نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت
مترجم: پريچهر حکمت
بين آسيا و افريقا سرزمين شام يا سوريه واقع است که از اروپا نيز چندان دور نيست. در کتب آسماني نيز از اين سرزمين ياد شده است. در دمشق در آنجا که بيابان شروع مي شود، در بيروت و در تريپولي کنار دريا، کودکان مانند تمام کودکان شهرهاي بزرگ دنيا زندگي مي کنند. اما در دهکده ها مردم هنوز عادات و آداب و رسوم چند صد ساله ي سرزمين خود را حفظ کرده اند.
نجيبه در کوه پايه ها، در دشتي که رود بزرگ « اورنت » از آن مي گذرد زندگي مي کند. او دختر يک روستايي سوريه اي است و ميان کودکان خانواده ي خود از همه بزرگ تر است. پدر و مادرش در موقع تولد او چون از پيدا کردن اين دختر کوچک شادمان شدند نام او را الماس گذاشتند، زيرا معني نجيبه به زبان مردم سوريه درخشان و بزرگ است.
بعد از او خواهرش « بسيمه » به دنيا آمد. بسيمه به معني خندان است، با اين حال او بيشتر اوقات گريه مي کند. علي سومين فرزند آنهاست و معني اسم او بلند مرتبه است. فرزند چهارمي مصطفي است يعني برگزيده و آخرين فرزند نامش حليمه است يعني صبور و شکيبا.
نام شکيبا براي نجيبه مناسب تر است، زيرا او براي نگه داري اين کودکان کوچک شکيبايي بسيار دارد. او دوره ي مدرسه ي دهکده را تمام کرده است و بايد از صبح به مادرش کمک کند و به مراقبت برادران و خواهرانش بپردازد. صبح همين که روبان سرش را به دور موهايش مي بندد و لباسش را مي پوشد براي کشيدن آب به طرف چاه مي دود. او بايستي تلمبه بزند و آب را در کوزه هاي بزرگ گلي بريزد؛ اين کوزه ها، آب را با وجود گرماي زياد در تمام مدت روز خنک نگه مي دارند. براي آوردن آب به خانه، يک وسيله بيش نيست. نجيبه يک بالشتک کوچک روي سر مي گذارد و کوزه ي آب را روي آن قرار مي دهد و با دو دست آن را به حالت تعادل نگه مي دارد. تمام زن هاي شرقي که براي آب آوردن به سر چاه مي روند همين کار را مي کنند و در همان جا است که با يک ديگر صحبت مي کنند و تمام اتفاقات دهکده را مو به مو براي هم ديگر نقل مي کنند؛ قرن هاست که وضع آن ها چنين است.
نجيبه در حالي که سر خود را راست گرفته و از ارزش بار گران بهايي که بر سر دارد آگاه است، آهسته به طرف خانه بر مي گردد. آب در آنجا کمياب است و از آن بايد مراقبت بسيار کرد.
نجيبه وقتي کوزه بر سر دارد مي ترسد که مبادا خواهر کوچکش او را به زمين بيندازد، زيرا حليمه که تا سر چاه به همراه او مي آيد به فکر چيزي جز دويدن و شيطنت نيست و به مسئوليت خواهر بزرگش هيچ نمي انديشد. نجيبه وقتي به خانه بر مي گردد مادرش اجاق را روشن کرده و مشغول تهيه خمير براي پختن نان است. ناني که روستاييان سوريه مي خورند نازک و برشته است؛ اين نان را مثل زمان قديم در تنورهاي عمودي مي پزند.
پدر با دو پسرش به مزرعه رفته اند. هر سه ي آنها قباي دراز راه راهي پوشيده اند و نعلين به پا دارند و شب کلاه کوچک گردي که در سوريه « تربوش » يا « فز » مي گويند بر سر گذاشته اند؛ اغلب مردان کشورهاي خاور نزديک از همين کلاه ها بر سر مي گذارند.
آنها مزارع خود را با همان گاوآهن هاي قديمي نياکانشان شخم مي زنند؛ اين گاو آهن ها چرخ ندارند و نيش آنها چوبي است و روي آنها را با ورقه اي از برنز پوشانده اند و به مال بند دراز آنها فقط يک گاو بسته شده است.
به زودي تابستان فرا مي رسد. هم اکنون هوا گرم است. چون در آن جا تقريباً هيچ وقت باران نمي بارد، آب رودخانه را به وسيله ي چرخ هاي آب کشي که به آنها کوزه هاي متعدد بسته اند بالا مي آورند، و در گودال هاي کوچکي که در زمين ايجاد کرده اند مي ريزند. روستاييان سوريه مزارع خود را به اين ترتيب آبياري مي کنند. وقتي اين کارها تمام شد پدر و دو پسرش به خانه بر مي گردند؛ آنها تشنه و گرسنه هستند بنابراين غذا مي خوردند و زود مي خوابند.
در نخستين ساعات بعد از ظهر در آن سرزمين، ماندن زير آفتاب سوزان غير ممکن است. تمام مردم دهکده بعد از ظهر ها به خواب عميقي فرو مي روند. بچه ها نيز به واسطه ي گرمي زياد هوا نمي توانند بازي کنند؛ آنها نيز به طور پراکنده پاي دريا زير درختان دراز مي کشند.
هنگام عصر وقتي هوا قدري خنک شد باز هر کس به جنب و جوش مي افتد. نجيبه خستگي خود را فراموش مي کند؛ مي جهد و مي خندد و مثل تمام دختران همسالش بازي مي کند؛ اما شادي ديگري نيز براي او هست که آن را بر همه ي شادي ها ترجيح مي دهد و هيچ گاه از آن خسته نمي شود.
در انتهاي دهکده در يک خانه ي دور افتاده پيرمردي زندگي مي کند که هنرش داستان سرايي است. او اين داستان ها را از پدرش ياد گرفته است. پدر او نيز از پدر خود فرا گرفته و به همين ترتيب داستان ها سينه به سينه نقل شده است. نجيبه مي دود و در کنار آنهايي که گرد پيرمرد قصه گو حلقه ي بزرگي زده اند بر زمين مي نشيند و آن وقت پريان، خوب ها و بدها، غول ها و کوتوله ها، لولوها و جن ها، دزدها و گداها، شاهان و وزيران، شاه زادگان و جادوگران به نوبت در مقابل آنها رژه مي روند.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم