یکی از مسائل مهمی که در مبحث صرف زبان فارسی مطرح می شود، مسئله ی افعالِ بی قاعده است. در دستورهای زبان فارسی به افعالی که ماده ی ماضی آنها با افزودن –ئید به آخر بن مضارعشان ساخته می شود، با قاعده گفته می شود: خند – خندید، پر – پرید و غیره. در مقابل، به کلیه ی افعالی که بن ماضی آنها طبق این قاعده ساخته نشده باشد، بی قاعده گفته می شود. اما ممکن است کسانی که از نظر تاریخی افعال فارسی را بررسی می کنند، با قاعده به آن دسته از افعال بگویند که ماده ی ماضی آنها با افزودن ـ ت به آخر بن مضارع آنها ساخته می شود: کش – کشت، شکف – شکفت و غیره. (1)
( افعالی که به جای ـ ت در آخر بن ماضی آنها ـ د آمده نیز از این نقطه نظر باقاعده محسوب می شوند و عامل پیدا شدن ـ د به جای ـ ت ماهیت صامتی است که قبل از آن قرار گرفته است. به عبارت روشن تر، اگر قبل از ـ ت مصوت یا صامت واکدار آمده باشد، ـ ت به ـ د بدل می شود (2): خور – خورد، کن – کند ).
این نقطه نظر از لحاظ تاریخی درست است، ولی اگر بخواهیم زبان فارسی را از نظر همزمانی و بدون توجه به تاریخ مطالعه کنیم، مسئله صورتِ دیگری به خود می گیرد. مثلاً اگر بخواهیم افعال زبان فارسی را در قرون چهارم و پنجم مطالعه کنیم، باید ببینیم در فارسی این دو قرن، بدون توجه به دوره های قبل از آن، چه قواعدی بر افعال حکمفرما است. آنچه در اینجا مقصود ما است بررسی این طلب است که در فارسی کهنه (3) چه افعالی با قاعده و چه افعالی بی قاعده محسوب می شوند و سپس مطالعه ای است در تحول افعال بی قاعده.
کلمه ی باقاعده معمولاً وقتی در زبان به کار می رود که مسأله ی اکثریت و قیاس مطرح باشد. قاعده ای که حاکم بر اکثریت است اصل و هنجار (4) حساب می شود و آنچه غیر از این باشد بی قاعدگی یا بی هنجاری (5) شمرده می شود. در فارسیِ کهنه افعالی که ماضی آنها به –ئید ختم می شود باقاعده شمرده می شوند. این امر را نه تنها بسامد این افعال نشان می دهد، بلکه تبدیلات و تحولات قیاسی که در ماضی بعضی افعال بی قاعده به وجود آمده نیز آن را ثابت می کند. بسیاری از افعالی که ماضی آنها از الحاق –ئید به ریشه ی فعل ساخته نشده بوده اند در متون این عهد گاهی ماضی خود را قیاساً با –ئید ساخته اند. بی شک اینجا منظور این نیست که این تحول فقط در این عهد روی داده است، بلکه ریشه های این تحول در زمانهای قبل از قرون چهارم و پنجم وجود دارد.
در زبان پهلوی گاهی ماضی بعضی از افعال بی قاعده با الحاق – ئید به بن مضارعشان ساخته شده: abāyīdabāyist (6). نیز گاهی آن دسته از اسمهایی که معمولاً از روی بن ماضی ساخته می شوند، از روی بن مضارع +ئید ساخته شده اند: ستائیدار به جای ستودار ( از فعل ستودن ) در دینکرد به کار رفته است (7).
اینک تعدادی مثال (8):
آوردن آوریدن ( شاهنامه، مکرراً )، افتادن افتیدن ( دیوان عثمان مختاری، ص 613، المصادر زوزنی، ج 1، ص 121 و غیره )، الفغدن الفنجیدن ( ابوشکور به نقل سروری، تفسیر پاک، صص 15، 29، 78 )، ایستادن ایستیدن ( زوزنی، 252/2 )، باختن بازیدن ( زوزنی، 92/1، 167/2 )، بودن باشیدن ( لسان التنزیل، 98 )، پالودن پالائیدن ( مقدمه الادب زمخشری، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 94 )، پرداختن پردازیدن ( طبقات الصوفیه ی انصاری، چاپ حبیبی، ص 47، 603 )، پژمردن پژمریدن ( بشار مرغزی به نقل مجمع الفصحاء )، تافتن تابیدن ( طبقات الصوفیه، 303، 209، 606، ویس و رامین، چاپ محجوب، 159 )، تاویدن ( قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری، ص 115، 293 )، توانستن توانیدن ( دانشنامه ی میسری، رک: راهنمای کتاب، 2/7، ص 287 )، رشتن ریسیدن ( زمخشری، 2، ص 106 )، ساختن سازیدن ( زراتشت نامه، چاپ دبیر سیاقی، ص 51، طبقات الصوفیه، 629 )، ستدن ستانیدن ستاندن ( سفرنامه ی ناصرخسرو، چاپ دبیرسیاقی، 86 )، سرودن سرائیدن ( فرخی، چاپ دبیرسیاقی، 199 )، سوختن سوزیدن ( میسری، راهنمای کتاب، 2/7، ص 287 )، سختن سنجیدن ( قصص قرآن، 284، 366 ) شتافتن شتابیدن ( زوزنی، 256/2 )، شکفتن شکفیدن ( بشار مرغزی )، فرستادن فرستیدن ( تفسیر پاک، 20، 23، 49 و غیره )، کافتن کاویدن ( زمخشری، 359/2، 373 )، کاستن کاهیدن ( زمخشری 191/2 )، کاشتن کاریدن ( قصص قرآن، 181، گداختن گدازیدن ( زراتشت نامه، 38 )، گستردن گستریدن ( بشار )، گشودن گشادن ( عنصری، لغت فرس، ذیل نماد )، مانستن مانیدن ( زوزنی، 74/2، 288 )، نگریستن نگریدن ( قابوسنامه، چاپ یوسفی، 83 )، نواختن نوازیدن ( فرخی 199 )، نهادن نهیدن ( راحه الصدور، 401 )، هشتن هلیدن ( لیبی، دبیر سیاقی، لیبی و اشعار او، ص 23 )، یافتن یاویدن ( یابیدن ) ( طبقات الصوفیه ) و غیره (9).
افعالی که از یک اسم ساخته شده اند نیز با همین جزء –ئید ساخته شده اند:
ژاژیدن ( سروری، ناصرخسرو، ص 178 )، شاهیدن ( سروری، برهان )، شکوهیدن ( قابوسنامه، 99 )، غارتیدن ( راحه الصدور، 145، سیرت رسول الله، ص 42 )، گمانیدن ( شاهنامه، مکرراً )، محاییدن ( پلی میان شعر هجایی، ص 113 و مقدمه )، سلفیدن = سرفه کردن ( تکلمه الاصناف، ص 457 )، سهمیدن ( دارابنامه ی طرطوسی )، پُریدن = پر شدن، قندیدن، قُنجیدن ( کلیات شمس، ج 7 )، رقصیدن، کوچیدن، جنگیدن، فهمیدن، دزدیدن و غیره (10).
این گرایش در دوره های بعد زبان فارسی نیز دیده می شود به نحوی که در مورد بعضی از افعال این صورت قیاسی بر صورت اصلی غلبه کرده و آن را از صحنه به در کرده است. سودن، سختن و دوختن به کلی از میان رفته و سائیدن، سنجیدن و دوشیدن باقی مانده است. در مورد برخی افعال دیگر صورت قیاسی بیشتر از صورت اصلی جا باز کرده و گاهی در تداول به کلی جای آن را گرفته است: زائیدن پر استعمال تر از زادن است همچنین...ائیدن نسبت به...ادن بیشتر به کار می رود و غیره. حتی بعضی از شعرا و نویسندگان به شوخی با الحاق – ئید از بعضی اسمها فعل ساخته اند:
مکّیدن = به مکه رفتن:
شکر لله که ما مکّیدیم
تربت پاک پیمبر دیدیم
( طرزی افشار )
پلنگیدن = حالات پلنگ به خود گرفتن، تکبر کردن:
تو غزال گلشن حسنی پلنگیدن چرا ؟
( طرزی افشار )
بیرجندیدن = به بیرجند رفتن:
بر بروت خویشتن آن روز خندیدیم ما
کز صفاهان بار کرده بیرجندیدیم ما
( ملا علی اشرف بیرجندی، مجله ی دانشکده ی ادبیات تهران، 3/13، ص 1 )
ملافوقی، ملاحسن وهمی و فضولی نیز این نوع مصادر را به کار برده اند ( نهج الادب، ص 53 ).
کودکان نیز در نخستین مراحلِ زبان آموزی، گاهی ماضیِ بعضی از افعالِ بی قاعده را قیاساً از روی مضارع با الحاق – ئید می سازند؛ به جای دوخت می گویند دوزید، به جای پخت می گویند پزید و غیره.
اما در زبان فارسی گرایش دیگری نیز وجود داشته است که مبتنی است بر اخذ اسم مفعول ( گاهی اسم فاعل )، اسم مصدر فعل بی قاعده و یا کلماتی که به معنی آنها است و همراه آوردنِ آنها با یکی از فعلهای کردن، نمودن، ساختن، دادن، شدن، گشتن و غیره.
اندوزه کردن ( طبقات الصوفیه، 106 ) به جای اندوختن، رنجه گشتن ( قابوسنامه، 91 ) به جای رنجیدن، ترسیده گشتن ( ایضاً، 147 ) به جای ترسیدن، ترسیده شدن ( رستم و سهراب، ص 17، ب 422 )، برده گردانیدن ( تفسیر پاک، ص 12، 92 ) به جای بردن ( در معنی مجازی غلبه کردن بر حریف )، شناخته کردن ( ایضاً، 40 )، به جای شناختن، آزموده کردن ( ایضاً، 66 ) به جای آزمودن، مرده شدن ( ایضاً 6، 20 ) و مرده گشتن ( ایضاً، 49 ) به جای مردن، آمرزیده کردن ( زمخشری، 515/1 ) به جای آمرزیدن، ساخته کردن، به جای ساختن ( ترجمه ی فارسی نخج البلاغه، چاپ دکتر جوینی، ص یازده مقدمه )، استاده شدن، به جای ایستادن ( ایضاً، ص چهل )، رسته شدن ( دانشنامه ی میسری، ص 226 ) و غیره، پخته کردن، بیخته کردن، تافته کردن ( تحفه الغرائب، چاپ متینی، ص هفتاد (11)).
این گرایش در دوره های بعد بسیار زیادتر شده چنان که به جای شایستن شایسته بودن، به جای آزردن آزار دادن و آزار کردن، به جای گزیدن گزین کردن و انتخاب کردن، به جای مانستن مانند بودن و شبیه بودن، به جای زیستن زندگی کردن، به جای آفریدن خلق کردن، به جای جستن جستجو کردن، به جای نمودن نشان دادن، به جای اندودن اندود کردن، به جای آزمون آزمایش ( امتحان ) کردن، به جای آسودن استراحت کردن، به جای آلودن آلوده کردن، به جای آویختن، آویزان کردن و غیره به کار رفته و می رود. استعمالِ این افعال گروهی (« مرکب ») در زبانِ گفتاری به مراتب بیشتر از زبانِ نوشتاری است (12).
تنها افعالی مشمول این تحول نشده اند که بسامد آنها زیاد بوده است. از این افعال است نوشتن، ماندن، دادن، توانستن، دانستن، بودن، داشتن، زدن، آوردن، بردن، شنیدن، شستن، گفتن، نشستن، پختن، کندن، فروختن، خریدن، شناختن، کاشتن، گذشتن، فرمودن، خوردن، گرفتن، آمدن، رفتن، گشتن و غیره (13).
چرا چنین تحولی در افعالِ فارسی پیدا شده است ؟ زبان دارای دو محور افقی و عمودی یا همنشینی و جانشینی است. به محورِ هم نشینی محور زنجیری و به محور جانشینی محورِ انتخابی هم گفته می شود. این دو محور اساس کار زبان را تشکیل می دهند و شرح آن به اختصار چنین است: محور افقی عبارت است از کلیه ی واحدهایی که برای بیان مطلبِ خود با هم ترکیب می کنیم یا به عبارت دیگر در کنار هم می چینیم. گوینده امکاناتی در اختیار دارد که به او اجازه می دهند به جای هر یک از واحدهای انتخاب شده واحدهای دیگری برگزیند، مثلاً در جمله ی من روز شنبه به مسافرت خواهم رفت به جای واحد من، گوینده می تواند هر یک از پنج ضمیرِ دیگری که با من دستگاه ضمایر شخصی را تشکیل می دهند، برگزیند و در جمله ی مزبور قرار دهد و همین طور در مورد سایر کلمات و واحدهای جمله. وقتی که گوینده من را انتخاب کرد، امکانات او در مورد سایر واحدهای زنجیر گفتار محدودتر می شود. یعنی وقتی من را برگزید دیگر نمی تواند به جای – ام در خواهم، چیز دیگری نظیر – ئی، - ئیم و غیره برگزیند. به طوریکه می بینیم واحدهایی که در هر نقطه از زنجیر گفتار به کار رفته اند، قبلاض در ذهن از محور یا دستگاهی که در آن قرار دارند انتخاب شده اند.
افعال نیز دارای محوری هستند که در موقعِ صحبت کردن، گوینده مطابق با منظورِ خود یکی از آنها را از محور خود بیرون می کشد و در زنجیرِ گفتار قرار می دهد. حال ممکن است در یک زبان از محور جانشینی صرف جوئی شود و برعکس از محور هم نشینی استفاده شود. به عبارت روشن تر زبان ممکن است بعضی از واحدهای محور جانشینی را حذف کند و به جای آن دو یا سه واحد یا بیشتر را که از قبل در محورهای زبان وجود دارند با هم ترکیب کند یا با آنها گروهی بسازد و مورد استفاده قرار دهد. مثلاً در زبان فارسی به جای آهیختن، از فعل گروهی بیرون کشیدن که از دو کلمه ی پر استعمالِ بیرون و کشیدن ساخته شده، استفاده شده است. چرا زبان به چنین کاری دست می زند ؟ در اینجا مسأله ی نظریه ی اطلاع ( انفورماسیون ) مطرح است. واحدها یا ساخت هایی که در زبان به کار می روند، برای حفظ شدن در ذهن، هر کدام مستلزمِ صرف مقداری نیرو هستند که اصطلاحاً هزینه ( cost ) نامیده می شود. مقدارِ این هزنیه نسبت به عناصرِ مختلف متفاوت است. اگر بسامد یک عنصر زیاد باشد، هزینه ی آن کمتر است و بالعکس، اگر بسامد یک عنصر کم باشد هزینه ی آن زیادتر است یعنی ذهن برای نگاهداریِ آن باید تلاشِ بیشتری بکند. زبان همیشه گرایش دارد عناصری را که هزینه ی آنها زیاد است و بسامد و در نتیجه بازدهشان کم است به نحوی حذف کند و در مقابل برای رساندنِ معنیِ آنها از عناصر کم هزینه تر یعنی اجزائی که از قبل در زبان وجود دارد و بسامد آنها زیاد است، استفاده کند. تحول افعالِ فارسی نیز مشمول همین قانون شده است افعالی که استعمالشان نسبتاً کم و صرفشان پیچیده بوده است به مرور حذف شده و افعالِ گروهی جایگزین آنها شده اند. با این عمل زبان خود را از بار سنگین صرف آنها که مستلزم هزینه ی زیادی است خلاص کرده است. مسلماً عوامل دیگری نیز در این تحول در کار بوده اند، اما عامل مذکور بی شک علت اصلیِ این تحول بوده است. نهاد زبان فارسی که مبنی بر ترکیب است نیز به این تحول مدد رسانده است.
علت متحدالشکل شدنِ افعال بی قاعده نیز همین اصل است. می بینیم که بیشتر افعالی که بسامد آنها کم بوده است مشمولِ این تحول شده اند و علت آن همان نامتعادل بودنِ هزینه و بازدهِ آنها است. این افعال از نظر صرفی پیچیده اند. در مقابل افعال با قاعده، افعالی وجود دارد که ماضیِ آنها با الحاقِ ـ اد، ـ د، ـ ت، ـ است و غیره به بن مضارع آنها ساخته شده اند، اما افعال دیگری نیز وجود دارد که الحاقِ یکی از علامت های نامبرده به بن مضارع آنها، تغییراتی در خود بن ایجاد می کند. جزء ـِ ست وقتی به بن دان – و شای – می چسبد دانست و شایست می سازد که تغییری در ریشه ایجاد نمی کند اما همین جزء وقتی به بن نشین – و گسل – ملحق می شود، نشست و گسیخت یا گسست می سازد که همانطور که می بینیم، تغییرات زیادی در بن ایجاد کرده است. یا جزء ـ ت وقتی به بن پرهیز – بچسبد، پرهیخت را می سازد که باز بن فعل در ان با تغییری همراه است و به همین قیاس در مورد بعضی افعال دیگر به صورتی که از مجموع این صورتها شبکه ی پیچیده ای از صرف فعل به وجود می آید که بر حافظه سنگینی می کند، بدون اینکه ظاهراً بازدهِ آن با هزینه ی آن در تعادل باشد. زبان در بسیاری از موارد، صورت ماضیِ آنها را حذف کرده و از روی بن مضارع با الحاقِ –ئید دو مرتبه برای آنها ماضی ساخته است (14)، ولی چنانکه دیده می شود به این نیز اکتفا نکرده، در پاره ای موارد افعال گروهی را جایگزینِ آنها کرده است، بدون اینکه این جایگزین سازی را به آخر رسانده باشد. به نظر می رسد که زبانِ فارسی هنوز در مسیر این تحول پیش می رود. شاید امروز دیگر نتوان افعالِ مختوم به « -ئیدن » را با قاعده شمرد، چه دیگر هیچ فعلِ جدیدی به این صورت ساخته نمی شود. برعکس ساختن افعالِ گروهی با کردن، زدن و جز آن بسیار شایع است: تلفن کردن ( زدن )، تلگراف کردن ( زدن )، پست کردن و غیره.
اما اینکه چرا بعضی افعال نظیر اندوزه کردن و جز آن در فارسی حفظ نشده، علتش را در جای دیگر باید جستجو کرد. حقیقت این است که افعالی چون اندوزه کردن و نظایر آنها با اینکه صورت گروهی دارند و بنابراین به بهترین وجه با نوع غالب افعال فارسی مناسبت پیدا می کنند، در یک نقطه از قلمروِ زبان فارسی ساخته شده ولی عمومیت پیدا نکرده و در زبان پذیرفته نشده اند. به عبارت دیگر این فعل و نظایر آن جنبه ی محلی دارد. همین طور است فعلِ گروهی فهم کردن که امروز در بعضی مناطق خراسان به جای فهمیدن به کار می رود (15).
پي نوشت ها :
1. مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی مشهد، سال ششم، ش 4، 1349، ص 801-791.
2. رک: E. Blochet, Etudes de grammaire pehlevie, p. 115.
و پرویز ناتل خانلری، « پسوند مصدر در زبان فارسی » مجله ی دانشکده ی ادبیات، تهران، سال اول، شماره ی 3، 1333، ص 61-48. این امر مربوط به صرف واجبی ( مرفوفونولوژی ) است نه واج شناسی. به عبارت دیگر ظاهر شدن « د » بعد از مصوت و صامت واکدار امری است مربوط به صرف فارسی و فقط در چهارچوب افعال مصداق پیدا می کند نه در کلمات دیگر زبان. در سایر موارد « ت » بعد از مصوت و صامت واکدار فراوان است: شدت، حدت، ثبت و غیره. پسوند مصدر نیز در هر حال در فارسی –an است نه –tan یا –dan. شمس قیس رازی در قرن هفتم این نکته را دریافته و گفته: « حرف مصدر و آن نونی است مفردکی در اواخر افعال ماضی معنی مصدر آرد » ( المعجم، تهران، 1338، ص 234 ). خواجه نصیر نیز علامت مصدر را « نون » ( = an ) دانسته است. رک: معیار الاشعار، 1320 ق، ص 198.
3. زبان فارسی را در قرن چهارم و پنجم – با توجه به خصوصیات و مشخصات آن – فارسی کهنه ( archaic ) می نامیم، در مقابلِ فارسیِ قرون ششم و هفتم و هشتم که دوران یک دست شدن زبان است و اصطلاحاً آن را فارسی قدیم ( کلاسیک ) نامیده ایم؛ ولی این نکته را نباید فراموش کرد که مرز دقیقی این دو دوره را از هم جدا نمی کند.
4. norm
5. anomaly
6. رک: احمد تفضلی، واژه نامه ی مینوی خرد، ص 9.
7. Salemann, A Middle Persian Grammar, p. 94. عکس این تبدیل نیز ندرتاً دیده شده است، یعنی صیغه های مضارع و اسمهایی که از روی ریشه ی فعل ساخته می شوند، از روی ماده ی ماضی ( با حذف علامت گذشته: « ت » یا « د ») ساخته شده اند: بسویی به احتمال زیاد در شعر زیر از عثمان مختاری ( چاپ همایی، ص 523 ) به جای بسیایی به کار رفته است:
رخ تیغ رنگ آسمان گرد گیرد
چو تو خنجر آسمانگون بسویی
بیندوید به جای بینداید ( عجائب المخلوقاتِ طوسی، ص 274 )؛ نفزوید به جای نفزاید ( مثنوی، چاپ نیکلسون، ج 6، ص 355 ب 432، نیز رک: کلیات شمس، ج 7، فرهنگ لغات، ذیل افزوییدن )؛ پسادن به جای پسودن ( پلی میان شعر هجائی، ص صد و دو )؛ خفتد به جای خوابد ( پند پیران، فهرست لغات ). ساختن مضارع از روی ماضی در پهلوی هم بوده است. مثلاً افعال āšuptēd « آشفتد »، āmuxtēd « آموختد » و xvaftēd « خفتد » در این زبان آمده است. رک:
Dhabhar, Essays on Iranian Subjects, 1955, p. 109-112.
8. بعضی از مثالها از متون قرن ششم است.
9. مثالهای دیگر: شکافیده ( دانشنامه ی میسری، ص 210 )، افتیدن ( همان، ص 211 )، پروریدن ( همان، ص 163 )، بندیدن ( کلیات شمس، ج 7، فرهنگ لغات )، پزیدن ( همان )، جوییدن ( همان )، جهیدن ( همان )، خوهیدن ( = خواستن ) ( همان )، زهیدن ( زادن ) ( همان )، فروشیدن ( همان ) یابیدن ( همان )، سازیدن ( همان )، ریزیدن ( عجائب المخلوقات، ص 31 مقدمه، ص 602 متن )، دندان بریزیده = پوسیده یواقیت العلوم، ص 135 )، ریزیده، ( همان، ص 136 )، شکفیدن ( گرشاسبنامه، ص 323 )، شنویدن ( نقض، ص 481 )، اندازیدن ( قصه ی حمزه، ص 334 )، روییدن ( عثمان مختاری، ص 522 ). برای مثالهای بیشتر، رک:
Lazard, La langue des plus anciens monuments de la prose persane, p. 264-265.
نجم الغنی خان درباره ی این افعال قیاسی می نویسد: « چون عادت فارسیان است یای تحتانی در آخر امر زائد کرده مصادر جعلی می ساخته اند، چنان که از سوختن و جستن و امثال آن سوزیدن و جهیدن و غیر آن، از شنو، شنویدن کرده و از شنویدن به حذف « واو » شنیدن و به حذف « یا » شنودن ساخته اند » ( نهج الادب، ص 25-24 ).
10. گاهی اوقات نیز « ئید » دو مرتبه به آخر ماده ی ماضی اضافه شده است: کند کندید ( قصه ی حمزه، تصحیح جعفر شعار، ص 13، 59؛ ترجمه ی آثار البلاد قزوینی، چاپ دانشگاه تهران، 1371، ج 1، ص 71 )؛ چیدیدن ( ترجمه ی قرآن مورخ 556، ص 598 )، خفتیدن، سفتیدن و نهفتیدن ( رک: نجم الغنی خان، نهج الادب، ص 49 ). از فعل خفتیدن ظاهراً صورت ماضی آن به کار نرفته و تنها مضارع آن از روی ماضی ساخته شده است. رک: پانویس ش 6 و بوستان سعدی، چاپ یوسفی، ص 147 و 156.
11. نیز رک: جلال متینی، « فعل مرکب به جای فعل بسیط »، مجله ی دانشکده ی ادبیات مشهد، سال 4، ش 4، ص 421-410. تعدادی از این افعال امروز نیز در خراسان متداول اند، مانند پخته کردن، مرده شدن، ریزیده شدن در نیشابور و پاش دادن به معنی « پاشیدن » در شمال خراسان و خنده کرده در بیشتر مناطق خراسان. در افغانستان نیز نوشته کردن و پخته کردن متداول است.
12. گاهی اوقات جزء اول این افعال گروهی (« مرکب ») اسم مطلق است یعنی نه اسم مصدر است و نه اسم مفهول و نه هر اسم دیگری که از فعل مشتق شده باشد یا معنی اسم مصدری بدهد. گاهی بخش اسمی این گونه افعال، به مرور زمان، معنی اسم مصدری یا اسم مفعولی گرفته. مثلاً جارو در اثر همنشینی با کردن در فعل جارو کردن معنی « عمل جارو کردن » گرفته: جاروی حیاط، اطاق به یک جارو احتیاج دارد. یا انجام معنی « عمل انجام دادن » به خود گرفته: انجام کار کلمات قفل، زکام، زخم و غیره به معنی « قفل شده، زکام شده، زخم شده » به کار می روند: اطاق قفل است، من زکامم، دستم زخم است. مهار نیز به معنی « عمل مهار کردن » به کار می رود.
13. ممکن است بعضی از این افعال در متون فارسی کهنه و قدیم یک صورت با قاعده هم داشته باشد که عمومیت نیافته است، یا کمتر از صورت بی قاعده ی آن به کار می رود. به جای بودن، باشیدن داریم که قبلاً نقل شده؛ همچنین به جای توانستن، توانیدن هم آمده؛ همچنین آوریدن به جای آوردن، ایضاً کاریدن به جای کاشتن یا گردیدن به جای گشتن و غیره.
14. اسم مفعول آنها نیز از روی همین صورت ثانوی دو مرتبه ساخته شده است.
15. این فعل در قدیم نیز در بعضی مناطق متداول بوده است، رک: نقض شیخ عبدالجلیل رازی، چاپ دوم، ص 394.
صادقي، دکتر علي اشرف؛ (1380)، مسائل تاريخي زبان فارسي ( مجموعه ي مقالات )، تهران: سخن، اول