جامعه ي آمريكا در دوران استعمار

جامعه ي استعماري با همگرايي تجارب گوناگون كم كم در حال شكل گيري بود، اما آنچه كه به شكلي قطعي رويدادهاي دوران استعمار را رقم مي زد، ويژگي هاي حاكم بر دوران كشف و تسخير بود. بدين ترتيب، اقدامات نظارتي و تدويني
جمعه، 14 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه ي آمريكا در دوران استعمار
 جامعه ي آمريكا در دوران استعمار

 

نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

1- مقدمه

جامعه ي استعماري با همگرايي تجارب گوناگون كم كم در حال شكل گيري بود، اما آنچه كه به شكلي قطعي رويدادهاي دوران استعمار را رقم مي زد، ويژگي هاي حاكم بر دوران كشف و تسخير بود. بدين ترتيب، اقدامات نظارتي و تدويني دربار خود را با واقعيت موجود وفق مي دادند و خواسته هاي برآمده از قدرت سلطنت مانند نابودي سريع ماهيت آمريكاي لاتين را تعديل مي كردند. مي توان اين موضوع را تأييد كرد كه نه برنامه هاي مديريتي دربار و نه برنامه هاي مديريتي كليسا، هيچ يك شرايط لازم براي سازماندهي جامعه ي آمريكا را نداشتند، با وجود اين آشكار است كه هر دو قدرت، روند سازماندهي را در ابعاد مختلفي تحت تأثير قرار مي دادند.
جامعه ي سرخپوستي، جامعه ي اوليه و زيربنا بود و هر آنچه پس از كشف روي داد، بر روي آن ساخته شد. بي شك، طي قرن شانزدهم و نيمه ي اول قرن هفدهم، اين جامعه به طرز آشكاري سقوط كرد؛ اين رويداد آن را با جماعت سفيدپوست و سياهپوست كه هر دو در مرحله ي رشد و در حال پر كردن شكاف هاي جمعيتي سرخپوستان بودند، پيوند زد. بنابراين، جامعه ي سرخپوستي به شكل پيچيده اي در حال تغيير بود؛ اجتماعات بومي ضعيف مي شدند و برخي از آنها در قالب هيأت هاي ميسيوني رو به فراموشي مي رفتند، البته تلاش برخي از سرخپوستان اسپانيايي شده در پيوستن به حاشيه هاي جوامع استعماري نيز در اين تغيير بي تأثير نبود. زماني كه مرحله ي نهادسازي در جامعه ي استعماري آغاز شد، رؤياي بسياري از مستعمره نشين ها و ديوان سالاران اين بود كه اجتماعات سفيدپوست را از اجتماعات سرخپوست جدا كنند و بدين منظور سعي كردند پل هاي ارتباطي بين بوميان و تازه واردان را محدود كنند؛ هدفي كه دستيابي به آن اگر ناممكن نبود، بسيار دشوار بود. بدين ترتيب، در دوران سلطنت فيليپ دوم و با آغاز نظارت هاي كاملاً حقوقي، تلاش براي ساخت يك جامعه ي استعماري بر بنيادي دوگانه آغاز شد، بنيادي كه از يك سو « جمهوري سرخپوستان » و از سوي ديگر « جمهوري اسپانيايي ها » ناميده مي شد و در واقع نوعي تلاش حكومتي براي تفكيك نژادي به شمار مي آمد.
تعيين وظايف جمهوري هاي مذكور چندان دشوار نبود، چرا كه جمهوري سرخپوستان در محيط روستايي استقرار داشت و جمهوري اسپانيايي ها اساساً شهري بود. در هر حال، همان طور كه كارمن برنارد (1) و سرژ گروزينسكي (2) خاطر نشان كرده اند، اين تفكيك امكان پذير نبود، زيرا اقداماتي چون جابجايي آبادي هاي سرخپوستي ( به صورت اجباري يا داوطلبانه )، تقسيم كار، مبادلات تجاري، گردش كالاها، كشت هاي جديد، مراكز توليدي و معادن برخلاف اين تفكيك عمل مي كردند. اين مغايرت در بسياري از گزارش هاي مربوط به بي بند و باري هاي اوايل قرن هفدهم نيز مشاهده مي شود، كه اشاره اي واضح به ارتباطات جنسي ميان سفيدپوستان و سرخپوستان نيز دارد. علاوه بر اين، در مناطق آند نيز كه اجتماعات به دليل وجود كوه ها، به ويژه در دوره هاي باران، از يكديگر جدا بودند، تفكيك سرخپوستان و اسپانيايي ها عملي نبود. با اين حال، تفكيك فيزيكي، فرهنگي و مهم تر از همه اجتماعي، تمايز آشكاري بين سرخپوستان و غير سرخپوستان در داخل جوامع استعماري برقرار كرد. اگرچه در اين طرح دوگانه، جمهوري سرخپوستان تابع جمهوري اسپانيايي ها محسوب مي شد، در هريك از اين جمهوري ها زيرگروه هاي غالب و مغلوب قابل مشاهده بودند.
در مورد خصوصيات جامعه ي استعماري بسيار قلم فرسايي شده است، اما هيچ يك از اين مطالب و توضيحات، قادر به ارائه ي الگويي مفيد نيست. برخي از نظريه هاي موجود از جامعه اي با اقشار كاملاً مشخص و مبتني بر ملاحظات نژادي و تمايز بين سفيدپوستان و سرخپوستان صحبت مي كنند. نظريه هاي ديگر به جامعه اي فئودال مبتني بر كارهاي خدماتي در املاك زراعي اشاره دارند. گروه ديگري نيز از جامعه اي سرمايه داري، با توسعه ي تجاري روزافزون سخن مي گويند. تفاوت ميان اهالي شبه جزيره و كرئول ها نيز نقشي كليدي در بسياري از اين تفاسير بازي مي كند. نكته ي شايان ذكر اين است كه درباره ي ويژگي استعماري جامعه ي امريكا توافق زيادي وجود ندارد. مفاهيم استعمار و استعماري چه مضموني را القا مي كنند يا بايد القا كنند؟ مورخاني مانند ريكاردو لِوِنه (3) معتقدند كه سرزمين هاي سرخپوستي، مستعمره نبودند، بلكه همانند سرزمين هاي موجود در شبه جزيره بخشي از قلمرو امپراتوري به شمار مي آمدند؛ اما در اين سرزمين ها شرايط تابعيت ارضي حاكم بر شبه جزيره وجود نداشت و اين موضوع به تابعان دربار كاستيل كه در قاره ي آمريكا حضور داشتند، ويژگي خاصي اعطا مي كرد. بنابراين، بخش اعظمي از الگوهاي موردنظر براي توصيف جامعه ي استعماري در مناطق سرخپوست نشين با واقعيت آمريكا مطابقت ندارد، اما اين عدم تطابق همانطور كه برخي نيز اشاره مي كنند، تنها از استفاده ي نادرست از تقسيمات اروپايي يا غربي براي آمريكا و واقعيت اجتماعي آن ناشي نمي شود، بلكه پيچيدگي و تنوع جوامع پديدار شده در دنياي جديد نيز در اين عدم تطابق نقش دارند.
همان طور كه اشاره شد، در سرزمين هاي آمريكايي تحت كنترل اسپانيايي ها، جوامع پيچيده ي متشكل از اروپاييان و سرخپوستان و همچنين برده هاي سياه پوست و مستيزوها به چشم مي خوردند. نقش برتر به اسپانيايي ها و كرئول ها (‌ اروپاييان زاده ي آمريكا ) تعلق داشت، اما اين بدان معني نبود كه نقش مرد سفيدپوست در جامعه ي استعماري معادل برتري طبقاتي وي باشد؛ زيرا حضور گروه هاي بي شماري از اسپانيايي هاي فاقد زمين يا شاغل در امور حاشيه اي جامعه ي استعماري امري رايج بود. از سوي ديگر، رؤساي قبايل يا كشيش هاي سرخپوستي نيز وجود داشتند كه در محيط هاي محلي مناصب قدرت را در اختيار داشتند. شايان ذكر است كه منازعه ي كرئول ها ( يا همان اروپايي - امريكايي ها ) عليه زادگان شبه جزيره، دسته بندي ما را پيچيده تر مي كند. در اين مورد، سؤال اينجاست كه آيا كرئول ها تابعان شبه جزيره ي ايبري تلقي مي شدند و در صورت انجام فعاليت هاي برابر با زادگان شبه جزيره، حقوق و منافع مشابه آنها را دريافت مي كردند؟ در صفحات بعدي سعي خواهيم كرد تا موارد مذكور را به روشني توضيح دهيم. اما در هر حال شايان ذكر است كه در اينجا ما با جامعه اي داراي حكومت باستاني (4) كه از تابعيت زيردستان به شاه حكايت مي كند، سروكار داريم، جامعه اي مشاركتي كه در آن مجموعه اي از انجمن ها و گروه ها، جايگزين يك فرد مي شوند.

2- جامعه ي اسپانيايي ها

جامعه ي مهاجمان و تسخيركنندگان در سال 1542 در آستانه ي نابودي بود، چرا كه در اين زمان قوانين جديد از ايجاد املاك زراعي ممانعت به عمل مي آورد. دربار سلطنت در ابتدا به دليل مقاومت هاي ايجاد شده در آستانه ي عقب نشيني بود، اما بعدها با اقتدار سلطنت روياي ايجاد جامعه اي اربابي در مناطق سرخپوست نشين به خاك سپرده شد. تا آن موقع، ملاكان و شايستگان ( جانشينان آنها ) بر اقشار اجتماعي بالاتر تسلط داشتند و دغدغه ي آنها اين بود كه الگويي مشابه نظام فئودالي را برقرار كنند؛ هدفي كه در تحقق آن با شكست مواجه شدند. همراه با ملاكان، در بخش سرخپوستي جامعه، اشرافيت سرخپوستي، به ويژه فرزندان خانواده هاي سلطنتي به چشم مي خوردند كه موقعيت برجسته ي خويش را حفظ كرده بودند. با گذر زمان، برخي از تاجران و معدن داران ثروتمندتر مي شدند و به ملاكان مي پيوستند. در سطحي پايين تر، البته نه حاشيه اي، كشيشان و كارمندان حضور داشتند كه كاركرد اجتماعي آنها در زمان سلطنت فيليپ دوم تقويت شد. تأسيس وزيرمختاري هاي مكزيك (1535) و پرو (‌1542 )‌امكان ايجاد دربارهاي منطقه اي در اطراف وزيرمختاري ها را فراهم آورد. طي قرن هاي شانزدهم و هفدهم، بخش اعظم مناصب ديوان سالاري حكومت سرخپوستان از افراد ساكن در مستعمره ها عضوگيري مي كرد. بي شك، از قرن هجدهم و با اجراي اصلاحات بوربُني، برتري زادگان شبه جزيره در ميان كارمندان و كشيشان، به ويژه در رده هاي بالاتر، بسيار چشمگير شد و اين امر اعتراض هاي كرئول ها عليه تبعيض را به دنبال داشت.
با وجود شباهت هاي بسيار، محل استقرار وزيرمختاري هاي اوليه تفاوت هاي بسياري با يكديگر داشتند. در حالي كه مكزيك بر روي پايتخت باستاني امپراتوري آزتك بنا نهاده شد و مركز سرزمين تحت سلطه ي خويش را در اختيار گرفت. ليما شهري با پلان جديد بود كه پس از بيماري هاي واگيردار در منطقه اي عملاً عاري از جمعيت سرخپوست بنا نهاده شد و از فلات مرتفع كه بسياري از اجتماعات بوميان در آنجا قرار داشتند، دور بود. اين امر خود حاكي از آن است كه كوسكو به مركزي اداري با اهميت فرعي مبدل شد، اما در كنترل فلات مرتفع بسيار حائز اهميت بود. اگر اين نكته را اضافه كنيم كه كوسكو در نزديكي پروي عليا ( و به ويژه رسوب هاي نقره دار پوتوسي ) قرار داشت، بر اهميت آن افزوده مي شود.

1-2- شهرها به مثابه ي مراكز روابط اجتماعي

با پايان دوران تسخير، نطفه ي جامعه ي استعماري با الهام از قوانين شبه جزيره و با تأثيرپذيري زياد از بوميان و محيط جغرافيايي شكل گرفت. در دوره اي كمتر از يك نسل، به ويژه در مكزيك و پرو و همچنين در نقاط فرعي تسخير مانند سانتودومينگو، كوبا يا پاناما، جامعه ي اسپانيايي تثبيت شده بود و در حال سازماندهي مناطق تحت اسكان خويش بود. همان طور كه اشاره شد، فرايند آغاز تثبيت اجتماعي بسته به تاريخ آغاز تسخير داراي اختلافات زماني زيادي در مناطق مختلف بود. اين امر به جوامع كارائيب در مقايسه با جوامع مكزيك و به جوامع مكزيك در مقايسه با جوامع پرو مزيتي بزرگ اعطا مي كرد. بدين ترتيب، در سراسر امپراتوري اسپانيا، سه ستون اصلي جامعه ي اسپانيايي زبان ساكن در آمريكا را شهر اسپانيايي، املاك زراعي و بهره برداري از محصولات محلي، به ويژه معدني تشكيل مي دادند. اين سه محور به شدت با هم در ارتباط بودند و با جمعيت بومي پيوند داشتند.
شهر، به عنوان محل سكونت اكثر اسپانيايي ها ( به ويژه مهم ترين و ثروتمندترين آنها )، سرزمين وسيعي متشكل از سكونتگاه هاي بومي متمايز از يكديگر را تحت كنترل داشت. شهر در واقع محيطي غربي بود و تعداد كثيري از سرخپوستان را در خود جاي داده بود كه كاملاً فرهنگ زدايي شده بودند. كنترل اين سرزمين از سوي بلديه تسهيل مي شد. حقوق بلديه از حدود شهري فراتر مي رفت و بنابراين شهرها و املكا زارعي را با يكديگر پيوند مي داد. هر ملاك، گروهي از سرخپوستاني را كه به او تعلق داشتند، كنترل مي كرد و ازطرف شهر مأموريت داشت تا خراج جمع آوري كند. اين ملاكان بودند كه در سكونتگاه هاي شكوهمند خويش در مراكز شهري خودنمايي مي كردند و تا زماني كه زوال شايستگان امكان دستيابي ساير گروه ها مثل تجار و مزرعه داران را به قدرت شهري فراهم كرد، بلديه ها را در اختيار خود داشتند. اهميت شهرها به سرزمين تحت اختيار و ثروت هاي توليدي آنها بستگي داشت. شهرهاي اوليه،‌به ويژه در مكزيك و پرو، در نواحي داراي جمعيت بومي فراوان سربرآوردند. اين عامل به مناطق مذكور اهميت زيادي مي بخشيد. با اين حال برخي شهرها نيز در پاسخ به ساير ضرورت ها به وجود آمدند. اين قبيل شهرها در نواحي متروكه يا عاري از سكنه ساخته مي شدند، مانند سكونتگاه هاي نزديك به مراكز معدني مثل پوتوسي، اوآنكابليكا، زاكاتكاس يا دورانگو. بنادر نيز در اين دسته جاي مي گيرند، به ويژه بنادري كه براي ارتباط با شبه جزيره ( براكروز يا كارتاخنا )، ساير مناطق سرخپوست نشين ( ‌پاناما يا الكايائو ) ‌يا فيليپين ( آكاپولكو )‌ حياتي بودند. در مدت زمان اندكي، مناطق سرخپوست نشين به لحاظ فعاليت شهري رشد چشمگيري يافتند و در سال 1574، تعداد 225 شهر و ييلاق نشين در مناطق متعلق به امپراتوري اسپانيا قابل مشاهده بود.
شهرها در اطراف ميدان اصلي (5) ( ميدان نظامي (6) يا زوكالو (7) ) شكل مي گرفتند و بلديه، كليسا و ساختمان هاي عمومي در اطراف آنها مستقر مي شدند. در مجاورت آنها، خانه هاي ملاكان و همسايگان قدرتمندتر سربرمي آورد. ميدان، محل بازار و برگزاري جشن ها و مراسم متنوعي بود كه تمامي جمعيت در آنها شركت مي كردند. علاوه بر اين، در شهرهاي بزرگ تر مراسم مربوط به قديس هاي محلي يا ( گاهي ) تاج گذاري يك پادشاه يا تولد يك شاهزاده، مسابقات اسب دواني يا گاوبازي نيز در ميدان ها برگزار مي شد. از جولاي 1573، زماني كه فيليپ دوم « فرمان هاي كشف، جمعيت جديد و برقراري آرامش در مناطق سرخپوست نشين » را صادر كرد، تمامي شهرها بر مبناي يك الگو ساخته شدند. بدين ترتيب، همه ي آنها داراي پلان مستطيل شكل بودند و هر دو ضلع مجاور يك بلوك ناميده مي شد. با دور شدن از مركز شهر، قدرت و طبقه ي اجتماعي ساكنان نيز كمتر مي شد. همان طور كه در پرو و اسپانياي جديد، مرسوم بود، ملاكان، طبقات پايين خانه هاي خويش در مركز شهر را به تاجران يا صنعتگران اجاره مي دادند تا كار و كاسبي و كارگاه هاي خود را در آنجا برقرار كنند و محصولاتشان را در اختيار عموم قرار دهند. گسترش فعاليت اقتصادي سبب شد كه خيابان هاي تجاري كه مغازه ها را در خود جاي مي دادند، پديدار شوند. بارها نيز در مناطق حاشيه اي قرار داشتند، مانند ميخانه هاي اسپانياي جديد، پرو و ريو دلا پلاتا كه اقشار فرودست به آنها مراجعه مي كردند. در ميخانه هاي اسپانياي جديد و پرو، به ترتيب نوشيدني هاي پولكه (8) و چيچا (9) توزيع مي شدند. اين دو نوشيدني كاملاً بومي بودند و اين موضوع از اختلاط آداب و رسوم بومي و اروپايي حكايت داشت.
شهر استعماري، مركز حيات اجتماعي، اقتصادي، مذهبي، فرهنگي و اداري به شمار مي آمد و در آن بيش از هر مكان ديگر، گروه هاي مختلف اجتماعي و نژادي با يكديگر برخورد و تعامل داشتند. اين موضوع سبب مي شد كه همراه با افزايش اهميت اقتصادي و اداري آن، قدرت جذب آنها از سرزمين هاي همسايه نيز بيشتر شود. اعتبار مقامات نيز به رتبه ي شهر و نهادهاي آن بستگي داشت. پايتخت هاي بزرگ مثل ليما و مكزيك، هم مقر دربار وزيرمختاري و عدالتخانه و اسقف نشين اعظم بودند و هم دانشگاه هايي داشتند كه فرزندان نخبگان محلي در آنها تحصيل مي كردند؛ اين موضوع به ارتقاي وجهه اين دو مركز شهري كمك شاياني مي كرد. محصولات اروپايي به شهرهاي مهم تر وارد مي شد، چرا كه تجمل براي نخبگان استعماري، ناشناخته نبود. هرچه از اهميت شهر كاسته مي شد، انتظارات گروه هاي غالب كمتر مي شد، تا حدي كه خصيصه ي غالب زندگي زمين داران شهرهاي كم اهميت، قناعت بود و آنها به قله هاي افتخار يا خودنمايي دست نمي يافتند.

2-2- نقش ملاكان و ساير گروه هاي ثروتمند

موقعيت اجتماعي ملاكان، محدوديت هاي بسيار سختي داشت كه تعداد نيروي كار بومي و توانايي آنها براي مقاومت در برابر فشار دربار، بر اين محدوديت ها دامن مي زد و مانع تداوم آنها به عنوان طبقه ي ممتاز مي شد. هر ملاك مي توانست منصب يك ارباب سرخپوست را در اختيار داشته باشد و بدين ترتيب، تعداد ملاكان يك منطقه محدود بود و به تعداد اربابان سرخپوست موجود بستگي داشت. بنابراين، اينكه تعداد ملاكان بيشتر از ارباب ها باشد، ناممكن بود و اين موضوع در واقع يكي از راه هاي دستيابي به ارتقاء اجتماعي در دنياي استعمار را مسدود مي كرد، راهي كه در ابتدا، اصلي ترين و تقريباً يگانه مسير ممكن به شمار مي رفت. ملاكان در ساختار داخلي املاك خويش سفيدپوستان را نيز به خدمت مي گرفتند، مهم ترين آنها كشاورزان بودند كه وظيفه ي آنها مراقبت از اموال اربابشان بود، اما نمي توانستند وقت خويش را صرف فعاليت هاي جداگانه مانند پرورش دام يا ساير فعاليت هاي زراعي بكنند.
ملاكان مركز فعاليت محلي بودند؛ با وجود اين پيدايش گروه هاي ديگر، همزمان با زوال شايستگان، راه را براي ايجاد جامعه اي به مراتب پيچيده تر هموار كرد. در ميان گروه هاي نوظهور مي توان به صنعتگران، پيشه وران و كارمندان اشاره كرد كه با ساختارهاي مشاركتي خويش به اقشار متعدد اجتماع ملحق مي شدند. ورود مهاجران جديد از شبه جزيره ديگر عامل اين پيچيدگي اجتماعي محسوب مي شد. ملاكيان تعداد زيادي از خدمتكاران سرخپوست و برده هاي آفريقايي را در اختيار داشتند. آنها به لطف عايداتشان توانستند در ازاي پرداخت پول از خدمات پيشه وران بهره مند و به سرعت به بهترين مشتريان تاجران و بازرگانان مبدل شوند. با گذر زمان، جايگاه تاجران و بازرگانان بهبود يافت و در نتيجه قشربندي اجتماعي در داخل اين گروه ها تشديد شد. برخي از آنها زمين ها و دارايي هاي شهري را به دست گرفتند و به مالكان برده هاي آفريقايي و خدمتكاران بومي مبدل شدند. با تأسيس كنسولگري هاي مكزيك در سال 1592 و ليما در سال 1613 قدرت تاجران بيشتر شد. به عبارت ديگر، اين كنسولگري ها نهادهايي صنفي بودند كه براي تثبيت نقش اجتماعي تاجران و نهادينه كردن حقوق مشاركتي آنها كاملاً مفيد واقع شدند.
مزرعه داران يا زمين داران بزرگ، گروهي بسيار ناهمگون بودند. ريشه ي آنها به ملاكان اوليه بازمي گردد كه با به كارگرفتن ابزار گوناگون توانستند مالكيت گستره ي وسيعي از املاك زراعي را به دست آورند، اما به لحاظ قانوني هيچ حقي بر آنها نداشتند. بعدها اين زمين داران پا به پاي سوداگران زمين و ملتزمان وزيرمختارها رشد كردند و مالكيت املاك تحت اداره ي خويش را به دست آوردند. شايان ذكر است كه سوداگران زمين با دست بردن در نحوه ي توزيع زمين ها در بلديه، بر قدرت خويش مي افزودند و ملتزمان وزيرمختارها نيز از هداياي ارضي بهره مند مي شدند. ساير افراد مثل كارمندان ماليه ي سلطنتي (10) كه توانستند به خريد زمين بپردازند، نيز به دليل ارتباط با اين زمين داران، توانستند وجهه و جايگاه اجتماعي خويش را ارتقاء ببخشند. با گذر زمان، زمين هاي اربابي به يكي از مهم ترين بنيان هاي قدرت آمريكاي اسپانيايي و پرتغالي مبدل شد.
سيستم حكومتي شهري با سيستم حكومتي روستايي تفاوت داشت و اجازه مي داد كه ساكنان مجاور آن ( زمين داران بزرگسال يا داراي سطح معيني از درآمد ) در بلديه ها حضور پيدا كنند. با وجود اين ملاكان و بعدها اعضاي ثروتمندتر و قدرتمندتر اجتماعات، اداره ي بلديه ها را بر عهده گرفتند. عضوگيري، كليد ورود به دنياي شهرداري، به يك سازوكار بسيار مفيد براي حفظ قدرت اليگارشي مبدل شد، با وجود اين در برخي از شهرها مثل اُرورو (11)، در پروي عليا، مبارزات داخلي نخبگان شهري تشديد شد و سبب شد كه براي دستيابي به مناصب بالاي شهرداري، انتخابات برگزار شود. تفاوت هاي اجتماعي در كنار تفاوت هاي نژادي موجب شد كه جامعه ي استعماري به جامعه اي سلسله مراتبي تبديل شود كه اين موضوع با ساختار مشاركتي آن نيز مطابقت داشت. آموزش و ارتباط با كليسا نيز تفاوت بين گروه هاي مختلف را تشديد كرد. همان طور كه پيش تر مشاهده شد، كليسا با انجام دادن وظايف اوليه ي خويش ( نشر ايمان و تحقق انسجام اجتماعي )، نقش تعيين كننده اي را در جامعه ي استعماري ايفا كرده بود. بدين ترتيب، اين واقعيت كه بخش اعظم آموزش در اختيار كليسا باشد، براي اسپانيايي ها و سرخپوستان، موضوعي قطعي و فرايند فرهنگ زدايي در حين فعاليت مذهبي و آموزشي، امري محوري بود.
سفيدپوستان در رأس هرم اجتماعي قرار داشتند، اما در اين گروه نيز اختلاف بين مردان و زنان بسيار آشكار بود. جايگاه زنان در جامعه ي استعماري همانند جايگاه آنان در شبه جزيره و بيشتر مناطق اروپا بود. براساس حقوق كاستيل، جايگاه قانوني زنان، معادل كم سالان بود، زنان مجرد به پدر خويش وابسته بودند و زنان متأهل به شوهرانشان. تنها زنان بيوه مي توانستند براي زندگي و املاك خويش به عنوان افراد بالغ و آزاد تصميم گيري كنند. نقش زنان به نظارت بر كارهاي خانه و خانواده و تحصيل كودكان محدود بود و حتي زماني كه به دلايل مختلفي مانند بيوه شدن امكان كار براي تأمين زندگي خويش را پيدا مي كردند، گزينه هاي كاري پيش رويشان بسيار محدود بود. فعاليت هاي مناسب براي آنها طيف محدودي از مشاغل داراي جايگاه و حمايت اجتماعي پايين مثل قابلگي، نانوايي، قنادي، خياطي، دوزندگي يا مالكيت مسافرخانه ها را دربرمي گرفت. زنان مجرد يا بيوه هاي بدون فرزند چهار گزينه براي پيوند با اجتماع، مشروط بر آداب معين، در اختيار داشتند: زندگي با والدينشان به عنوان فرزندان خانواده؛ زندگي با برادر مجرد يا برادر ايم خويش به عنوان زن خانه يا خدمتكار، كمك به خواهر متأهل خود در امور خانه؛ يا ورود به صومعه. گزينه ي آخر توجيه كننده ي كثرت صومعه هاي زنانه و ديرهاست كه نه تنها مراكز زندگي مذهبي، بلكه پناهگاه زنان تنها نيز بودند. اين زنان مي توانستند به عنوان راهبه، ساكن غيرمذهبي، طاهره ( زن غيرمذهبي با بارقه هايي از رهبانيت ) يا كنيز در اين صومعه ها و ديرها حضور پيدا كنند. در برخي از صومعه ها اتاق هاي مجللي براي زناني كه استطاعت پرداخت آن را داشتند وجود داشت، البته اتاق هاي حقيرانه تر نيز به زنان كم بضاعت اختصاص داشت.
شايان ذكر است كه سلسله مراتب اجتماعي شبه جزيره بدون هيچ تغييري به مناطق سرخپوست نشين منتقل شد. اشراف اسپانيا در مستعمره هاي آمريكا هم عناوين و مناصب خويش را حفظ مي كردند، اما دربار ديگر وقت خويش را صرف اعطاي عناوين جديد اشرافي به تسخيركنندگان نمي كرد. مورد اِرنان كورتس در قرن هاي شانزدهم و هفدهم يك استثنا به شمار مي آيد. با اين حال، لقب « دُن »‌ به وفور به افراد نسبت داده مي شد و گرچه در ابتدا به اشخاص برجسته و مهم اعطا مي شد، در طول قرن هفدهم استفاده از آن عموميت پيدا كرد، درست مانند آنچه در شبه جزيره روي داد. عنوان « اشراف زاده » ‌معنايي متفاوت را در مناطق سرخپوست نشين القا مي كرد، چرا كه در ابتدا به تسخيركنندگان و ملاكان نيز نسبت داده مي شد، اما براي كساني كه بعدها وارد آمريكا شدند، به كار نمي رفت. البته بايد توجه داشت كه بسياري از تسخيركنندگان اوليه واقعاً اشراف زاده بودند، اما بسياري از تسخيركنندگان دوره هاي بعدي با اشراف نسبتي نداشتند. علاوه بر اين، اصلي ترين تفاوت بين سلسله مراتب شبه جزيره با سلسله مراتب مناطق سرخپوست نشين اين بود كه در مناطق سرخپوست نشين حضور افراد متعلق به طبقات متوسط به پايين اجتماع حالتي رسمي نداشت. از سوي ديگر، هيچ اسپانيايي، شبه جزيره اي يا كرئول؛ ماليات مستقيم پرداخت نمي كرد و بدين ترتيب، ناهمگوني هاي عميق اجتماعي بين اسپانيايي هاي ثروتمندتر يا فقيرتر همچنان وجود داشت.
مقامات حكومت استعماري، همانند اعضاي سلسله مراتب بالاي كليسايي در شهرها منصوب مي شدند. حكومت و كليساي سرخپوستي نهادهايي اساساً شهري بودند و بخش هاي برجسته تر و داراي صلاحيت بيشتر در شهرها قرار داشتند. هيچ يك از نهادهاي استعماري عملاً خارج از مناطق شهري يافت نمي شدند، اما اين موضوع بدين معنا نبود كه نظارت بر عمليات جنگي ( در خارج شهرها ) از وظايف متعدد آنها به شمار نرود. با گذر زمان، نهادهاي حكومتي و كليسايي به بخش اصلي چشم انداز شهري مبدل شدند، و تأسيس ساختمان هاي متعلق به آنان در اطراف يا نزديك ميدان اصلي گواه اين مسئله هستند. علاوه بر اين، در اطراف عدالتخانه گروه هاي به نسبت مهمي از وكلا و محضرداران پديدار شدند، در حالي كه دربارهاي وزيرمختاري محل تجمع شخصيت هاي برتر شبه جزيره يا جامعه ي استعماري بودند. ملاكان نيز مجزا از اين گروه هاي قدرت نبودند. بايد توجه داشت كه پيوند با اين گروه ها از طريق ازدواج، يا وصلت با فرزندان و برادرزادگان يا خواهرزادگان آنها انگيزه ي اكثريت تازه واردان به آمريكا محسوب مي شد، اما اين وصلت ها در بين خود خانواده هاي متعلق به بخش هاي بلندمرتبه ي اداري و كليسايي به سهولت محقق مي شد.
واقعيت اجتماعي مناطق مركزي و حاشيه اي يكسان بود؛ با اين حال، در مناطق حاشيه اي تعداد بيشتري از افراد كم بضاعت و بي اصل و نسب وجود داشت. در اين مناطق نيز پديده ي موجود در مناطق مركزي ديده مي شد؛ برتري كساني كه زودتر از ديگران پاي به اين مناطق گذاشته بودند، نسبت به تازه واردان. كمبود منابع دليل موجهي براي جاذبه ي مهاجرتي اندك اين مناطق محسوب مي شد، چرا كه نه محرك هايي براي تشديد ماجراجويي ها در آنها به چشم مي خورد و نه قابليت تأمين مخارج خانواده هاي اروپايي ساكن را داشتند. بدين ترتيب، اندازه ي آنها در مقايسه با مناطق مركزي تر، كوچك تر و رشد آنها چه به لحاظ اقتصادي و چه به لحاظ جمعيتي اندك بود. البته ساختارهاي اجتماعي و اداري موجود در مناطق حاشيه اي و كم اهميت اشتراك زيادي با ساختارهاي اجتماعي و اداري مناطق مركزي و پراهميت داشت.
تاجران و به ويژه صنعتگران، اصناف، تعاوني ها يا اتحاديه هايي را تشكيل مي دادند و به فعاليت در اين دنياي محدود خود مشغول مي شدند. تعاوني ها، جوامع يا انجمن هايي مذهبي بودند كه اولويت آنها، آيين و زندگي معنوي مشهود در كليساهاي بخش بود، اما از نظر اجتماعي مي توان آنها را باشگاه هايي در نظر گرفت كه بخش اعظم فعاليت هاي خويش را به كمك متقابل، احسان و خيريه اختصاص مي دادند. از سال 1570 به بعد، سرخپوستان از اين الگو تبعيت كردند و در طول قرن هجدهم اهميت اين تعاوني ها در بين اجتماعات سرخپوستي بسيار چشمگير بود. اصناف نيز جنبه ي مذهبي مهمي داشتند كه بر مبناي يك حامي مقدس استوار بود و اعضاي آنها با يكديگر همكاري متقابل داشتند. ازدواجهاي درون گروهي بين آنها ديده مي شد و به فعاليت هاي متنوعي مي پرداختند. صنعتگران،‌سرخپوستان را در فعاليت هاي خويش سهيم مي كردند و بدين ترتيب به عنوان عامل مؤثري براي فرهنگ زدايي عمل مي كردند.
تاجران برجسته، به طور معمول به شبكه هاي تجاري بسيار وسيع ملحق مي شدند و از سويل و ميدان هاي تجاري آندلس تا ساير سرزمين هاي دور از مراكز استعماري سفر مي كردند. الحاق بازرگانان به جوامعي كه در آنها مستقر مي شدند، اساساً‌ به شرايط و آرزوهاي آنها بستگي داشت. اگر اين تاجران، عاملان يا نمايندگان تجارتخانه هاي شبه جزيره بودند، اين احتمال وجود داشت كه توقف آنها در مناطق سرخپوست نشين كوتاه باشد و در نتيجه الحاق يا تماس آنها با محيط اطراف محدود شود. همراه با تاجران بزرگ كه بخشي از زمان خود را صرف معامله ي محصولات اروپايي مي كردند، تعداد زيادي از تاجران و دلالان خرده فروش يا فروشندگان محصولات محلي نيز وجود داشتند كه به مبادله ي محصولات سرخپوستي يا محصولات توليدشده در همان مكان ( با تبعيت از الگوي اروپا )، مي پرداختند. افرادي كه به اين فعاليت مشغول بودند، اغلب بي سواد بودند و در بخش هاي حاشيه اي اجتماع سكونت داشتند. علاوه بر اين واسطه بودن بين جامعه ي اسپانيا و جامعه ي سرخپوستي فرصت خوبي براي بسياري از اين افراد محسوب مي شد. با اين حال، اين كار درآمد زياد و وجهه ي اجتماعي بالايي نداشت. از آنجا كه تعداد واسطه ها كم بود، بسياري از اين افراد خارج از شهرها زندگي مي كردند. با وجود اين، تعداد اسپانيايي ها، كرئول ها يا متولدان شبه جزيره كه به اين فعاليت مشغول بودند، زياد بودند و اين افراد در حين اجراي وظيفه ي خويش با مستيزوها، بردگان سياه و بردگان آزادشده تعامل داشتند.
خانواده عاملي كليدي در سازماندهي و بازتوليد موقعيت اجتماعي به شمار مي آمد، به ويژه در ميان اقشار اجتماعي بالا، جايي كه ازدواج و جهيزيه سازوكار ترقي اجتماعي، تثبيت موقعيت و تقويت شرايط رفاه محسوب مي شد. ارتباطات خانوادگي كه پدرخواندگي و مادرخواندگي نيز در آن مي گنجيد، حياتي بود و بدين ترتيب، شبكه هاي نفوذ و قدرت كه از مرزهاي معين و حدود وزيرمختاري فراتر مي رفتند، در درون آنها شكل مي گرفتند. علاوه بر انسجام خانوادگي، مسئله محل تولد نيز مطرح بود، چرا كه پيوندهاي مكاني چه در اشاره به مناطق شبه جزيره ( باسكي ها، آندلسي ها، اكسترامادوري ها، گايه گوها، كاتالان ها و... ) و چه در اشاره به مناطق سرخپوست نشين با گذر زمان اهميت پيدا كرد و مفاهيمي مانند «‌ سرزمين مولود » (12) در آمريكا پديدار شد. كرئوليسم (13) هم راه گريزي از اين واقعيت نداشت و بايد از خود مي پرسيد كه به كجا تعلق دارد. از اصلي ترين ويژگي هاي خانواده هاي استعماري مي توان به اين موارد اشاره كرد: حداكثر سن وابستگي به والدين را 25 سال در نظر مي گرفتند؛ تعداد فرزندان زياد بود؛ مراقبت از فرزندان نامشروع كه معمولاً به خانواده ي پدري وابسته بودند و همين امر واحد خانوادگي بزرگ تري را به وجود مي آورد، از دغدغه هاي آنها بود؛ و در نهايت، نقش خويشاوندان در آنها بسيار حياتي بود، چرا كه انسجام خانوادگي امري اصولي به شمار مي آمد.

3-2- گروه هاي زيردست

همراه با سه گروه قومي اصلي (‌ سرخپوستان، سفيدپوستان و سياه پوستان ) گروه هاي ديگري نيز وجود داشتند كه حاصل وصلت اين اقوام بودند. مهم ترين آنها مولاتو ( حاصل وصلت سفيدپوستان و سياه پوستان ) و مستيزوها ( حاصل وصلت سفيدپوستان و سرخپوستان ) بودند. مستيزو، بيشتر يك گروه اجتماعي به شمار مي آمد تا يك گروه نژادي. به لحاظ نظري، مستيزوها فرزندان مادراني سرخپوست و پدراني سفيدپوست بودند. در قرن هاي شانزدهم و هفدهم، آن دسته از كودكان مستيزو كه حاصل ازدواج قانوني بودند ( البته تعداد آنها بسيار كم بود ) ‌به عنوان فرزندان مشروع پدرانشان شناخته مي شدند، همانند اسپانيايي ها تحت آموزش قرار مي گرفتند و مانند اروپايي ها تربيت مي شدند. اما آن دسته از كودكان مستيزو كه حاصل وصلت هاي نامشروع بودند، در ميان سرخپوستان بزرگ مي شدند و بنابراين مانند سرخپوستان با آنها رفتار مي شد. در اواخر قرن هفدهم و در قرن هجدهم گروه مستيزو در سراسر آمريكا گسترش پيدا كرد و اين واژه بيش از آنكه براي خطاب به افراد حاصل از ازدواج سرخپوستان و سفيدپوستان استفاده شود، براي سرخپوستاني استفاده مي شد كه اجتماعات روستايي و اصلي خويش را ترك مي كردند و در شهرها سكونت مي گزيدند و از الگوهاي زندگي سفيدپوستان تبعيت مي كردند. (14)
سياه پوستان بخشي كليدي در شهرهاي اسپانيايي محسوب مي شدند. اين افراد بسياري از كارهايي را كه سفيدپوستان تمايلي به انجام دادنشان نداشتند، انجام مي دادند و معاونان و واسطه هاي سفيدپوستان در مناطق مسكوني سرخپوستان محسوب مي شدند. بسياري از كشاورزان تحت لواي ملاكان، سياه پوستان بودند؛ و اگر هم كشاورزان خود اسپانيايي بودند، اغلب سياه پوستان بسياري را در اختيار داشتند تا به آنها در انجام دادن وظايفشان كمك كنند. بردگان آفريقايي كه در خدمت اسپانيايي ها بودند، علاوه بر مشاغل مذكور به فعاليت هايي با مسئوليت هاي معين مثل دستياري صنعتگران و مستخدمي خانه ها در سكونتگاه هاي مهم مشغول بودند. همچنين در خيابان هاي شهرها بردگان سياهپوستي ديده مي شدند كه در حال فروش برخي از محصولات براي اربابان سفيدپوست خود بودند. سياه پوستان با اينكه برده بودند، در آخرين جايگاه هرم اجتماعي قرار نمي گرفتند و نسبت به سرخپوستان از وضعيت اجتماعي بهتري برخوردار بودند. علاوه بر اين، آنها همانند اروپاييان، داراي سيستم ايمني مقاوم در برابر بيماري هاي وارد شده از دنياي كهن بودند و بنابراين اميد به زندگي در آنها زياد بود، و از طرفي قيمت بيشتري براي آنها پرداخت مي شد كه اين امر مراقبت زيادي از آنها را ايجاب مي كرد و آنها را از سرخپوستان متمايز مي كرد. به زودي برده ها توانستند آزادي خويش را به دست آورند ( چه با خريد آزادي خويش و چه به دليل بخشش اربابانشان ). اين اتفاق سبب گسترش گروهي از سياه پوستان و مولاتوهاي آزاد شد كه به زندگي شهري پيوستند.
در حومه ي جامعه ي استعماري، انواع و اشكال مختلفي از افراد متعلق به سطوح پايين اجتماع پديدار شد. از قرن شانزدهم به بعد تعداد بي خانمان ها افزايش پيدا كرد. اين افراد كه اغلب شركت كنندگان در فرايند تسخير بودند، به يكباره بيكار شده بودند و انگيزه اي براي پيوند با جامعه نيز نداشتند. مرسوم بود كه اين بي خانمان ها در قالب گروه هايي به يكديگر ملحق شوند و اقدامات آنها مايه ي نگراني مقامات استعماري بود. علاوه بر اين، برده هاي سياه مجروح، اغلب در كوه ها و اماكن متروكه پناه مي گرفتند و در سنگرها يا دخمه هاي برزيلي اجتماعاتي را تشكيل مي دادند كه گاهي سفيدپوستان، مستيزوها و سرخپوستان ساكن حومه ها را نيز به خود جذب مي كردند.
مراكز معدني كه سهم بسيار اندكي از جمعيت منطقه را در خود جاي مي دادند، در حاشيه ي شهرها قرار داشتند. فاصله ي زياد اين مراكز توليدي با مناطق مسكوني سرخپوستان يا هسته هاي شهري، سبب مي شد كه اين مراكز به اردوگاه هاي معدني محصور مبدل شوند. جمعيت موقتي آنها اهميت اندكي داشته و به لحاظ اجتماعي در حاشيه قرار داشت. زماني كه استخراج نقره به فعاليت معدني مهمي مبدل شد، مراكز توليدي كم كم به شهرهايي مبدل شدند كه همانند شهرهاي اسپانيايي داراي بلديه هايي به رياست مديران معادن محلي و همچنين بازارهايي در كنار تاجران، صنعتگران و پيشه وران بودند. معادن تعداد ثابت و مشخصي از نيروي كار را طلب مي كردند كه كارگران سرخپوستي را كه مخفيانه جا به جا شده بودند تحت پوشش قرار مي دادند. معادن همانند شهرها مكان مناسبي براي ادغام سرخپوستان به جامعه ي اسپانيايي محسوب مي شدند و بدين ترتيب در اين مناطق سرخپوستاني مشاهده مي شدند كه در راهروهاي معدني داراي رسوب هاي نقره و در آسياب هاي تصفيه ي مواد معدني مشغول به كار بودند.

4-2- سرخپوستان در جامعه ي اسپانيا

علي رغم جدايي كامل جامعه ي اسپانيايي ها و سرخپوستان ( آنچه « جمهوري اسپانيايي ها » و « جمهوري سرخپوستان » ناميده مي شد )، بسياري از سرخپوستاني كه به دنياي اسپانيايي زبان ها ملحق شدند، شخصيت هاي اول تغييرات فرهنگي در آمريكا در دوره ي استعمار بودند. به عنوان مثال، در برخي از شهرهاي ساخته شده بر روي شهرهاي قديمي سرخپوستان، مانند مكزيك و كوسكو، گروه هاي سرخپوستي مشاهده مي شدند كه با سازمان هاي پيش از كلمب خويش در آنها زندگي مي كردند. در برخي از شهرهاي داراي نقشه ي جديد مانند پوئبلا نيز گروه هاي سرخپوستي استقرار داشتند؛ البته اين گروه ها به اجتماعات مختلف سرخپوستي منطقه تعلق داشتند. در حالي كه مركز شهرها اساساً اسپانيايي بودند، نواحي اطراف آنها « سرخپوستي شده » بودند. بين سرخپوستان اسپانياي جديد و سرخپوستان منطقه ي آند اختلاف زيادي وجود داشت، بدين صورت كه سرخپوستان اسپانياي جديد چهره اي ناخالص داشتند چرا كه حاصل امتزاج اقوام مختلف بودند، ولي اين موضوع در مورد سرخپوستان منطقه ي آند صادق نبود.
تسلط سفيدپوستان بر حيات سياسي، اقتصادي، قضايي، فرهنگي و مذهبي اين مجال را فراهم نمي كرد كه بتوان شرايط سلطه جويانه ي اجتماعي آنها را زير سؤال برد. بدين ترتيب، سفيدپوستان محورهاي مختلف قدرت مثل كار سرخپوستان را تحت كنترل داشتند و براي اعمال اين قدرت به نهادهاي مختلف، مثل املاك زراعي يا ميتا متكي بودند. املاك زراعي براي جمع آوري خراج و تنظيم اشكال مختلف كار اجباري بسيار مفيد بودند. بي شك، براي تحديد آثار « اربابي شدن » ‌جامعه كه با منافع سلطنت در تضاد بود، دربار تصميم گرفت كه قدرت ملاكان را محدود كند، چرا كه در دهه هاي آغازين تسخير و استعمار اين ملاكان بودند كه عايدات زمين ها را صاحب مي شدند. به عبارت دقيق تر، در دوره هاي اوليه، زمين ها به صورت مادام العمر واگذار مي شدند و رياست بر آنها موروثي بود و اين موضوع به ملاكان و شايستگان ( جانشينان آنها ) انگيزه هايي اشرافي اعطا مي كرد كه همان طور كه اشاره كرديم، عليه منافع سلطنت بود. به همين دليل بود كه در قوانين جديد ( 1542) سعي شد قدرت ملاكان محدود شود، آن هم با استفاده از طرحي كه با مقاومت شديدي در بخش هاي مختلف امپراتوري مواجه شد و پرو مركز اين نارضايتي بود. با وقوع جنگ هاي داخلي پرو، قدرت ملاكان به سرعت كاهش پيدا كرد و تنها در برخي از نواحي حاشيه اي، مانند شبه جزيره ي يوكاتان اين قدرت پابرجا ماند.
از سوي ديگر، ميتا نهادي نوعاً متعلق به منطقه ي آند بود كه طي دوره هاي معين براي انتقال كارگران سرخپوست به معادن ( مانند پوتوسي يا اوآنكابليكا ) استفاده مي شد. اين سيستم بر مبناي استثمار اجتماع سرخپوست (‌ به صورت كلي ) عمل مي كرد. ميتا وظيفه داشت كه نيروي كار مرد را فراهم آورد ( اين امر به معناي نيروي كار كمتر در زمين هاي عمومي و به دست آوردن سود براي پرداخت خراج بود ). علاوه بر اين، ميتا در زمان انتقال كارگران خويش به پوتوسي و در دوران استقرار آنها در اين منطقه، غذاي آنان را تأمين مي كرد. البته سرخپوستان به صورت نوبتي به مناطق معدني آورده مي شدند تا وظايف خويش را به انجام برسانند.

3- جامعه ي سرخپوستان

جوامع سرخپوستي اسپانيايي نشده، ساختارهاي اجتماعي پيش از كلمب را حفظ مي كردند و بنابراين بررسي شرايط كلي آنها به ويژه در خارج از شهرها و خارج از مراكز فعاليت اسپانيا مانند معادن ضروري است. بي شك، شرايط زندگي سرخپوستان در جامعه ي استعماري بر مبناي جايگاه حقوقي و اجتماعي كه تسخيركنندگان دريافت مي كردند، كاملاً آشكار است. بنابر نظر لاكهارت، تأثير تسخيركنندگان و استعمارگران اسپانيايي بر جوامع سرخپوستي محلي در طول قرن شانزدهم بيشتر در زمينه ي فرهنگي بود تا زمينه ي اجتماعي. انديشه هاي سرخپوستي تحت تأثير قرار مي گرفتند و پيامدهاي آنها بر زندگي روزمره احساس مي شد؛ با وجود اين ارتباطات اجتماعي عملاً ثابت مي ماندند. در مورد هر آنچه به زندگي روزمره مربوط مي شد،‌ سرخپوستان ديگر معابدي براي خدايان خويش نمي ساختند و در ساخت كليساها مشاركت مي كردند، ابزار فولادي را به كار مي گرفتند و هنگام خريد و فروش محصولات رايج از پول اسپانيايي استفاده مي كردند، اما همچنان رئيس قبيله در رأس اجتماعات آنها قرار داشت. (15)
در مكزيك، بين افراد معمولي (16) و اشراف (17) تفاوت وجود داشت و اين امر از حكومت جوامع سرخپوستي نشأت مي گرفت كه پيش از تسخير نيز در اين منطقه مشاهده مي شد. نظام خانوار، هسته هاي خانوادگي و ساختارهاي تملك زمين علي رغم كاهش تعداد سرخپوستان و زوال جمعيتي، سازمان خويش را حفظ مي كردند. تغيير اساسي در ارتباطات اجتماعي مربوط به از بين رفتن برده داري در ميان سرخپوستان بود كه از پيامدهاي پايان جنگ هاي بين بوميان به شمار مي آمد. جابجايي اجتماعي در داخل اجتماعات سرخپوستي يا از آرزوي افراد معمولي براي تبديل شدن به اشراف نشأت مي گرفت، يا از برخي از تصميمات آنها براي ناديده گرفتن وظايف تحميلي از سوي اربابان سرخپوست؛ با اين حال گروه هاي قديمي اغلب زياد جا به جا نمي شدند.
عامل اصلي جا به جايي اجتماعي سرخپوستان در خارج ( و نه در درون ) جامعه ي سرخپوستي قرار داشت؛ در واقع، اين عامل امكان پيوند گروه هاي جا به جا شده با جامعه ي اسپانيا بود. اين واقعيت مقصود ما براي تثبيت الگويي مناسب براي توصيف جامعه ي استعماري را نيز دشوار مي كند، چرا كه ارتباطات اندك بين جامعه ي اسپانيايي ها و سرخپوستان را افرادي برقرار مي كردند كه آنها نيز سرانجام در شهرهاي اسپانيايي يا يكي از محدوده هاي جامعه ي اسپانيايي زبان مستقر مي شدند. اين مسئله، اصلي ترين تغيير اجتماعي بود كه اتفاق مي افتاد و با توسعه ي وصلت ميان سرخپوستان و سفيدپوستان نيز بي ارتباط نبود. از سوي ديگر، در مناطق آند سرخپوستان « بيگانه اي » وجود داشتند كه به اعضاي يك اجتماع معين تعلق داشتند،‌ اما در يك اجتماع ديگر ساكن مي شدند و ارتباط خود با اجتماع اصلي خويش را همچنان حفظ مي كردند. در مكزيك پديده ي مشابهي به چشم نمي خورد، ‌زيرا سرخپوستان متعلق به يك اجتماع كه تمايل داشتند به اجتماع ديگري ملحق شوند، با اجتماع مقصد همگون مي شدند و ارتباط خويش را با اجتماع اوليه قطع مي كردند. خروج يا تخليه ي سرخپوستان از اجتماعاتشان، كه با زوال اجتماعي آنها پيوند داشت، تعداد غلامان اربابان سرخپوست را كاهش مي داد و موجبات كاهش قدرت آنها را فراهم مي آورد. شايان ذكر است كه حفظ ساختارهاي اوليه ي سرخپوستي در برخي از مناطق آند به تأثير اندك جامعه ي اسپانيايي زبان اشاره دارد.
حاصل منازعه ي اروپاييان بر سر شرايط سرخپوستان اين بود كه بايد از اين سرخپوستان به عنوان افراد صغير و كم شعور، در برابر خطرهاي محيط اجتماعي محافظت كنند. اين امر فقط به حمايت شخصي از آنها مربوط نمي شد، بلكه با منافع عمومي آنها نيز در ارتباط بود، منافعي كه جاه طلبي هاي ملاكان، تاجران و عاملان اقتصادي داراي تعامل با جامعه ي سرخپوستان را تأمين مي كرد. اين موضوع انديشه ي توسعه ي دو جامعه ي متفاوت و مجزا، « جمهوري اسپانيايي ها » و « جمهوري سرخپوستان » ‌را تقويت كرد. بي شك، اين تفكيك هميشه امكان پذير نبود، همان طور كه در برخي از نواحي حاشيه اي مشاهده شد. پاراگوئه تا امروز هم تداوم داشته است، به طوري كه پاراگوئه تنها كشور آمريكاي لاتين است كه طبقات مسلط آن به زبان سرخپوستي، گواراني (18) صحبت مي كنند، امري كه در ساير كشورهاي داراي جمعيت بومي بسيار مانند گواتمالا و پرو نيز مشاهده نمي شود. علاوه بر اين، در حالي كه در مناطق داراي جمعيت يكجانشين، تفكيك، عادي تلقي مي شد، در مناطقي كه جمعيت آنها نيمه ساكن بودند، ارتباط و تعامل بين سرخپوستان و اسپانيايي ها امكان پذير بود. به عبارت ديگر در مناطقي كه كوچ نشيني بوميان در آنها رواج داشت، مواجهه ي بين دو اجتماع، موضوعي عادي بود، مانند جنوب شيلي، شمال مكزيك يا برخي از بخش هاي چاكو.
تأسيس آبادي هاي سرخپوستي بر مبناي هيأت هاي ميسيوني، مستلزم وجود شرايطي خاص براي اداره ي زندگي آنها بود كه محصول تركيب عوامل مختلفي چون اجبار دربار براي دفاع از سرخپوستاني كه تبعه ي آن نيز بودند؛ پدرسالاري فرقه هاي مذهبي، به ويژه فرانسيسكن ها و دومينيكن ها؛ آرزوي كنترل و سازماندهي زمين هاي متعلق به مقامات اداري؛ و منافع مستعمره نشينان به شمار مي امد. بين سال هاي 1540 و 1610 دوره ي اوج فعاليت هيأت هاي ميسيوني بود كه سازماندهي اجتماعات سرخپوستي جديد و بزرگ را امكان پذير كرد؛ اجتماعاتي كه قادر به تأمين خويش و توليد مازاد ضروري براي پرداخت خراج بودند. با اينكه در اين هيأت ها به برخي از نهادهاي نوعاً اسپانيايي برمي خوريم ( از جمله بلديه ها و آبادي هاي سرخپوستي با وجهه اي كاستيلي )، اين اجتماعات از سوي بوميان، اشراف سرخپوست، حاكمان، رؤساي قبايل، مديران يا كشيشان محلي اداره مي شد كه ساختار آريستوكراتيك نوعاً بومي را به آنها مي بخشيدند. در اين دنياي متناقض كه واقعيت استعمار را شكل مي داد، برخي از تأسيسات دربار اسپانيا نيز به چشم مي خوردند، مثلاً حامي سرخپوستان يا دادگاه سرخپوستان كه پاسخگوي نيازهاي حمايتي سرخپوستان بودند، با اين حال نتوانستند بر خيل عظيم منافع استثمار بوميان براي اسپانيايي ها فائق آيند.
دوقطبي بودن جامعه ي استعماري به شيوه هاي مختلفي آشكار مي شد. سرخپوستان و اسپانيايي ها يا دنياي كشاورزي و دنياي شهري. اكثريت جمعيت بومي در زمين هاي كشاورزي زندگي مي كردند يا از طريق زمين هاي كشاورزي امرار معاش مي كردند. سفيدپوستان نيز با اينكه در شهرها مستقر شده بودند، بخش اعظم از ثروت خويش را از طريق دنياي روستايي يا كار دهقانان به دست مي آوردند. در محيط روستايي، سرخپوستان در قالب اجتماعات مخصوص خويش زندگي مي كردند كه بهترين كار براي حفظ انسجام قومي و فرهنگي آنها محسوب مي شد. در درون همين اجتماعات بود كه « جمهوري سرخپوستان » معني پيدا كرد، چرا كه در آنها سيستمي از مناصب متعلق به جامعه ي سرخپوستان مثل رؤساي قبايل، شوراي سالخوردگان و در برخي موارد، مقامات نماينده ي دربار وجود داشت. علاوه بر اين، در اطراف اين اجتماعات زمين هاي حفاظت شده اي وجود داشت كه صاحب آنها خود اجتماع بود و براي هميشه واگذار شده بودند و هيچ كس به هيچ عنوان نمي توانست آنها را پس بگيرد. اين زمين ها به سه بخش مساوي تقسيم مي شدند. يك بخش به منظور تأمين نيازهاي اجتماع، يك بخش به منظور توليد محصولات بازرگاني و بخشي ديگر براي مراتع. فروش محصولات در آمارها يا سرشماري هاي شهرداري منظور مي شد و براي پرداخت خراج و خريد بذرها، حيوانات، ابزار و ساير وسايل كشاورزي به كار مي رفت.
در حدود سال 1560، زماني كه قدرت ملاكان محدود شد، قدرت رؤساي قبايل يا كشيشان محلي در داخل اجتماعات بومي بين قضات سرخپوستان و كارمندان حكومت استعماري ( كه طي دو يا سه سال در اين اجتماعات انجام وظيفه مي كردند )، تقسيم شد. دستياران قضات سرخپوست، مترجمان ( عموماً سرخپوست يا مستيزو )، شهرداران سرخپوست يا نظميه چيان سرخپوست به كارمندان استعماري در انجام دادن وظايفشان كمك مي كردند. وظيفه ي كارمندان اين بود كه به نام شاه در سرزمين هاي وسيع روستايي كه اجتماعات سرخپوستي در آنها ساكن بودند، حكومت كنند، عدالت را برقرار كنند و خراجي را كه پيش از آن رؤساي قبايل جمع آوري مي كردند، جمع آوري كنند. از نظر گيرمو سسپدس (19)، علت اصلي عدم پيشرفت اين سيستم، قانون كار اجباري سرخپوستان بود. قانوني كه در سال 1552 تصويب شد و با توجه به نياز شديد به نيروي كار در سرزمين هاي استعماري، 4 درصد جمعيت اسپانياي جديد يا 6 درصد جمعيت پرو را دربرگرفت؛ شايان ذكر است كه اكثر اين نيروي كار را مردان بين 20 تا 50 سال تشكيل مي دادند. قاضي در هر نوبت بوميان تحويل داده شده از سوي رئيس قبيله را گرد هم مي آورد و آنها را براي توزيع در اختيار يك داور مقسم مي گذاشت. وظيفه ي اين داور اين بود كه بوميان را براي انجام دادن كارهاي مختلف مثل كارهاي عمومي، كشاورزي يا استخراج معادن توزيع كند. به علت سوءاستفاده هاي موجود، سيستم كار اجباري در سال 1610 منحل شد، اگر چه تا سال 1632 به دليل انتفاع عمومي، در اسپانياي جديد همچنان اعتبار داشت كه به اين معناست كه اين سيستم احتمالاً تا مدت ها پس از آن نيز ادامه داشت. (20)

پي‌نوشت‌ها:

1. Carmen Bernard
2. Serge Gruzinski
3. Ricardo Levene
4. Antiguo Regimen: اصطلاحي كه انقلابيون فرانسه براي توصيف جامعه ي فرانسه پيش از انقلاب 1789 ( دوران پادشاهي خودكامه لويي شانزدهم ) و همچنين ساير حكومت هاي مشابه به كار مي بردند؛ در مقابل آن حكومت نوين قرار داشت كه رژيم ليبرال اسپانيا نيز در اين دسته جاي مي گرفت.
5. Plaza Mayor
6. Plaza Armas
7. Zocalo
8. Pulque: نوعي نوشيدني الكلي، به رنگ شير كه در بين بوميان مكزيك رواج داشت.
9. Chicha: نوشيدني تخميري از ذرت كه به نوشيدني هاي غيرالكي شباهت دارد. چيچا را مي توان از ريشه ي مانيوك، ذرت، انگور، سيب يا ساير مايعات تهيه كرد.
10. Real Hacienda
11. Oruro
12. Patrias chicas
13. Criollismo: جنبشي براي ارتقاي سياسي و اجتماعي كرئول ها ( يا همان اسپانيايي هاي زاده ي آمريكا ) كه در اوايل قرن هفدهم در آمريكا پديدار شد و در قرن هجدهم به اوج خود رسيد.
14. Esteva Fabregat,1988:p.200-295
15. Lockhart,1982:p.96.
16. Machualtin
17. Pipltin
18. زباني از خانواده ي توپيايي شاخه ي توپي - گواراني متعلق به آمريكاي جنوبي.
19. Guillermo Cespedes
20. Cespedes del Castillo,1988:p.24.

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط