مؤلف محوري، مفسّرمحوري و متن محوري سه نظريه اي هستند كه در تفسير متون ( به طور كلي و عام ) مطرح و هريك ادله و طرفداران خاص خود را دارند. در رويكرد مؤلف محوري، اساسِ معناي متن وابسته به مؤلف آن است. اريك هرش از طرفداران اين رويكرد، ضمن تأكيد بر تعين و جاودانگي معناي متن، نيت مؤلف را معناي جاودانه ي متن مي داند كه معيار ارزيابي فهم هاي مختلف از متن است.(1) رويكرد متن محوري نيز بر اين انگاره استوار است كه مفسّر، با در نظر گرفتن ساختار زبان و عناصر دروني متن، بدون توجه به نيت مؤلف، بايد به معناي متن پي برد. از نظر ايشان- كه به ساختارگرايان شهره اند- نويسندگان در كمند زبان اسيرند و تنها « مي توانند نوشته هاي از قبل موجود را با يكديگر بياميزند، يا دوباره گسترش دهند. »(2) اين رويكرد بر استقلال متن از هر امري خارج از آن مبتني است، چه آن امر خارجي مؤلف باشد چه مفسر. از اين رو متن محوري، هم در برابر برداشت سنتي و رايج از تفسير قرار دارد كه معنا را در نيت مؤلف جست و جو مي كند و هم در برابر هرمنوتيك فلسفي كه علاوه بر متن، به مفسر نيز در ايجاد معني نقشي قائل است. استقلال متن از مؤلف و مفسر، موجد معني بودن ساختار، و نياز نداشتن به امري غير از متن براي فهم آن، شاخصه هاي اصلي ساختارگرايي در فهم متون هستند.(3) در رويكرد مفسرمحوري، مفسّر نقش ايجادي در پديداري معنا دارد. اين رويكرد به دو طيف افراطي و اعتدالي تقسيم مي شود. ساختارشكنان كه تمام نقش در ايجاد معني را به مفسّر داده و هيچ نقشي براي متن و غير آن قائل نيستند، در طيف افراطي آن قرار دارند.(4) در طيف اعتدالي آن طرفداران هرمنوتيك فلسفي قرار دارند كه افزون بر مفسر، براي متن نيز در ايجاد معنا نقشي قائل اند؛ زيرا فهم و معنا در پي التقاي افق ذهني مفسر و افق متن حاصل مي شود و افق متن نيز در ايجاد معني دخيل است.(5)
مباحث نقش و سهم مؤلف، متن و مفسر (فهمنده) در توليد و كشف معناي متن، هرچند به صورت نظام مند و روشمند در هرمنوتيك معاصر طرح شده است لكن ميراث فكري مسلمين نيز خالي از چنين نگرش هاي فهم شناختي نبوده است؛ در روايات، تفاسير مفسران اسلامي و مباحث اصول فقه رد پاي اين بحثْ ديرينه اي كهن تر از تاريخچه هرمنوتيكي اين بحث دارد، هرچند اين تلاشها امروزه به شكلي منسجم و مستقل ارائه نشده اند. در اينجا هدف نقد و بررسي نظريات سه گانه ي مذكور و ابعاد ديگر اين مسأله چالشي نيست بلكه تأكيد سخن بر اين است كه روشن شود از ميان سه نظريه ي مذكور كدام يك شايستگي دارد به عنوان مبنايي معقول و مقبول در تفسير قرآن به شمار آيد و چه دلايل و شواهدي بر اعتبار آن وجود دارد؟ توجه به روايات و تفاسيرْ نشانگر اين نكته است كه مؤلف محوري در چارچوب دلالت متن يكي از مباني تفسيري مفسّران اماميه بوده است. اين مبنا بدين معنا است كه در كشف مراد جدي متن، تنها راه مطمئن و معتبر، توجه به ماتن و دلالت زباني متن است و ضروري است مفسر بدان اهتمام نظري لازم را داشته باشد و نهايت دقت و احتياط را در فرايند استنباط مراد ماتن به عمل بياورد، در غير اين صورت در ورطه ي تفسير به رأي يا انحراف از مراد ماتن خواهد افتاد. پس مبناي مذكور در تقابل با دو رويكرد متن محوري و مفسرمحوري است كه اولي شناخت عناصر دروني و ساختار متن را براي دستيابي به معناي آن كافي مي شمرد و در دومي مفسر در جايگاهي فراتر از فهم كننده و در ساخت معني دخيل است. مبناي مؤلف محوري را در چارچوب دلالت متن در قالب گزاره هاي ذيل اينگونه تبيين مي توان كرد:
الف) غرض اصلي در تفسير قرآن، درك قصد و مراد جدي خداوند است. آغاز تفسير، معناشناسي متن و ساختار زباني است كه به هدف پل زدن به نيت و قصد مؤلف انجام مي پذيرد. رعايت اين ترتيبْ ضروري و اكتفاي به يكي خطاست.
ب) متن برآيند شخصيت، ذهن و نگرش ماتن است و بايد درخور وي تفسير شود. مفسّر حق مداخله ي بشري در ذهنيت سازي براي ماتن را ندارد، تنها وظيفه ي وي كشف معناي اراده شده در ذهن ماتن است كه در نمادهاي زباني متن ظهور يافته است؛ به سخن ديگر، قرآن بريده از مؤلفش نيست و خداوند هماره در آن حضور دارد، هرچند زبان انساني را در انتقال آن انتخاب كرده است، ولي بشري بودن زبان قرآن نبايد دستاويز هم ذات پنداري مفسر با مؤلف باشد، يعني بايد از هرگونه تحميل رأي، دخالت دادن ذهنيت و پيش فرض در فرايند تفسير خودداري كرد.
پرسش « مقصود گوينده ي متن چيست؟ » سؤالي منطقي- عقلي فراروي خواننده ي متن است كه نياز به پاسخي عقلي و منطبق با اصول منطق فهم متن دارد به گونه اي كه خواننده را به مقصود اصلي متن نزديك سازد. تعامل منطقي با هر متني اقتضا مي كند كه فهمنده تنها در چارچوب دلالي متن و با لحاظ قصد ماتن به عمليات معنايابي بپردازد. نقش ايجادي دادن به مفسر و حذف قصد مؤلف و اكتفاي محض به متن، عقل را اقناع علمي نمي كند و به اعتمادي به چنين مفهومي نخواهد پيوست. اخلاقيات تفسير نيز اقتضا مي كند مفسر تنها به دنبال كشف معناي مقصود مؤلف باشد و از هر نوع معناسازي يا معناپوشي درباره متن خودداري كند. ساز وكار قرآني ارجاع متشابهات به محكمات، تصحيح خطاهاي تفسيري افراد از سوي اهل بيت (عليهم السلام)، تأكيد بر كشف مراد جدي در تعريف دانش تفسير، به خطا رفتن افراد در نيل به مراد خداوند در بيان عوامل ثابت نيازمندي قرآن به تفسير شواهدي بر مؤلف محوري مفسران اماميه است.(6)
پينوشتها:
1.ر.ك: بابك احمدي، ساختار و تأويل متن، چاپ چهارم، نشر مركز، تهران، 1378ش، ص 591-594.
2.رامان سلدن، پيتر ويدوسون، راهنماي نظريه ادبي معاصر، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، طرح نو، تهران، 1377ش، ص 135.
3.درباره ساختارگرايي ر.ك: بابك احمدي، پيشين، ص 180؛ رامان سلدن، پيشين،ص 134-152.
4.درباره ساختارشكني رك: محمد ضميران، ژاك دريدا و متافيزيك حضور، چاپ اول، هرمس، تهران، 1379ش؛ رولان بارت، گراهام آلن ( بينامتنيت )، ترجمه پيام يزدان جو، نشر مركز، تهران، 1385ش؛ نصرالله امامي، ساخت شكني درفرايند تحليل ادبي، نشر رسش، اهواز، 1382ش، ص 11-12؛ بابك احمدي، پيشين، ص 379؛ رامان سلدن، پيشين، ص 182.
5.علي اوسط باقري، « نظريه هاي تفسير متون و مؤلف محوري مفسران مسلمان»، قرآن شناخت، شماره2، سال اول، زمستان 1387ش، قم، ص 60-61.
6.همان، ص 59.
راد، علي، (1390)، مباني كلامي اماميه در تفسير قرآن: با رويكرد نقّادانه به آراي ذهبي، عسّال و رومي، تهران: سخن، چاپ اول