رهبانيت و كليسا

هنگامي كه آنگل ها، ساكسن ها و يوت ها وارد خاك بريتانيا شدند، هنوز ديني نداشتند، ولي طي قرن هاي ششم و هفتم بر اثر تبليغات كليساي روم و راهبان ايرلندي به دين مسيح روي آوردند. قدرت كليساي كاتوليك آنگلوساكسن ها بر رابطه مستقيمش با
جمعه، 25 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رهبانيت و كليسا
رهبانيت و كليسا

 

نويسنده: پتر آرتز
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري





 

هنگامي كه آنگل ها، ساكسن ها و يوت ها وارد خاك بريتانيا شدند، هنوز ديني نداشتند، ولي طي قرن هاي ششم و هفتم بر اثر تبليغات كليساي روم و راهبان ايرلندي به دين مسيح روي آوردند. قدرت كليساي كاتوليك آنگلوساكسن ها بر رابطه مستقيمش با رم مبتني بود، به گونه اي كه نه تنها مسيحيت، بلكه فرهنگ كهن نيز بدان مربوط مي گشت. البته مسيحيت و نظام كليسايي نزد آنگل ها و ساكسن ها، همچنان تحت نفوذ ايرلندي هاي مسيحي و با وجود اختلاف هاي شديد با آنان گسترش يافت. سرانجام بايد راهبان آنگلوساكسني و ايرو اسكاتلندي تبليغات مذهبي شان را در فرانسه ادامه داده و به پل سازان اروپا در اوايل قرون وسطي تبديل شده باشند.
پاتريكِ (1) مقدس كه امروزه به " حواري ايرلند " و مقدس ملي معروف است، حدود 385 ميلادي در جنوب ويلز ديده به جهان گشود؛ او شانزده سال بيشتر نداشت كه توسط دزدان دريايي ربوده، به ايرلند برده و در آنجا به عنوان برده فروخته شد. اما حدود سال 407 توانست به زادگاهش بگريزد؛ آنگاه براي تحصيل به سرزمين گل ها رفت و در آنجا با زندگي رهباني و همچنين كليساهاي اسقفي آشنا گرديد. او حدود سال 432 جانشين اسقفي نخستين ميسيونر ايرلندي، پالاديوس (2) شد. مقر اسقفي اش بايد آرماژ، (3) واقع در شمال ايرلند بوده باشد. پاتريك در سازماندهي كليساهاي ايرواسكاتلندي سهم بسيار مهمي ايفا كرد. اين كليسا در خارج از امپراتوري روم و شهرهايش بنا شده بود، از اين رو بايد از مراكز مذهبي ديگري غير از آنچه كه در جهان مسيحيت اروپايي متداول بود، برخوردار بوده باشد. اين مراكز با مأموريت شبه اسقفي به صومعه هاي ايرلندي مبدل شدند كه رياست اصلي شان برعهده راهب بزرگي بود كه به تعيين مقررات براي راهبان مي پرداخت. يك يا چند تن از آنان به مقام اسقف نائل مي گرديد و متعهد به اجرا و تبليغ آيين و آداب مذهبي مي شد. صومعه ها همچنين به مركز مكاتبات تبديل و از حيات مذهبي، روحاني و فرهنگي برخوردار شدند. هنوز هم در دوبلين كتاب " كِلس " (4) كه از نسخ خطي انجيل بوده و داراي نقاشي هاي باشكوهي است، شگفتي همگان را برمي انگيزد. كتاب كِلس به شرح و تجسم وسوسه مسيح از جانب شيطان مي پردازد. شخصيت هاي تصويري آن، بسيار جالب توجه بوده و نفوذ يوناني ها را منعكس مي سازند. همچنين صومعه جزيره ايئونا (5) كه به سبك ايرلندي بوده و حدود 565 ميلادي توسط " كولومباي مقدس كبير " (6) و دوازده تن از يارانش در كرانه غربي اسكاتلند بنا گرديد، از شهرت بسزايي برخوردار شد. از اين صومعه، مجموعه شبكه آسايي از صومعه هاي بعدي پديد آمد، به طوري كه راهبانشان مهاجرت كردند تا به تبليغ دين مسيح در اسكاتلند و شمال بريتانيا بپردازند.
حدود سال 600، پاپ گرگور اول (7) با هدف جذب دوباره مردم بريتانيا به مذهب كاتوليك فعاليت خود را آغاز كرد. او براي كار ميسيون، آگوستينوس (8) بنديكتي، راهب بزرگ صومعه آندرياس در رم را برگزيد كه در سال 596 به همراه چهل تن به كِنت اعزام گرديد. بي دليل نبود كه پاپ گرگور كِنت را مدنظر قرار داده بود، زيرا پادشاه اِتِلبرت (9)، حاكم اين امپراتوري كوچك، داراي روابط نزديكي با حاكمان قسمت اصلي قاره بود. علاوه بر اين بِرتا، همسر فرانكي اِتِلبرت نيز كاتوليك بود. اين پيوند معنوي به زودي حاصل بسياري به بار آورد. اِتلبرت به عنوان نخستين پادشاه آنگلوساكسني به اتفاق بزرگان كشور خود غسل تعميد داده شد. اين مسيون در امپراتوري هاي همجوار از قبيل اُستانگلين و اِسكس نيز موفقيت آميز بود؛ در ميانه قرن هفتم، بسياري از پادشاهان بريتانيا تغيير مذهب دادند و غسل تعميد داده شدند. البته آگوستينوس موفق به تأسيس قلمرو اسقف در شهرهاي لندن و يورك مطابق با خواست پاپ گرگور نشد. از اين رو با اجازه پادشاه اِتلبرت به ناچار راه كانتربري را در پيش گرفت و در آنجا نخستين اسقف نشين را تأسيس نمود. هنوز هم در اين شهر با حدود 34000 سكنه، رئيس " كليساي آنگليكاني " وجود دارد.
در سال 635، جنبش ميسيونري ايرو اسكاتلندي بار ديگر به حركت درآمد و از شمال خود را به رقيب رومي نزديك نمود. آن جنبش در ابتدا نورتومبرين و سپس در ادامه حركتش در مسير جنوب، مرسين و اِسكس را دربرگرفت. نقطه شروع حركت راهبان مهاجرِ پرتلاش، صومعه تازه تأسيسي در " لينديسفارنه " (10) يا " ايسلند مقدس " ‌(11)، از جزاير بريتانيايي واقع در درياي شمال، مقابل ساحل كُنت نشين كنوني نورتومبرين بود. از آثار به جاي مانده از صومعه لينديسفارنه، نسخه خطي معروف و زراندود شده انجيل با همين عنوان است كه هم اكنون در موزه بريتانيا در لندن نگه داري مي شود. موكب پيروزي از همين جا به رهبري آيدان ( در سال 652 )‌آغاز گرديد، اما در پي آن، جنبش ايرو اسكاتلندي با ميسيونرهاي پاپي - رومي دچار اختلاف شد. ميسيونرهاي رومي نسبت به موضع برتر خويش هيچ ترديدي نداشتند. اما ميسيونرهاي ايرلندي و اسكاتلندي از پذيرش مركزباوري مستبدانه روم خودداري مي ورزيدند. البته پيش بيني مي شد كه سرانجام آنگلوساكسن ها به اتخاذ تصميم نهايي در اين رابطه مبادرت ورزند.
يكي از تصميمات مهم در مورد تعيين زمان عيد پاك اتخاذ شد. در دربار پادشاه نورتومبرين اين اختلاف پيش آمد كه چرا پادشاه اُسويا (12) كه با هدايت ايرلندي ها دين تازه اي يافته بود، در حالي كه همسر كاتوليك رومي اش هنوز روزه بود، به برپايي جشن عيد پاك پرداخت. اين نه تنها ناراحت كننده، بلكه نشانه اي از آشفتگي بود و در عين حال يكي از طرد شده ترين هنرهاي شيطاني محسوب مي گرديد. اينجا بود كه پادشاه ناگزير به برقراري و حفظ نظم شد. به همين خاطر اُسويا در سال 664 هر دو گروه از مبلغان را به مجلس مناظره در وايتبي (13) فراخواند و بدين ترتيب دو طرف فرصت يافتند تا توجه رهبري كليسايي انگلستان را جلب نمايند. مجلس، به رهبري اُسويا، هم به دلايل راهب ايرلندي كولمن (14) و هم راهب رومي ويلفريد (15) با دقت تمام گوش فرامي داد. بنا به گفته بِدا (16) جريان اين گفتگو از اين قرار بود:
كولمن: من در همان روزي عيد پاك را جشن مي گيرم كه همه پيشينيانم با خشنودي خداوند جشن گرفته اند و همان گونه كه كشيش يوهانس، شاگرد محبوب خداوند اين را به ما آموخته است.
ويلفريد: ما نيز مثل همه عيد پاك را در رم جشن مي گيريم، در همان جايي كه حواريون پتر و پاول زندگي كرده، به تعليم پرداخته، مرارت ها كشيده و سرانجام به خاك سپرده شدند. در ايتاليا، آفريقا و آسيا نيز اين گونه عمل خواهد شد؛ به طور كلي در همه كشورها و به همه زبان هاي كليساي مسيح، در همان روز و در همان زمان.
ويلفريد ( با اشاره به كولمن ): بدون آنكه بخواهم از روي دشمني به ايشان و همدستانش اشاره كنم، منظورم پيكت ها و بريتانيايي هايي هستند كه برخلاف آيين مسيحايي، در اين جزاير دورافتاده عليه بقيه جهان بپا مي خيزند.
كولمن: عجيب است كه تو نسبت به آيين ما نگرشي سطحي داري، در حالي كه ما از الگوي يوهانس كشيش، حواري بزرگ پيروي مي كنيم و همچنين از پدر كولومبا (17) كه با برپايي جشن عيد پاك، همانند ما اين آيين را زنده نگاه مي دارد. نبايد گفت كه اينان قديسيني در آسمان هستند؟
ويلفريد: اينان تا حدودي بر نخستين حواري در ميان حواريون برتري دارند؛ آنگاه كه سرورمان به او مي گويد: " اي پتروس، مي خواهم بر روي اين صخره كليسايم را بنا كنم، آنان نبايد از ورودي اين غار داخل شوند. من كليد اين مُلك آسماني را به دست تو خواهم داد ( بندهاي 16 و 18 متي (18) ) " .
اين را عيسي به پتروس گفته و بدين ترتيب او را جانشين خودش در روي زمين قرار داده بود. بدين سان ويلفريد، راهب رومي، دليل محكم تري ارائه داده بود، زيرا پادشاه اُسويا نيز سرانجام به فكر فرو رفت؛ اگر پتروس كليددار اين سلطنت آسماني است، پس بايد از كليه فرمان هايش پيروي كند تا هر زمان كه اجازه ورود به اين مكان را بخواهد، در را به رويش بگشايد.
بدين ترتيب در محل وايتبي نه تنها زمان دقيق برپايي جشن عيد پاك مشخص گرديد، بلكه با انتخاب نهايي پتروس، آنگلوساكسن ها نيز در مورد رم، پاپ و وحدت جهاني كليسا تصميم گرفتند. مسلماً تاريخ، روند غلبه نظام رومي بر نظام ايرلندي را به پايان مي رساند. از اين رو بر تعداد آنگلوساكسن هايي كه به زيارت مزار پتروس مقدس و ديدار پاپ، جانشين خدا بر روي زمين مي رفتند، افزوده تر مي شد. ميسيونرهاي آنگلوساكسني ساير پادشاهان ژرمن و همچنين مرووينگي ها را نيز متقاعد به قبول عقيده خود نمودند. درواقع اين آنگلوساكسن ها بودند كه بسياري از ژرمن ها را به مسيحيان كاتوليك تبديل كردند.
تئودور فون تارسوس (19) ( مرگ در 690 ) كه فردي مصمم و جدي بود، اسقف اعظم جديد كانتربري شد؛ او سازمان كليسايي سختگيرانه اي را پديد آورد و بدين ترتيب بنيانگذار كليساي رم گرديد. كليه اسقف نشين ها، ديرها و جوامع مذهبي تحت تابعيت اين اسقف اعظم قرار گرفتند. در سال 735 پاپ گرگور سوم به تأسيس دومين قلمرو اسقف اعظم در يورك مبادرت ورزيد. سازماندهي هدفمند كليساي رومي به نوعي شكوفايي فرهنگي در انگلستان منجر شد كه ابتدا در كانتربري تجلي يافت و اين شهر را به يكي از مراكز علوم كليسايي تبديل نمود. كتابخانه كانتربري دانشمندان بسياري را جذب نمود و درقاره اروپا نيز از شهرت شاياني برخوردار گشت. حال بخش شمالي نورتومبرين نيز ترقي كرد و دانش و هنر تنها به سنت ايرو اسكاتلندي در ليندسفارنه محدود نشد. بنديكت بيسكوپ (20)، رازدار آنگلوساكسني تئودور، با تأسيس دو صومعه ويژه بنديكتي ها موسوم به ويرموت (21) (674) و ياروف (22) ( 681) مراكزي تحصيلي براي راهباني پديد آورد كه اكنون مي بايست دست از سير و سياحت برمي داشتند. از آنجا كه بيسكوپ همواره از سفرهاي طولاني خود به ويژه از رم كتاب هاي فراواني به همراه مي آورد و به صومعه هايش مي برد، رفته رفته در شمال بريتانيا كتابخانه هاي ممتازي به وجود آمد. معروف ترين كسي كه از اين مراكز علمي و آموزشي سود برد، راهب بِدا بود كه در توسعه فرهنگي آن زمان نقش بسزايي داشت. او در مهم ترين اثر خود تحت عنوان " تاريخ كليسايي قوم آنگل ها " ، تاريخ بريتانيا از زمان تسخير آن توسط ژوليوس سزار تا سال 731 را مطرح و مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد. اين راهب و تاريخ نويس در ياروف تحصيل كرد و علم بديع، خطابه، املاء و علوم طبيعي را فراگرفت. وي همچنين به تفسير كتاب مقدس پرداخت و اثري بنيادين پيرامون گاهشماري وقايع بر جاي گذاشت كه در ترتيب زماني وقايع قرون وسطي از اهميت بسزايي برخوردار گرديد. او جزو كساني بود كه مقدمات " رنسانس كارولينگي " را فراهم آوردند؛ از اين رو نسل هاي آينده لقب " بزرگوار " را به وي دادند.
الگوي " بِدا " نشان مي دهد كه رهبانيت علاوه بر انتقال مذهب، به شدت مي كوشيد تا در سرزمين هاي عاري از تمدن دنيا را شناسانده و از نو بسازد. ميسيونرها نه تنها پيام آوران دين، بلكه در عين حال مدرسان، مربيان و شاعران نيز محسوب مي شدند. كارل بزرگ بعدها عالِم دين آلكوئين فون يورك (23) را حتي به مقام رياست مدرسه دربار خود منصوب كرد. فرهنگ مدرن مغرب زميني از بريتانياي قرن هشتم، از صومعه هاي ايرلندي ها و آنگلوساكسن ها ريشه مي گرفت. اينك زمان آن فرا رسيده بود كه پلي تاريخي در جهت توسعه در اين قاره به وجود آورد. كليساي آنگلوساكسني نه تنها وحدت سياسي و فرهنگي بريتانيا را موجب گرديد، بلكه به طور قطع سراسر اروپاي مسيحي را نيز تحت نفوذ خود قرار داد. حال اين كليسا پرتوافكني در قاره را آغاز نمود و نوعي تبادل فكري را به جريان انداخت.
ميسيونرهاي آنگلوساكسني وارد قسمت اصلي قاره شدند و شروع به تبليغ آموزه جديد نمودند- در " سرزمين فرانكي گُل ها " ، جايي كه تباهي حيات مسيحايي تا سرحد شرك مجدد نمايان بود و در ژرمنيا (24) در ساحل شرقي رود راين. بدين سان ويلي برودِ (25) نورتومبري ( مرگ در 739 ) مي كوشيد تا فريزهاي كافر را به دين تازه ارشاد كند. ميسيون آنگلوساكسني نيز در اوج پيشرفت خود، از سوي يكي از هموطنان او به نام بونيفاتيوس يا در حقيقت وينفريد (26) ( 754-672 )، مهم ترين شخصيت تاريخ كليسايي فرانكي- كارولينگي هدايت مي شد. گرچه اصل و نسب بونيفاتوس به وِسكس برمي گشت، اما بعدها " حواري آلماني ها " نام گرفت. او با ژرمن هاي ساكن ساحل شرقي راين درگير شد؛ ژرمن هايي كه گرچه به اتحاديه سلطنتي فرانكي تعلق داشتند، اما هنوز با مسيحيت آشنا نشده بودند. او در حقيقت موفق گرديد در چنين پراكندگي قومي عاري از تمدني، چيزي نظير كليساي ژرمني را سازماندهي كند. ميسيونرهاي جزيره اي به حمايت سياسي كارولينگي هاي ترقي خواه وابسته بودند. البته اين مشروط بدان بود كه مردان كليسايي در حواشي بي ثبات شمالي و شرقي امپراتوري به تبليغات مذهبي پرداخته و در نتيجه صلح و آرامش را برقرار مي كردند. بسياري از ديرهاي مهم در اين مناطق مركزي كه فاقد ثبات نظامي بودند، قرار داشتند: اوترشت (27) ( تأسيس در سال 695 )، اشترناخت (28) ( 698 )، پروم (29) (721)، هورن باخ (30) ( 740)، وورتسبورگ (31) ( 741)‌و جزيره رايشِناو (32) ( 724) كه صومعه بنديكتي هاي آن ترقي كرده و به مهم ترين مركز فرهنگي امپراتوري فرانك ها تبديل شد. در اينجا راهبان به تعليم پرداخته و بدين ترتيب پايگاه هاي تبليغاتي مذهبي را براي فريزلاند، ساكسن، تورينگن و بخش طويل جنوب شرقي امپراتوري كارولينگي ها ايجاد نمودند.
اين مردان مؤمن به عنوان مبلغان دين غالباً وارد مناطقي مي شدند كه هيچ گونه سنت فرهنگي نداشتند و مذهب و كتاب آسماني در آنجا به طور مطلق ناشناخته بود. مسلماً قبولاندن آموزه مقدس مسيحايي به بربرها هميشه هم كار ساده اي نبود. آنان با فرهنگ مدرن نوشتاري ديرها بيگانه بودند؛ قصه هاي ويژه شان نيز ريشه در خاطرات و روايت شفاهي آن ها داشت. علاوه بر اين، باورهاي صلح طلبانه انجيل بايد به نظر مبارزان ناسازگار عجيب و غريب رسيده باشد. احتمالاً قصه هاي تورات كه ريشه در دنيايي دور از ذهن و كهن داشته و اين دنيا براي شاهزادگان قومي ژرمن نيز كاملاً شناخته شده بود، بيشترين تأثير را داشت.
همان گونه كه فريدريش پرينس مي نويسد، در اينجا از " قهرمانان گناهكار، قاتل و زناكاري سخن به ميان مي آيد كه با اين وجود، لطف و عنايت الهي شامل حالشان گرديد. " بدين ترتيب ژرمن ها توانستند كاري از پيش ببرند. حتي بونيفاتيوس بزرگ از وِسكس نيز كه در استحكام و توسعه امپراتوري كارولينگي سهم مهمي ايفا كرده بود، بايستي به پذيرش اعتقادات آن ها تن مي داد. اين مرد كليسايي شجاع در سال 754 توسط فريزهاي بي دين به شهادت رسيد. اما بايد با كتاب جامعش، مشتمل بر چهار جلد انجيل به ضربات دشمن پاسخ داده باشد.
آيين هاي پرستشي قومي ژرمن ها براي هميشه در مقابل دين مسيح پايدار نماندند. مسيحيت به دليل شالوده مكتوب خود، از تصويري روشن برخوردار بود كه آن را از ساير مذاهب متمايز مي ساخت. ميسيونرهاي تعليم يافته حرفه اي آن نيز نسبت به كشيشان قومي بي دين برتري داشتند. مبلغان مذهبي مكان هاي مقدس ژرمن ها را ويران مي ساختند، بدون آنكه از سوي خدايانشان مجازات شوند و اين از ديدگاه ژرمن ها نشانه برتري آيين مسيحيت بود- البته اين اقدام، يكي از حقه هاي قديمي ميسيونرها به شمار مي رفت. علاوه بر اين، پديده كوچ اقوام با ائتلاف هاي متغير و اتحاديه هاي مختلط قومي اش، نه تنها اصالت هريك از قبايل، بلكه به طور قطع آيين ها و تفكرات مذهبي شان را نيز تضعيف نموده بود. ميسيونرها در اصل براي تبليغات ديني شان قبل از همه به سراغ رهبران سياسي، شاهزادگان و پادشاهان مي رفتند و چنانچه موفق مي شدند اين افراد را غسل تعميد دهند، بلافاصله پس از آن، تعداد بسياري از مردم نيز به صورت گروهي غسل تعميد داده مي شدند كه البته در اينجا تغيير دين به صورت فردي و باطني چندان مطرح نبود. اما در حقيقت، مسيحيت چيزهاي ديگري نيز براي عرضه كردن داشت: مسيحيت يك مذهب مترقي بود كه به جاي افسانه هاي موهوم درباره خدايان جنگ، رعد و آذرخش، از يك خدا، خالق و ناجي سخن مي گفت، راز آفرينش هستي را روشن مي ساخت و به زندگي يك معنا و يك هدف مي بخشيد: رهايي در بهشت.
در قرون وسطي، هرچند اغلب در شهرها، مسيحي كردن به طرز فراگيرتري صورت پذيرفت، در روستاها تصور كفرآميز تداوم بيشتري يافت. با وجود اين، مسيحي كردن در زندگي بشر نقش تعيين كننده اي داشت، زيرا كليساها، اسقف نشين ها و صومعه هايي كه در قرن هشتم پديد آمدند، به طور قطع بر جامعه، قانون اساسي وفرهنگ تأثيرگذار بودند.
آنگل ها و ساكسن ها توسط راهبان ايرلندي و رومي به دين مسيح ايمان آوردند. اينك هموطنان پاتريك مقدس نيز به نشانه قدرداني وي را همراهي كرده و كافران قاره را به دين مسيح دعوت نمودند. حال از بين دعوت شدگان، مبلغاني به پا خاستند و كشورهايي كه به تازگي دين جديد را پذيرفته بودند، درصدد ترويج آن به ساير كشورها برآمدند. اين تبادل روحي- فرهنگي ميان آنگلوساكسن ها و فرانك ها، ميان روح گرايي آنگلوساكسني- ايرلندي و عقل گرايي فرانكي در قرن هشتم ميلادي از اهميت اساسي برخوردار شد. از قرار معلوم هر دو امپراتوري در اروپاي مدرن نيز تداوم يافتند، اما نقطه اوج آن ها اندكي قبل بود: امپراتوري كارولينگي، برقراري مجدد امپراتوري رومي غربي.

پي‌نوشت‌ها:

1.Patrick
2.Palladius
3.Armagh
4.Kells
5.lona
6.Der heilige Columba dem Älteren(521-597)
7.Gregor 1
8.Augustinus
9.Ethelbert
10.Lindisfarne
11.Holy Island
12.Oswiu
13.Whitby
14.Colman
15.Wilfrid
16.Beda
17.Columba
18.Matt، يكي از چهار كتاب دين مسيح. سه كتاب ديگر عبارتند از: مرقس، لوقا، يوحنا (م).
19.Theodoe von Tarsus
20.Benedict Biscop
21.Wearmouth
22.Jarrow
23.Alkuin von York(730-804)
24.Germania
25.Willbrod
26.Winfrid
27.Utrecht [ به هلندي اوترخت (م)].
28.Echternacht
29.Prüm
30.Hornbach
31.Würzburg
32.Reichenau

منبع مقاله :
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.