتي پرقدرت، که از طريق تشکيلات اداري متمرکز، اما رو به گسترشي امور را مي گرداند، [ جايگزين کرد ] و با اعلام اين که نفوذ هلنيستي را در ايران برخواهد انداخت و انتقال داريوش سوم را از جانشينان اسکندر خواهم گرفت و تمام سرزمين هاي شاهان هخامنشي را باز خواهد ستاند، غرور ملي ايرانيان را برانگيخت. البته او موفق نشد که به تمام برنامه ها و نقشه هاي خود عمل کند، اما نبردهاي سريعش حدود ايران را در شمال خاوري تا جيحون و در باختر تا فرات بسط داد. او به هنگام مرگ در 241 بعد از ميلاد، تاج را بر سر پسرش، شاپور اول، نهاد و به او سفارش کرد که يونانيان و روميان را به دريا بريزد. »(2)
هنر معماري و سنگ تراشي ساساني و ويژگي هاي آن
شاپور اول (272-241م.) تمام قدرت و کارداني پدر خود را به ارث برده بود. سنگ نوشته ها او را مردي دلير، با غيرت ملي والا، تربيت نظامي و فرهنگي تحسين انگيز معرفي کرده اند که به دانش و هنر مهر مي ورزيد. او داعيه هاي سياسي و هنري داريوش اول را در سر داشت. وي در نقش رستم، که در اصل آرامگاه پادشاهان هخامنشي است، يادگار پيروزي خود را بر دو امپراتور مقتدر رومي، بر ديواره ي سنگي کوه، جاودان ساخته است. او با پيروزي بر فيلپ و والرين، امپراتوران روم (272-260م.) پرافتخارترين شاهنشاه ساساني است. منبع صوري اين صحنه ي يپروزي، ترکيبي بود که نخست پيکره سازان روم باستان به کار برده بودند؛ با اين تفاوت که در نقش رستم به جاي وحشيان مهاجم بر روم، امپراتوران روم در برابر شاپور، شاهنشاه ساساني، زانو زده و بر خاک ذلت و التماس افتاده اند و شاپورايراني، دلير و پيروز، سوار بر اسب نشان داده مي شود. نحوه ي مسطح ساختن حجم ها و پرداخت تزيين نقش و نگاري که از چين خوردگي جامه ها در سنگ به وجود آمده، حاکي از احياي خصوصيات هنر ايراني با الهام بيش تر از شيوه ي هخامنشي است. در اين نقش برجسته، آميزش عناصر هنر رومي و هنر ايراني، چنان با مهارت صورت گرفته که بيننده را تحت تأثير عميق قرار مي دهد.« نمونه ي ديگري از اين آميزش عناصر هنري روم و خاورميانه را در کاخ شاپور اول واقع در تيسفون، نزديک بابل، مي توان مشاهده کرد که تالار بارعام آن با طاق آجري عظيم و هلالي شکلش هنوز پابرجا ايستاده است. طاق نماهاي جلوي ساختمان، بار ديگر نشان مي دهد که توجه هنرمند ايراني به رسم ديرين خود معطوف بوده که سطح خالي را با نگاره اي تزييني پر سازد. »(3)
تصوير ويرانه هاي طاق کسري در سال 1932 ميلادي
در اين بناي عظيم، تالار بارعام با طاقي گهواريه اي پوشيده مي شد و به ايواني وسيع مي پيوست و در طرف مقابل حياط بزرگي که در پاي اين بنا گسترش مي يافت، ساختمان ديگري قرار داشته است.
بايد اشاره کرد که هنر معماري در دوره ي ساسانيان نيز مانند دوره ي هخامنشيان در مسير تکامل، امکان پيشرفت نيافت. آن چه از معماري ساساني باقي مانده بيش تر به کاخ هاي سلطنتي مربوط مي شود و اغلب معابد مذهبي آن دوره، يعني آتشکده ها، از ميان رفته اند. اسکلت هاي غول آسايي که از کاخ هاي سلطنتي به جاي مانده و نماي گچ کاري تزيين دارشان که به مرور زمان و بر اثر حملات بيگانگان ناپديد شده، نشان عظمت هنري و خلاقيت ايرانيان در آن دوران است. از جمله قديمي ترين اين کاخ ها، قصر اردشير اول در فيروز آباد فارس است که در جنوب خاوري شيراز واقع شده است. دوره ي احداث اين کاخ را بين 340 تا 460 ميلادي مي دانند، اما پس از پانزده قرن فرسايش ناشي از گرما و سرما و غارت و جنگ، گنبد عظيم اين کاخ هنوز تالاري را مي پوشاند که 30 متر ارتفاع و 17 متر عرض دارد. قوس سر در آن که 27 متر بلندي و 13 متر پهنا دارد، نمايي را به درازاي 52 متر به دو قسمت تقسيم مي کند. معماري اين قصر با سبک ستوني تخت جمشيد کاملاً متفاوت داشت. اين شيوه گرچه در آن زمان خام و ابتدايي بود، اما در آن از اشکالي استفاده شده بود که بعدها در بناي معروف سانتا صوفياي ژوستيانوس، امپراتور روم شرقي، به کمال خود رسيد، و مسلماً در طراحي اين بناي معروف، معماران بيزانسي، از اين ابتکار ايرانيان سود جسته و الهام گرفته اند.
در محلي نه چندان دور از کاخ اردشير، در سروستان فارس، ويرانه ي بنايي برجاي مانده که تاريخ احداث آن و اين که به زمان سلطنت کدام شاه ساساني مربوط مي شود دقيقاً معلوم نيست؛ نمايي با سه قوس، يک تالار بزرگ مرکزي با دو اتاق جانبي که پوشش آن ها از گنبدهاي شلجمي، طاق هاي دبه اي و نيم گنبدهايي تشکيل مي شود که حکم پشت بند را دارند. ( پشت بند اسلکتي معماري گوتيک رومي ممکن است از اين گنبدها اقتباس شده باشد )
در شمال باختري شوش، خرابه ي کاخي ديگر وجود دارد: ايوان کرخه. « ايوان کرخه، نمونه ي کهن ترين طارن عرضي است که با تيرک هاي قطري ساخته شده است. اين احتمالاً همان بنايي است که يک مورخ آن را در سال 638 وصف مي کند و مي گويد: ژوستيانوس سنگ مرمر يوناني را براي خسرو تهيه کرد و صنعت گران ماهر فرستاد که کاخي به سبک رومي در نزديکي تيسفون برايش ساختند. »(4)
جالب ترين اثر زمان ساسانيان، که اعراب فاتح را پس از شکست يزدگرد سوم، آخرين شاهنشاه ساساني، به حيرت و حتي وحشت انداخت، کاخ سلطنتي تيسفون است که اعراب به آن طاق کسرا لقب دادند. « متأسفانه در سال 1888 جناح شمالي اين کاخ عظيم فرو ريخت، گنبد آن نيز از ميان رفته است. درباره ي عظمت هنري اين کار معماران ايراني و شکوه پرستي شاهان ساساني همين پس که ابعاد اين بنا را توضيح دهيم: سه ديوار بزرگ به ارتفاع 35 متر بالا رفته اند و نمايي در جهت افقي دارند که به 5 رديف از قوس هاي کور تقسيم شده است. يک قوس بزرگ مرکزي که 26 متر ارتفاع و22 متر عرض دارد و بلندترين و پهن ترين بيضي شکلي است که تاکنون در عالم معماري شناخته شده است، به سقف تالاري منتهي مي شد که طولش 35 متر و عرض آن 23 متر بود. شاهان ساساني فضاي وسيع را دوست داشتند. اين نماهاي خراب شده تقليدي از نماهاي غير ظريف رومي هستند؛ مانند تماشاخانه ي مارکلوس. اين نماها پيش از آن که زيبا باشند، پرابهت اند، اما نمي توان درباره ي زيبايي هاي گذشته ي آن از روي ويرانه ي فعلي قضاوت کرد.»(5)
در طاق بستان، نزديک کرمانشاه، دو قوس متکي بر ستون، عميقاً بر سنگ بريده شده است: نقوش برجسته بر سنگ در جبهه هاي داخلي و خارجي قوس ها، شاپور دوم را نيزه به دست سوار بر اسب و خسرو پرويز را در حال کمان کشي در شکارگاه نشان مي دهد. سنگ صخره با تصاوير فيل هاي تنومند، اشتراني که لاشه هاي گوزن هاي شکار شده را حمل مي کنند و گرازهاي در حال فرار جان گرفته است. شاخ و برگ درختان به دقت و سرستون ها با زيبايي کنده کاري شده است. گرچه اين نقوش فاقد ظرافت و نرمي خطوط و حس پرسپکتيوسازي يوناني است و چندان اثري از تيپ سازي در آن ها مشهود نيست، اما از حيث وقار و شکوه، نيروي حياتي، قدرت و صلابت، بيش تر با نقوش برجسته ي امپراتوري روم قابل مقايسه اند.
اين نقوش، همچنين بسياري از تصاوير کاخ ها رنگين بوده اند، اما امروز تقريباً اثري از رنگ آن ها باقي نمانده است. با وجود اين، اسناد موجود اين نکته را آشکار مي سازند که هنر نقاشي در عصر ساسانيان شکوفا شده است. ماني نقاش، که دعوي دين جديدي را به نام خود داشت، مکتبي را در نقاشي تاسيس کرد و کتاب او ارژنگ با تصاوير رنگين حيرت انگيزي منقوش بوده است. حکيم ابوالقاسم فردوسي، شاعر بزرگ و حماسه سراي ملي ايران، در شاهنامه از ايرانيان والاتبار و نژاده اي سخن مي گويد که بناهاي خود را با تصاوير قهرمانان و پهلوانان پر افتخار ايراني تزيين مي کردند. همچنين بحتري، شاعر عرب، نقوش ديواري کاخ تيسفون را وصف مي کند. هر وقت يکي از شاهان ساساني مي مرد، بهترين نقاش فراخوانده مي شد تا تصويري از او براي مجموعه اي که در خزانه ي شاهي نگه داري مي شد، نقاشي کند. اين خزانه، در واقع نوعي نمايشگاه يا محل بايگاني تمثال هاي شاهان و بزرگان کشور بود.
هنرها و صنايع دستي ساساني
صنعت نساجي ساسانيان ار طرح هاي نقاشي، مجسمه سازي، سفال سازي و ساير اشکال تزييني بهره مند بود. پارچه هاي حرير، دمشقي، گليم ها، چادرها و قالي ها با حوصله ي زياد و مهارت استادانه بافته و آن گاه با رنگ هاي زرد، سبز و آبي رنگ آميزي مي شد و تحسين هر بيگانه اي را بر مي انگيخت. نجبا و اشراف زادگان ساساني به داشتن فرش هاي فاخر و مجلل افتخار مي کردند. قالي هاي بزرگ رنگين با نقش و نگارهاي خيره کننده، از دوران اشوري ها جزو مخلفات ثروت در شرق بود. پارچه هاي دوره ي ساسانيان، در آن زمان، از مصر تا ژاپن با تحسين و تقليد روبه رو مي شد و حتي در دوره ي جنگ هاي صليبي براي پوشاندن اثار قديسان مسيحي، منسوجات ايراني ترجيح داده مي شد.« هنگامي که هراکليوس، قصر خسرو پرويز را در دستگرد تصرف کرد، پارچه هاي منقوش و مطرز، و يک فرش بزرگ جزو غنايم گران بهاي او بود. فرش زمستاني يا بهارستان خسرو انوشيروان، مناظري از بهار و تابستان بر خود داشت تا زمستان را از ياد او ببرد. در اين فرش ها، ميوه ها و گل ها با ياقوت و الماس در کنار خيابان هاي نقره و جوي هاي مرواريد بر زمينه اي از طلا مجسم شده اند. هارون الرشيد به داشتن فرش بزرگ ساساني گوهر آگيني که از کثرت جواهر ضخامت يافته بود، به خود مي باليد. ايرانيان در وصف قالي هاي خود قصيده هايي مي سرودند. »(6)
« بلعمي مي نويسد: به هنگام زمستان در جلگه ي بين النهرين که بر خلاف تابستان و آفتاب درخشانش هوا تيره و افسرده مي شد، خسرو پرويز روي قالي بهاري اش مي نشست و حتي غذايش را هم روي آن مي خورد، زيرا قالي مزبور اثر هواي بهاري مي داد. اين قالي بزرگ، که بلندي هر ضلع آن شصت ارش بود و بهار خسرو نام داشت، باغي را نشان مي داد با خيابان ها و جويبارها، چمن زارها و درخت هايي که شاخه و گل هايشان از طلا و نقره و جواهرات رنگارنگ بوده است.»(7)
اما قالي بهار خسرو يگانه و قديمي ترين فرشي نيست که خاطره ي آن در تاريخ براي ايرانيان باقي مانده، بلکه قالي هاي نشان داده شده در يکي از نقوش ساساني طاق بستان نيز از آن زمره است.
« ثعالبي تخت طاقديس را، که در گنجک در کاخ شاهي نزديک آتشکده ي آذرگشسب بود و توسط هراکليوس امپراتور روم در سال 628 م. منهدم شد، شرح داده و نوشته: بالاي آن سايباني از طلا و لاجورد ساخته شده و آسمان و ستارگان و علائم منطقة البروج و اقاليم هفت گانه در آن نقش گرديده و تمام آنها با چهار قالي زربفت با حاشيه ي طلا و مزين به مرواريد و ياقوت بوده و هر يک از قالي هاي چهار گانه نماينده ي يکي از فصول سال بوده است. »(8)
ايران در عصر ساساني مرکزي بوده که از آن ميناکاري حتي به خاور دور راه يافته است، و مورخان هنري بر سر اين موضوع، که لعاب کاري روي سفال و مينا کاري مشبک از ايران ساساني يا سوريه يا بيزانس منشأ گرفته، هنوز اختلاف نظر دارند. « فلزکاران زمان ساسانيان، جام ها، لايوان ها، پياله ها و ساغرهايي مي ساختند که گويي خاص نسلي غول اسا بود، آن ها را چرخگري و پرداخت مي کردند، با اسکنه يا قلم بر آن ها نقش مي زدند يا با چکش طرحي به روش معکوس از پشت به آن مي انداختند و تصويرهاي دل پذيري از حيوانات، از خروش گرفته تا شير، بر آن ها مي پرداختند. جام مشهوري که به نام جام خسرو در کتاب خانه ي ملي پاريس هست، مدال هايي از شيشيه ي کريستال بر خود دارد که در شبکه اي از طلاي مضروب نشانده شده است. بنابر روايات، اين جام جزو هداياي هارون الرشيد به شارلمان بوده است. گوت ها احتمالاً اين هنر خاتم کاري را از ايرانيان آموخته اند و به غرب برده اند. »(9)
فلز کاري و بافندگي، همچنين زرگري، در عهد ساسانيان رونق فراوان داشت. افتخار بزرگ هنر ساساني که مستقيماً به سنت مفرغ کاري تزييني، متجاوز از يک هزار سال پيش تر در لرستان مي پيوست، متکي بر دو چيز است: يکي ظروف ساخته شده از فلزات قيمتي به خصوص سيني ها و بشقاب هاي نقره اي که نقوش برجسته شان نيمي مطلا کاري شده است و ديگري بافته هاي ابريشمي که نمونه ي ممتاز آن را در سراسر جهان، در نزد ايرانيان عصر ساساني مي شد سراغ گرفت.
بشقاب ساساني؛ نقش شاپور دوم در حال شکار گوزن
بررسي تطبيقي هنر ساساني
به طور کلي ساسانيان پيش گام در احياي هنر ايران هخامنشي، پس از چهار قرن انحطاط در دوران اشکانيان، بودند. البته با قضاوتي محتاطانه درباره ي آن چه از هنر ساساني باقي مانده، مي توان گفت که هنر ساساني باقي مانده، مي توان گفت که هنر ساساني در کمال و عظمت به پاي هنر هخامنشي نمي رسد. همچنين از حيث ابداع، ريزه کاري، و ذوق، با هنر ايران بعد از اسلام نمي تواند برابري کند.هنر ساساني قدرت و صلابت دوران کهن را در نقوش برجسته ي خود حفظ کرد و در موضوعات تزييني خويش، تا حدي نويد بخش غناي هنري آينده ي ايران شد. هنر اين دوران، افکار و سبک هاي جديد را با ميل پذيرفت و خسرو اول، ضمن مغلوب ساختن امپراتوران و سرداران روم شرقي، اين ذوق را به کار برد که هنرمندان و مهندسان رومي و يوناني را به ايران بياورد و از هنر آن ها استفاده کند.
پينوشتها:
1- هنر ايران، آندره گدار، ص 232.
2- تاريخ تمدن ( عصر ايمان، بخش اول ) ، ص 175.
3- تاريخ هنر، ص 63.
4- تاريخ تمدن ( عصر ايمان، بخش اول ) ، ص 183.
5- همان جا.
6- همان جا.
7- هنر ايران، آندره گدار، ص 295.
8- همان، ص 296.
9- تاريخ تمدن ( عصر ايمان، بخش اول ) ، ص 184.
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.
/ج