مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
ادبيات، حوزه ي فکري اي است که واژگان در آن به قصد دست يافتن به تأثير احساسي به کار مي روند. ادبيات از کلمه به عنوان ابزار زيباشناختي بهره مي برد، چون هدف آنها تنها به فهماندن و بيان مستقيم نيست بلکه به سطح تأثيرگذاري بر مخاطب هم مي پردازد؛ چون تعاملي ويژه با کلمات به وجود مي آيد که از حوزه هاي ديگرمتفاوت است.
خاستگاه اين پژوهش در قرآن آن است که قرآن متني است ادبي که گروهي از پژوهشگران با خلوص نيّت به تأمل در زيبايي زباني آن پرداخته اند و داراي ديدگاه هاي متفاوت و راههاي مختلف مي باشند.
قرآن کتاب هدايت است اما جنبه هاي ديني در اينجا مورد نظر نيست و تنها در حد توانمندي زبان در رساندن آن به بالاترين گونه هاي بيان مورد نظر مي باشد.
به تعريف واژه در قاموس پرداختيم و اکنون اشاره اي کوتاه پيرامون مفهوم آن در نقد جديد خواهيم داشت؛ نظريه اي که گواهي پژوهشگران اعجاز آن را تأييد مي کند. اين ديدگاه ها ما را در بررسي بيان قرآن کمک مي نمايد ولي هدف ما اين نيست که کلام خداوند را به قوانين بشري با روشهاي مختلف پيوند دهيم بلکه اين آراء کليدهايي هستند که ما به آنها پناه مي بريم تا بيان قرآني را براي ما تفسير نمايند. اشکالي ندارد اگر برخي از اين آراء را با کلام خداوند در تلاش پژوهشگران قديم و جديد مقايسه کنيم. البته قرآن کريم برتر از آن است که در قالب هاي نقد محدود گردد و اين نتيجه و زاييده ي هم زيستي عميق با دستاورد هنر ادبي بشر است.
گذر از مرحله ي قاموسي
مسلّم است که واژه ي ادبي موجودي است زنده و متمايز از واژه ي قاموسي. واژه در ادبيات، لباسي جداگانه با انرژي معنايي مي پوشد که از اصوات واژگان قاموسي فراتر مي رود و حالت احساسي را ترسيم و مجسّم مي نمايد و دلالت هاي تنگ و محدود اشاره اي آن گسترش مي يابد و در حالت گسترش دلالت ديگري مي يابد.واژگان ادبي در موضع بي طرفي قاموس نمي ايستد و اگر با آن به نبرد بپردازد آن را تملّک خواهد کرد و اگر در اين نبرد شکست خورد، به پريشاني و هذيان نزديک مي گردد و رو به زوال مي نهد. «باختين» در اين باره مي گويد: « کلمه در انديشه ي سنتي تنها خود را مي شناسد؛ يعني بافت خودش است؛ موضوع خودش است و بيان مستقيم خود را و زبان واحد خود را مي شناسد. اما کلمه ي ديگري در بيرون از بافتش را تنها به عنوان کلمه اي بي طرف نسبت به کلمات زبان مي شناسد...» (1)
شايد همين قاموس انگاري موجب نفرت پژوهشگران – به ويژه گذشتگان – نسبت به استقلال واژه در زيبايي و مقام والا داشتن گشته است؛ چون در نظر برخي از آنان کلمه در همين ويژگي ها وجود دارد قبل از آن که ساخت زباني آن را فرا گيرد و اين عيب است؛ چون واژه، شايستگي خود را در نياز ساختار به همين واژه – نه واژه اي ديگر از آن انبار گسترده در چارچوب قاموس – ثابت کرده است تا ساختار، ساخت زيباشناختي اش را کامل کند.
اين همان فرق بين نوشتار علمي و نوشتار ادبي است. نوشتار علمي به پاکيزه بودن متن توجه ندارد و لذا به مسائل عاطفي و احساسي عنايت نمي کند و از زيبايي نحو با روابط تأثيرگذارش و زيبايي صرف که به ساخت، کارآمدي زيباشناختي مي بخشد صرف نظر مي کند و از تفاوتهاي ظريف بين واژگان غافل است؛ چون نوشتاري است مستقيم که احساس را مخاطب قرار نمي دهد و واژه در حوزه ي آن تنها ابزاري براي خطاب کردن مستقيم عقل است.
اما نوشتارِ ادبي، ساخت زبانيِ زيباست و اديب بر آن است که کلمه موجودي است زنده و داراي دلالت پويا، که کارش انتقال احساسات در ساختهايي است مخالف با کاربرد معمولي و هدف آن تنها هنگام ساخت انديشه پايان نمي يابد بلکه با دميدن روح در کلمات پايان مي يابد. اين همزيستي ميان واژه و آفرينشگر به درنگي ذوقي براي روند پاکيزه سازي نيازمند است؛ چون کلمه صاحبش را با چهره و جلوه هاي جسماني و جلوه هاي ذهني را در عملکردي خيالي ترسيم مي نمايد.
اين همان چيزي است که نويسنده را وا مي دارد تا واژگان را غربال نمايد؛ چون بيم زوال آنها را دارد.
« بارتلمي » با ارج نهادن به نوشتار ادبي مي گويد: « در همان وقتي که فيلسوف تنها به حقايق و انديشه ها اهتمام مي ورزد و در ماوراي الفاظ درنگ مي کند، شاعر قبل از واژگان مي ايستد؛ چون واژگان براي او تنها نشانه ها هستند بلکه برعکس – و قبل از هر چيزي – موجوداتي هستند که به آنها مي نگرد و آنها را به دقت مورد بررسي و تأمل قرار مي دهد و شگفت زده مي شود؛ چنان که آدمي نسبت به سنگريزه يا حشره يا پرنده اي شگفت زده مي گردد. » (2)
پس کلمه وقتي در ادبيات قرار مي گيرد، حوزه ي دلالت لغوي اش را ترک مي کند؛ حال آيا بررسي آن در قرآن نيز چنين است؟ ويژگي قرآن در اين جا ظاهر مي شود؛ چون کتاب هدايت و دانش است و هنر ادبي در آن تنها هدف نيست. اين هنر بر آن است تا انديشه ي ديني را کامل نمايد و آن را در زيباترين و باشکوه ترين وجه برساند. کتاب علم و عقيده و شريعت و موعظه و خبر است؛ با اين همه، علمي بودن آن چنان تأثيرگذار نيست که سرچشمه ي بلاغي و متن ادبي والاي آن ناديده انگاشته شود.
با گردش در تفاسير زباني – بلاغي، درنگ هاي طولاني در واژگان سوره هاي مدني خواهيم کرد که صبغه ي قانون گذاري دارند؛ چون قانون گذاري نيز به روان شناسي باورمند توجّه دارد و از خلال ترسيم رفتار درست بشري و فرامين خداوندي زيبايي هايي در مناسبت مقام با واژگاني که انرژي عاطفي برجسته اي دارند براي پژوهشگران نمايان خواهد شد.
ترديدي نيست که واژه اين ويژگي تازه را از سايه هاي معنويي کسب مي کند که در درون متن آن را احاطه کرده اند و معاني ثانويه اي مي گيرند که موضوع مورد نظر به واسطه ي آن نيکو مي گردد. احمد شايب اين مسأله را ويژگي ها و صفات حاشيه اي ناميده است. وي درباره ي کلمه ي « بهار » چنين مي گويد: « وقتي به معناي قاموسي و خنثي محدود شود به معناي فصلي از سال است که معتدل است و سرسبز. اين يعني دلالت مرکزي که شايسته ي طبيعت شناسان است. اما بهار براي اديب که از عاطفه ي آن بهره مي برد و دلات آن به صفات حاشيه اي سرشار مي گردد، بهاري است خاستگاه غم و شادي و سرچشمه ي اميد.» (3)
بدون شک اختلاف موضع گيري ها موجب اختلاف صفات حاشيه اي مي شود؛ پس کلمه در گرو آن حالت احساسي است که قيد و بندهاي دلالت لغوي و مرکزي شکسته مي شود و اين مقوله اي است مورد توافق تمام ناقدان که در حوزه ي قوانين ادبي جاي مي گيرد.
« لاسل آبِر کرُمبي » هم سخني شبيه شايب دارد و مرکزيت را هسته قرار مي دهد که معاني ادبي پيرامون آن در گردشند و قدرت آن در سازگاري و تناسب قرينه هاي آن در موضوع (4) و ظرفيت تأثيرگذاري آن بر مخاطبِ اين دسته از معاني ثانويه مشخص مي شود. اما تفاوت از نظر او به اختصاص دادن مکان مناسب به اين واژه باز مي گردد. اين مطلب اصلِ نظريه ي نظم جرجاني است که به تفصيل به شرح آن پرداخته است.
امّا گام نخست که قبل از آن ترکيب ابداعي است، در گزينش واژه مشخص مي شود. سپس به کارنامه ي پژوهشگران ميان واژه و نظم و اجحاف نکردن به يکي از آن دو باز خواهيم گشت. زيّات در اين باره مي گويد: « در گزينش کلمه ي خاص به معناي آفرينش و نوآوري است، چون کلمه تا زماني که در قاموس و فرهنگ لغت است، مرده است و هرگاه هنرمند خلّاق آن را به همگنانش در ترکيب برساند و در جايگاه طبيعي اش در جمله قرار دهد، زندگي در آن جريان مي يابد و گرما و حرارت پيدا مي کند.» (5)
اديب مي کوشد براي موضوع کلام خويش و حفظ روند نوآوري و نچرخيدن در منظومه ي ديگران و تکيه بر تعابير آنها به گزينش سبکي دست يازد و الهام شخصي خود را اظهار مي کند تا از الهامات ديگران فراتر رود. باختين در اين باره مي گويد: « آگاهي کارآمد زباني از حيث ادبي در هر زمان و مکان متوجه همه ي زبانها است نه يک زبان و خود را در برابر ضرورت گزينش زبان پيدا مي کند. » (6)
پس گزينش زبان از گزينش موضوع و سپس ساخت آغاز مي شود و اين براي ابن سنان خفاجي و ابن أثير اصل است؛ چون کتاب هر دو (سرّ الفصاحة و المثل السائر) از زيبايي زبان آغاز مي شود. هر دو به تفصيل به شرح زيبايي وازه مي پردازند و سپس زيبايي نظم و زيبايي حروف. بزرگان بلاغت هم از اين دو پيروي کرده اند.
چاره اي نيست که در اين جا بايد به کلام باختين بيفزاييم که آفرينشگر از بي طرفي قاموس فراتر مي رود و از فعاليت هاي ديگري نيز مي گذرد؛ هر چند بر همين موضوع آگاهي داشته باشند يا همين تجربه احساسي بر دلشان خطور کرده باشد. اين بدان معنا نيست که واژه حدّ معمول را از دست مي دهد و شاعر ميان ماده و موضوع سرگردان مي ماند و ادبيات او رنگ بيگانگي مي گيرد؛ چون او در پي جايگزيني براي واقعيت نيست بلکه تا آن جا که در توان دارد در پي آن است که از لغزش دور گردد به گونه اي که در ادامه ي ارتباط بين آن و مخاطب شکست خورد و واژه به لاشه اي بي جان بدل گردد که با وضع اجتماعي رابطه ندارد.
ويژگي واژگان قرآن
بيان قرآني تناسب و پيوندش را با ارتباط ميان مخاطب و متن با پيوندهاي استواري اثبات نمود. اين تناسب در استمرار ارتباط آدمي با واقعيّت نهفته است؛ يعني واقعيت رواني در قدرت بر تحريک وي در طيِ روزگاران. لذا مؤلّفه هاي اساسي در رفتار بشري آشکار مي گردد و خطاب آفريدگار با بنده رخ مي دهد. هم چنين واقعيت محسوس در تصوير جزئيات آن در طبيعت صامت و متحرک و صحنه هاي معمولي و تقريب به ذهن نمودن آن چه که معمول نيست به واسطه ي تحريک حواس و باطن و استمرار تصوير هنري آن، نتيجه ثبات حواس و تأکيد آن بر ارتباط حواس با تصوير مي باشد. لذا نه تنها واقعيت را انکار نمي کند بلکه آن را برانگيخته و متحوّل مي سازد.زبان قرآن کريم عربي است و بر آن نيستيم که تنها ويژگي ديني يا جهت آسماني آن را اثبات کنيم تا با برتري و علوِ مقرون نماييم؛ چون اين کار کلام منکران را باطل و حمله ي آنها را دفع نمي کند. درست آن است که اين کتاب بزرگ، واژگان عربي را گاه در غير حوزه هاي معمول شان به کار مي برد و در حوزه ي مضمون دلالت هاي فراواني را گرد هم مي آورد و معاني مخالفي با صبغه ي ديني شان در آنها مي دمد. نمونه ها در اين باب فراوان است. مثل اصطلاحات ديني در حوزه ي عقيده و تشريع، مانند «صلوة، نفاق، صراط و ... ». اگر زيبايي واژگان قرآني منشأ الهي داشته باشد اين يعني برتري هنر قرآني در حوزه ي هنر ادبي که نخستين دليل آن همان زبان فصيح عربي و طبيعت هنر است نه انگيزه ي دين. ما راز الهي را در کلام فصيح از خلال آثار روشني مي جوييم که بر وجوب اعتراف به بيان به کسي که بيان را آموخت، دلالت دارد. عبدالکريم خطيب مي گويد: « خداوند، کلمات را افاضه نمود و روحش را در آن دميد؛ چنان که در عصاي موسي (ع) دميد. اما با اين همه بر همان کلمات، طبيعت شان را که مردم با آن آشنا هستند، ماندگار نمود؛ چنان که بر عصاي موسي (ع) هم طبيعتش را ماندگار نمود. »
اين راز الهي بر اهل ادب و آشنا به هنر کلام در عربي پوشيده نيست. اين ويژگي واژگان قرآني با تناسب تام در آيات جريان دارد و نمي توان آن را بازي ذهني به حساب آورد. چنان که در بسياري از ادبيّات هاي ديگر جهان چنين است. اين واژگان به نسبت برتري از فرستنده آن در چارچوبي از بيان که عربها را عاجز نموده است قرار گرفته و به ميزان جهت آفرينشگر، قوي است، کلمات هم قوي و تأثيرگذار ظهور مي يابند. کرمبي هم مي گويد: « مهارت در ادبيات تنها به واژگاني مربوط نمي شود که نويسنده آنها را به کار مي گيرد بلکه مهارت سخن، شامل شخصيت گوينده نيز مي گردد که تأثير آن بيشتر و ژرف تر از تأثير واژگان است.» (8)
قرآن کريم کلام خداوندي است که از رگ گردن به ما نزديک تر است لذا شگفت آور نيست که برتري گوينده ي برتر و بلندمرتبه به حوزه ي ادبيات اضافه شود. اين مطلب در دلالت هاي ويژه اي از واژگان در آيه ي زير روشن مي گردد که فرمود: فليأتوا بحديثِ مثله إن کانوا صادقين. (9)
ساخت و محتوا
کلمه در حوزه ي ادبيات از دوگانه ساخت و محتوا بهره مي برد. در ادبيات پيشرفته، ساخت تنها يک آرايش ظاهري نيست بلکه به محتواي فکري هم کمک مي نمايد. اين تناسب و پيوند و انسجام ميان دوگانه ساخت و محتوا از خود متن سرچشمه مي گيرد و احکام از خلال فضاي واژه در اقيانوس واژگان بر مي آيد و قبل از آن که به احساسات برسد به حس شنوايي برخورد مي کند؛ چون در درجه ي نخست صوت است و در درجه ي دوم معنا.شعر نو هم به موسيقي دروني ناشي از کلمات گرايش دارد که جايگزين وزن و قافيه مي باشد. اديب ماهر کسي است که ارزش آوايي را در ترسيم معاني به کار گيرد و براي مخاطب به منصه ظهور برساند؛ چون ريتم بيانگر حالت احساسي باشد و البته شعر هرگز به پاي قرآن نمي رسد.
توجّه به زيبايي آواي کلمه – يعني صورت نخست آن – در ادب عربي ريشه دار است و ناقدان و پژوهشگران عرصه ي اعجاز قرآن از ديرزمان به برتري واژگان تنها به صرف آهنگ خوش آن توجه داشته اند و ميان آوا و معنا رابطه برقرار مي نمودند. چنان که در بسياري از شرح ها و تفسيرهاي آنان خواهيم يافت.
حق آن است که ظرافت واژه و شيوايي حروف و رواني و سليس بودن، اشارات درستي هستند و قبل از دوران ما وجود داشته اند و بر درک زيبايي شنيداري گذشتگان دلالت دارند.
شکي نيست که دو جنبه ي آوا و معنا در پيوند دائمي هستند و وابستگي به آوا مرحله ي اوليّه اي است که بايد از آن بگذريم. « جيروم استولينتز » در اين باره مي گويد:
«کلمه تنها شکلي بر روي کاغذ يا آوايي نيست که هرگاه تلفظ گردد به وسيله ي گوش مي شنويم؛ اين براي کودک يا کسي که زبان را نمي شناسد نيز چنين است... اما علي رغم اينها تشخيص و تفکيک ميان رنگ و آوا هم مطرح است که چيزي جز خودش را به حوزه ي آگاهي ارائه نمي نمايد و همچنين ميان کلمه اي برقرار است که معناي آن بيش از ظاهر آن است که کلمه آن را براي احساس برمي گيرد.» (10)
لذا ابن سنان و ابن أثير از طول کلمات در شعر ناخرسند بودند ولي در قرآن آن را مي پذيرفتند و مسأله در طول کلمات به ميزاني که در ساخت آوايي و ماده و آهنگ آن است، نبوده است. اما اين که إستولينتز مي گويد آوا تنها خود را به حوزه ي آگاهي ارائه نمي کند، اين با کلمات قرآن تطبيق ندارد، چون کلمات بنا به وضع اجتماعي ظرف معنا هستند و در تصويرگري مطلوب پديده ها در روند شباهت با رخداد با معنا همگام است و گاه دو کارکرد دارد.
اشکالي نمي بينم که در اين جا به آيه اي اشاره کنم و ديدگاه پژوهشگران را به جاي خود حواله دهم. خداوند درباره سليمان (عليه السلام) مي فرمايد: فسخّرنا له الريحُ تجري بأمرِهِ رُخاءً. (11) در کلمه ي رخاء جزئيات حرکت مورد نظر و تصوير رخداد وجود دارد که از معنا دور است؛ آوا همان چيزي است که اکنون اشاره مي نمايد و حرکت را در تلفّظ ترسيم مي نمايد که شبيه رخداد است. يعني ضمّه بر روي حرف راء موجب بسته شدن دو لب بر حرفي مي شود که از حروف مدّ نيست و دايره شدن لبها تلاش را مي طلبد که قدرت باد در آن است و سپس انتقال از ضمّه به فتحه بر حرف حلقي به تصوّر شروع آسان و روان فرا مي خواند و اين رواني در مدّ حرف الف بيشتر است که هيچ انقباضي وجود ندارد بلکه حرکتي است تدريجي از دشواري به آساني که نمايانگر فرمان پذيري باد به فرمان خداوند براي سليمان (عليه السلام) مي باشد و اين تنها در کلمه ي رُخاء خود را نشان مي دهد.
معاصران در اين قسمت بسط کلام دادند و به اشارات گذشتگان، ديدگاه هاي ژرف و تحليل قانع کننده اي افزودند: کساني چون رافعي، بدوي، حفني شرف و ديگران. اين مسأله را گذشتگان، به ويژه زبان شناساني چون ابن جنّي در کتاب الخصائص مورد بررسي قرار داده اند که همان نام آوا يعني تقليد يا شباهت لغت با مظاهر طبيعت نام دارد. در زبان عربي بسياري از واژگان چنين اند. قرآن کريم هم اين چنين واژه ها را زماني که در آن حرکت مي دمد و معاني آن را مجسم مي نمايد به کار برده است و در ارائه ي امور حسي، حواس را مخاطب قرار داده است.
نتيجه اين که توجّه به ساختي که معنا را محو مي نمايد، امري است زائد که هيچ نفعي ندارد. چنان که در مکتبِ سمبوليسم در شعر چنين است. کلمات، اصوات و معاني اند و تفکيک ميان آن دو تنها از سر فرض گرفتن در پژوهش نقدي ممکن است. صوت و معنا در ادبيات دو روي يک کاغذند و ارتباطات موسيقايي در کلمه تنها در درون متن قابل مشاهده است.
اين هماهنگي براي هيچ خواننده اي کشف نمي گردد مگر دقت نظر و ذوق سالم و تدبّر داشته باشد.
ما بر آن نيستيم که بيان کنيم هماهنگي ساخت با محتوا در واژگان قرآن به درجه اي از شباهت رسيده است که رضايت بيشتر زبان شناسان را جلب نمي کند بلکه در قرآن ميان ساخت و محتوا تناسب تامّ مي بينيم. قرآن کريم فضاي موقعيّت ها را در مدّها، غنّه ها، نکره آوردن و حرکتها و سکون ها به تصوير مي کشد. صحنه ها و موقعيت ها مختلف اند و تبعاً ساخت آوايي آنها نيز متفاوت است. گويي حرف ترسيم مي نمايد و مجسّم مي کند و حرکتها چارچوب لازم تصوير را به آن اضافه مي نمايند. مثلاً در موقعيت هاي نرم، حروف بي واک و در موقعيت هاي تهديد آميز، حروف تفخيم و با شدت مي آيند. اين گونه ها در قرآن کريم پراکنده است.
در پايان بر اين نکته تأکيد مي نماييم که واژه در قرآن از حد قاموسي و گاه از اشارت معمولش فراتر مي رود و به تأثير حسي تکيه مي نمايد و بر پيوستگي ساخت و محتوا اهتمام مي ورزد.
پينوشتها:
1. باختين، ميخائيل: الکلمة في الرواية، ترجمه ي يوسف حلاق، وزارة الثقافة، الطبعة الاولي، دمشق، 1988، ص 29.
2. بارتلمي، جان، بحث في علم الجمال، ترجمه ي انور عبدالعزيز، مؤسسه ي فرنکلين، قاهره، نيويورک، الطبعة الاولي، 1970، ص 286.
3. الشايب، احمد، اصول النقد الادبي، مکتبة النهضة المصرية، الطبعة الثامنه، قاهره 1973، ص 62.
4. کرُمبي، لاسل آبِر، قواعد النقد الادبي، ترجمه ي محمد عوض محمد، سلسلة المعارف العامة، الطبعة الاولي، القاهره، 1936، ص 40.
5. زيات، احمد حسن، دفاع عن البلاغة، مطبعة الرسالة، الطبعة الاولي، قاهره، ص 82.
6. باختين، الکلمة في الرواية، ترجمه ي يوسف خلاق، ص 54.
7. خطيب، عبدالکريم، اعجاز القرآن، دار الفکر العربي، الطبعة الاولي، مصر 1964، ج 2، ص 295.
8. کرُمبي، قواعد النقد الادبي، ترجمه ي محمد عوض محمد، ص 40.
9. پس اگر راست مي گويند، سخني مثل آن بياورند. (طوري، 52 : 34).
10. استولينتز، جيروم، النقد الفني، دراسة جمالية و فلسفية، ترجمه ي فؤاد ذکريا، مطبعة جامعة عين شمس، الطبعة الثانية، 1974، ص 84.
11. پس باد را در اختيار او قرار داديم که هر جا تصميم مي گرفت، به فرمان او نرم روان مي شود. (ص ، 38:36)
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
/م