نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت
مترجم: پريچهر حکمت
« جلما » و « ژوزه ماريا » دو پسر همسال شما هستند. آنها در مزارع بزرگ « سنيور پدرو هانريکز » (1) که يک مالک برزيلي است به سر مي برند و هميشه موقع کار و رفتن به مدرسه و بازي با هم هستند، زيرا در هم سايگي يک ديگر زندگي مي کنند.
شايد شما فکر مي کنيد که اين دو کودک با موهاي خرمايي و چشمان آبي رنگ و پوست سفيد شبيه يک ديگرند، ولي چنين نيست. جلما يک پسر بزرگ و بلند اندام است که پاهاي نازک و عضلاني دارد. رنگ او مثل آبنوس افريقاي دور که نياکانش صد و پنجاه سال پيش در آنجا زندگي مي کردند، سياه است. موهايش مجعد است و دندان هاي او در چهره ي سياهش از سفيدي مي درخشد. تمام افراد خانواده ي او نيز مانند خودش سياه هستند. مدت ها پيش مرد سفيد پوست زشت سيرتي چند مرد و زن سياه پوست سرزمين گينه ي افريقا را به بهاي بس ناچيزي خريده و به بهاي زيادي به ثروتمندان برزيلي فروخته بود. جلما از فرزندان اين سياهان است و نام او يکي از نام هاي قديم افريقايي است. خوش بختانه مدت هاست که اين تجارت شرم آور بردگان سياه پوست ممنوع شده است؛ حالا ديگر سياهان برزيلي برده نيستند.
ژوزه ماريا پوستي مسي رنگ دارد و کوتاه و چاق است. جد او که از اروپا آمده بود. با يک زن بومي برزيلي ازدواج کرده بود و به همين جهت است که ژوزه ماريا دورگه است و نام برزيلي دارد. اين دو کودک با وجود نژاد مختلفشان هر دو به زبان برزيلي که همان زبان پرتغالي است حرف مي زنند.
ملک وسيع سنيور پدرو که آنها در آن زندگي مي کنند شامل خانه ي ارباب و چند مزرعه و خانه ي روستايي است؛ در اين ملک نيشکر و قهوه مي کارند زيرا خاک قرمز قسمتي از آن سرزمين براي کشت قهوه و نيشکر مستعد است. در قسمت هاي ديگر پنبه و برنج مي کارند.
پدر و مادرِ دوستان ما و برادران و خواهران آنها در تمام روز در مزارع کار مي کنند. کودکان ني ها را جمع مي کنند يا در برداشت محصول قهوه به پدر و مادر خود کمک مي نمايند. بلندي درخت قهوه به دو يا سه متر مي رسد. ميوه هاي آن که شبيه به گيلاس خيلي قرمز است به شاخه ها چسبيده است؛ هر ميوه داراي دو دانه ي سخت به رنگ سبز روشن است که شکافي در ميان دارد. براي چيدن اين دانه ها از نردبان هاي دو طرفه بالا مي روند و آنها را مي چينند. سپس اين دانه ها را مي شويند و آنها را روي پارچه هاي بزرگ سفيد پياپي حرکت مي دهند و خشک مي کنند و در کيسه ها مي ريزند و به شهر مي فرستند تا از آنجا به تمام نقاط دنيا فرستاده شوند.
ديدن اين همه مردم سفيد و سياه و سرخ و گندمگون در اين سرزمين خيلي جالب است. گاهي اتفاق مي افتد که در يک خانواده، کودکاني به رنگ هاي سياه و سفيد پيدا شود؛ که بعضي به پدر و بعضي ديگر به مادرشان شباهت دارند.
جلما و ژوزه ماريا هم ديگر را ترک نمي کنند. بعد از کار و مدرسه با يک ديگر بازي مي کنند. تير و کمان مي سازند، تورهايي براي گرفتن ماهي و پروانه درست مي کنند. پروانه هاي اين سرزمين خيلي بزرگند و رنگ درخشاني دارند. اين کودکان از پي عنکبوت هاي بزرگي که در ميان علف ها پنهان مي شوند و به اندازه ي يک موش کوچک هستند به هر سو مي دوند. گاهي نيز به بازي فوتبال که يکي از بازي هاي عمومي آنهاست مي پردازند. هر دوي آنها با ميمون هاي اهلي که دوست کودکان برزيلي هستند بازي مي کنند.
در برزيل ماه هاي ژانويه و فوريه ماه هاي تابستان است؛ دراين دو ماه گرماي شديدي حکم فرماست و بادهاي تندي مي وزد. هوا گرم و مرطوب است و مردم آنجا زير درختان بزرگ تا ساعت سه و چهار بعد از ظهر مي خوابند و پس از آن کار خود را آغاز مي کنند.
ماه هاي زمستانِ آنجا دو ماه ژوئيه و اوت است. هنگام شب پير و جوان در ميدان دهکده مي رقصند و مي خوانند و به نوبت آهنگ هاي سامباي برزيلي و رقص هاي افريقايي و رقص هاي بومي هيجان آور نواخته مي شود. همه فرياد مي زنند، مي رقصند، مي خندند، هلهله مي کنند، دست مي افشانند و پاي مي کوبند؛ جلما و دوست جدانشدني او ژوزه ماريا نيز در اين شادي شرکت مي کنند.
پي نوشت :
1. Senhro Pedro Henriquez.
منبع مقاله :جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم