تبيين پلوراليسم ديني (1)

پلوراليسم ديني يكي از مهم ترين و مؤثّرترين مباحث فلسفه دين و كلام جديد است كه موضع گيري در مورد آن نسبت به همه مسائل اعتقادي تأثيرگذار خواهد بود؛ از اين رو برّرسي و ارزيابي اين مسئله، امري مهم و مبنايي باشد. ما
پنجشنبه، 20 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تبيين پلوراليسم ديني (1)
تبيين پلوراليسم ديني (1)

 

نويسنده: عبدالحسين خسرو پناه




 

درآمد

پلوراليسم ديني (1) يكي از مهم ترين و مؤثّرترين مباحث فلسفه دين و كلام جديد است كه موضع گيري در مورد آن نسبت به همه مسائل اعتقادي تأثيرگذار خواهد بود؛ از اين رو برّرسي و ارزيابي اين مسئله، امري مهم و مبنايي باشد. ما در اين سلسله دروس به بيان جوانب مختلف اين موضوع خواهيم پرداخت: مباحثي از قبيل چيستي پلوراليسم، عوامل پيدايش رويكرد پلوراليستي، تفاوت پلوراليسم با تلرانس، روش و متد برّرسي اين مسئله و بالأخره ارزيابي و نقد مباني پلوراليسم، طي درس هاي آينده مطرح خواهد شد.

چيستي پلوراليسم ديني

« پلوراليسم ديني » يكي از مباحث فلسفه دين و كلام جديد است كه همانند ساير ايسم ها از مفاهيم وارداتي مغرب زمين مي باشد. اصطلاح پلوراليسم از واژه لاتين pluralism گرفته شده و به مفهوم نگرش و گرايش به كثرت، وفور، تعدّد و افزايش كمّي است؛ البتّه متعلّق كثرت و تعدّد با توجّه به مضاف اليه آن، مشخّص خواهد شد؛ به عنوان نمونه: « پلوراليسم اجتماعي و سياسي » به معناي گرايش به تعدّد احزاب و جمعيّت ها و انجمن ها و تنوع آراء و عقايد و تكثّر قدرت در همه زمينه ها به كار مي رود؛ و يا « پلوراليسم اخلاقي » بر نوعي نسبي گرايي ارزشي و نفي ضوابط ثابت و عام اخلاقي (2) و نيز، نفي استدلال پذيري ارزش هاي اخلاقي، دلالت دارد؛ هم چنين « پلوراليسم فرهنگي » به معناي رسميّت بخشيدن و حق دانستن تمام فرهنگ ها و نفي هرگونه رجحان فرهنگي است. ( 3 )
اين اصطلاح در گذشته به معناي اعتقاد به بيش از يك هستي يا اصل، شرك، اعتقاد به خدايان متعدّد، اعتقاد به ارباب انواع، وجود مسلك هاي مختلف و احزاب متفاوت در يك كشور به كار مي رفته است؛ ( 4 ) معناي « دين » نيز در اين بحث، اديان محقّق و موجود است؛ يعني: آن چه به لحاظ جامعه شناختي بدان « دين » اطلاق مي شود؛ اعمّ از اين كه منشأ الهي و يا انساني داشته باشد.
« پلوراليسم » ديني به عنوان يك نگرش كلامي و معرفت شناختي، پاسخي به چرايي تنوّع و تكثّر اديان و مذاهب گوناگون در دنياي معاصر كنوني است.
توضيح مطلب اين كه: كثرت و تنوّع اديان در روزگار حاضر - اعمّ از اديان الهي و بشري، تغيير يافته و تغيير نيافته - يك واقعيّت غيرقابل انكار است؛ اين كثرت، همانند كثرت، در زبان، فرهنگ، تمدّن، انديشه و سليقه، نازدودني است؛ اين اديان متكثّر در هيچ زماني در انزواي كامل نبودند و حتّي در حيات اجتماعي نيز بر يكديگر تأثيرگذار بوده اند. هم چنين تاريخ، شاهد شباهت هاي اديان با يكديگر است، پيروان اديان گوناگون در مناسك و مراسم ديني و در بسياري از اعتقادات، مشابه همديگرند؛ اما تفاوت هاي قابل توجهي نيز در ميان آنها وجود دارد: توحيدِ مسلمانان، ثنويّتِ زردشتيان و تثليتِ مسيحيان و آيين چند خدايي هندوئيسم، نمونه اي از اين اختلاف ها و تفاوت هاست.
پرسش اصلي در اين باب اين است كه چه نگرشي نسبت به كثرت موجود اديان بايد داشت؟ و پيروان اديان نسبت به يكديگر چه تلّقي اي بايد داشته باشند؟
اين نگرش از سه پرسش « معرفت شناختي » ، « كلامي » و « حقوقي » حكايت مي كند: پرسش معرفت شناختي، جوياي حقانيّت و بطلان اديان متكثّر است و اين كه آيا تمام اديان موجود بر حق اند؟ يا آميخته اي از حق و باطل؟ و يا جملگي بر باطل اند؟
پرسش كلامي و فرجام شناختي، از وضعيّت اخروي متديّنان به اديان متكثّر جويا مي شود و اين كه آيا تمام متديّنان به اديان آسماني و زميني، الهي و بشري، اهل نجات و رستگاري اند؟ يا اين كه ممكن است برخي از آنها گرفتار عذاب جهنم گردند؟
و سوّمين پرسش، ناظر به حقوق متديّنان است و اين كه آيا متديّنان به اديان گوناگون، نسبت به يكديگر بايد چه رفتاري از خود نشان دهند و آيا بايد براي همديگر حقوقي قائل شوند يا خير؟ اهل مدارا باشند يا تساهل و يا خشونت؟ آيا آنها را به رسميّت بشناسند يا خير؟
مباحث مربوط به تلرانس « تساهل » و مدارا و خشونت به پرسش سوّم ارتباط پيدا مي كند و از بحث « پلوراليسم ديني » بيرون است؛ اگر چه برخي از گويندگان و نويسندگان ميان اين دو مبحث خلط كرده اند.(5)
پرسش نخست، يعني: پرسش معرفت شناسانه و نيز، پرسش دوّم، يعني: پرسش فرجام شناسانه، مشمول چهار پاسخ متفاوت شده اند. كه فيلسوفان دين از آن چهار پاسخ، به: الف) كثرت گرايي ديني؛ (6) ب) انحصارگرايي ديني؛ (7) ج) شمول گرايي ديني؛ (8) د) طبيعت گرايي ديني (9) تعبيرمي كنند. بنابراين، پلوراليسم يا « كثرت گرايي ديني » ، « انحصارگرايي ديني » ، « شمول گرايي ديني » و « طبيعت گرايي ديني » ، چهار نگرش در باب تنوّع و تكثّر اديان و مذاهب است.
البته اين چهار نگرش، با توجّه به پرسش اوّل و دوّم، يعني: پرسش معرفت شناسانه و پرسش فرجام شناسانه، با دو عنوان « صدق » و « نجات » پيوند مي خورند و دو نوع كلّي از مكاتب را منشعب مي سازند:
نخست: طبيعت گرايي، كثرت گرايي، انحصارگرايي و شمول گرايي صدق و حقّانيّت؛
دوّم: طبيعت گرايي، كثرت گرايي، انحصارگرايي و شمول گرايي نجات و رستگاري.(10)
اين دو نوع مكتب ( ناظر به صدق و حقّانيّت و ناظر به نجات و رستگاري ) اگر چه دو نوع مستقل هستند و لكن معمولاً با يكديگر مطرح شده و گاهي نيز با يكديگر خلط مي شوند.
اينك به اختصار، رويكردهاي چهارگانه را تبيين مي كنيم:

1. طبيعت گرايي ديني:

اين ديدگاه، تمام باورهاي ديني و تمام اديان را نادرست پنداشته و ديدگاه آنها درباره وجود برتر را محصولات ساز و كار فرافكني صرف مي داند و با انكار فراگير « صدق »، صورت مسئله پرسش « نجات » را پاك ميكند. نوشته هاي فيلسوفان طبيعت گرايي، چون: فويرباخ، ماركس، فرويد و دوركيم به پيشنهاد راه هايي مي پردازند كه در آنها چنين فرافكني هايي رخ مي دهد.(11)

2. انحصارگرايي ديني:

به دو دسته الف) انحصارگرايي صدق؛ ب) انحصارگرايي نجات، انشعاب مي يابد؛ « انحصار صدق »، تنها به حقانيّت انحصاري يك دين فتوا مي دهد و ساير اديان را باطل محض مي پندارد و « انحصار نجات » نيز تنها به سعادت و نجات متديّنان به دين حق حكم مي راند و ساير متديّنان به اديان ديگر را از قلمرو نجات و رستگاري خارج سازد.(12)

3. پلوراليسم ديني:

اين ديدگاه نيز « پلوراليسم صدق » و « پلوراليسم نجات » تقسيم مي شود: كثرت گرايي صدق به حقّانيّت همه اديان موجود و محقّق فتوا مي دهد و كثرت گرايي نجات نيز همه متديّنان را اهل سعادت و نجات مي داند.(13)

4. شمول گرايي ديني:

شمول گرايي ديني هم به شمول گرايي در بُعد حقّانيّت و شمول گرايي در بُعد نجات منقسم مي شود؛ اوّلي به حقانيّت يك دين حكم مي كند؛ ولي در عين حال، ساير اديان را نيز به مقدار نزديكي با دين حق، بهره مند از حقّانيّت مي داند و دوّمي معتقد است كه متديّنان به اديان ديگر از بركت، رحمت و مغفرت الهي در معرض نجات قرار مي گيرند.(14)
رويكرد « انحصارگرايي »، نجات و آزادي انساني را منحصر به يك سنّت ديني خاص مرتبط مي سازد، به نحوي كه اين مسئله از جمله عقايد ديني و مباحث ايماني آنان است كه نجات، منحصر به همين يك گروه خاص بوده و بقيه ابناي بشر يا از معركه بيرون مي مانند (15) و يا اين كه به صراحت از قلمرو نجات و رستگاري مستثنا مي شوند. شايد پراحساس و تأثير بخش ترين بيان چنين اعتقادي را در اين اعتقاد جزمي كاتوليك مي بينيم كه مي گويد: « در بيرون از قلمرو كليسا، نجات و رستگاري وجود ندارد. » و دركنار آن هم، تحرّك ميسيونري قرن نوزدهم پروتستان كه مي گفت: « بيرون از مسيحيّت هيچ نجاتي متصوّر نيست ».(16)
توضيح مطلب اين كه: انحصارگرايي با دو حوزه « صدق » و « نجات » ارتباط پيدا مي كند: « انحصارگرايي صدق »، ديدگاهي است كه مي گويد: در صورت بروز هرگونه تعارض، آموزه هاي يك دين كاملاً صادق اند و آموزه هاي تمام اديان ديگر به كلّي نادرست اند و « انحصارگرايي نجات »، ديدگاهي است كه در آن، تنها يك دين را شيوه اي مؤثّر جهت رستگاري يا رهايي مي داند »؛ (17) به تعبير ديگر: انحصارگرايان معتقدند كه رستگاري، رهايي، كمال و يا هر چيز ديگر كه هدف نهايي دين تلقّي مي شود، منحصراً در يك دين خاص وجود دارد، يا از طريق يك دين خاص به دست مي آيد؛ منحصراً يك دين حق وجود دارد كه تنها راه رستگاري و رهايي را پيش روي ما مي نهد.
« پلوراليسم ديني » يعني: صدق و حقانيّت همه اديان موجود و نجات همه متديّنان. جان هيك در تبيين اين رويكرد مي گويد:
منظورم از پلوراليسم ديني اين ديدگاه است كه مي گويد: باورهاي ديني بزرگ جهان، از درون راه هاي فرهنگي و متنوّع و عمده انسان بودن دربردارنده تصوّرات و ادراكات گوناگوني از حقيقت يا غايت بوده و در نتيجه آن نيز، عكس العمل هاي مختلفي نسبت به آن دارند و نيز اين كه در داخل هر يك از سنّت هاي ديني مزبور، دگرگوني و تحوّل وجود انساني از خودمحوري به حقيقت ( خدا ) محوري به وقوع مي پيوندد و اين وقوع پيوستن نيز، تا آن جا كه مشاهده انساني مي تواند گواهي دهد در همه آنها و در همان حدود و اندازه مي باشد؛ بدين ترتيب، سنّت هاي ديني بزرگ را بايد به عنوان فضاهاي آخرت مدارانه جايگزيني دانست كه در درون آنها راه هايي است كه در طي آنها زنان و مردان عالم مي توانند به نجات، رهايي يا كمال دست يابند. (18)
از اين رو، پلوراليسم عبارت است از قبول و پذيرش اين ديدگاه كه تحويل و تبديل بود انساني از حالت خود محوري به خدا ( حقيقت ) محوري به طرق گوناگون در درون همه سنّت هاي ديني بزرگ عالم صورت مي گيرد. به عبارت ديگر: تنها يك راه و شيوه نجات و رستگاري وجود ندارد؛ بلكه راه هاي متعدّد و متكثّري در اين زمينه وجود دارد. (19) به عبارت ديگر: طبق « كثرت گرايي »، يك حقيقت غايي ديني در تمام سنّت هاي ديني به گونه اي متفاوت تجربه و دريافت مي شود تا جايي كه ما مي توانيم بگوييم: همه آنها به طور برابر، راه هايي مؤثّر در جهت رستگاري يا رهايي ارائه مي دهند.
« شمول گرايي ديني » بر اين عقيده است كه « تنها يك دين حاوي حقيقت نهايي است و ديگر اديان فقط شامل رويكردهايي به آن حقيقت نهايي اند يا تقريب هايي از آن حقيقت هستند؛ اين دين، مؤثّرترين راه را به سوي رستگاري ارائه مي دهد؛ اما آنهايي كه خارج از آن قرار دارند مي توانند به طريقي نجات يافته يا رها شوند ». (20)
شمول گرايي مي گويد: مغفرت الهي و پذيرش انسان ها با مرگ « تصليب » عيسي مسيحي ( عليه السَّلام ) ممكن گرديده است؛ اما آثار و منافع اين ايثار و از خود گذشتگي، هرگز به كساني كه به طور آشكار نسبت به آن ابراز ايمان مي كنند محدود نيست؛ حقوق كفاره مسيح، تمام گناهان بشري را مي پوشاند، به گونه اي كه اكنون تمام ابناي بشر در معرض لطف و رحمت الهي قرار دارند، هر چند كه هرگز نام عيسي مسيح را هم نشنيده باشند و يا اين كه ندانند چرا وي بر صليب تپه جلجنه در اورشليمِ فلسطين جان باخت. پاپ نيز در بيانيه خود به صراحت اعلام داشت كه: « گناه انسان - همه انسان ها بدون هيچ ملاحظه و استثنايي - به نحوي متّحد مي باشد، حتّي وقتي كه خود انسان از اين اتحاد بي خبر باشد ». (21)
بنابراين از يك سو « شمول گرايان »، همانند « انحصارگرايان » بر اين باورند كه تنها يك راه براي رستگاري وجود دارد و اين راه نيز، صرفاً در يك دين خاص قابل شناسايي است؛ البته همه مي توانند در اين راه قدم بگذارند؛ اما تنها به شرطي كه به ضوابط مطرح شده در آن دين حق گردن بنهند يا در طريق رستگاري بخشي كه آن دين پيش مي نهد سالكان صادقي باشند. از سوي ديگر، « شمول گرايان » همانند « كثرت گرايان » معتقدند كه خداوند و لطف و عنايت او به انحاي مختلف، در اديان گوناگون تجلي يافته است، هركس مي تواند رستگار شود، حتّي اگر از اصول اعتقادي آن دين حق، چيزي نشنيده و بي خبر باشد. به اين ترتيب، « شمول گرايي » از « انحصارگرايي » فراتر مي رود؛ زيرا به رغم پذيرفتن اين مدّعاي انحصارگرايانه كه يك دين خاص، حق مطلق است، مي پذيرد كه پيروان ساير اديان نيز - به دليل آن چه در همان دين حق محقّق شده است - مي توانند رستگار شوند. ( 22 )
بنابر آن چه كه در تبيين معناي پلوراليسم گذشت، معلوم شد كه « پلوراليسم ديني » به معناي رسميّت شناختن اديان متكثّر نيست ( 23 ) كه يك مطلب جامعه شناختي و حقوقي است؛ زيرا « پلوراليسم ديني » يك مسئله معرفت شناختي و كلامي است؛ هم چنين پلوراليسم و دو رويكرد ديگر: « شمول گرايي » و « انحصارگرايي »، در مقام تبيين و علّت يابي كثرت اديان نيستند كه در آن صورت يك مسئله هستي شناختي خواهد بود. بحث تساهل و تسامح و تلرانس نيز ارتباطي با مسئله پلوراليسم ندارد؛ چنان كه معناي اصطلاحي كثرت گرايي و پلوراليسم كه به مفهوم حق دانستن همه اديان است، غير از معناي لغوي پلوراليسم مي باشد كه به معناي مطلق كثرت، تعدّد و وفور به كار مي رود.
برخي از پيروان جان هيك به خطا، ميان دو معناي لغوي و اصطلاحي پلوراليسم خلط كرده اند؛ به عنوان نمونه، گفته اند: « اوّلين كسي كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد و به هركدام ظهوري داد و هر يك را در جامعه اي مبعوث و مأمور كرد و بر ذهن و زبان هر كدام تفسيري نهاد و چنين بود كه كوره پلوراليسم گرم شد »؛ ( 24 ) « هر پيامبري - بالذّات - مردم را به دين خود مي خواند و بالعرض كوره پلوراليسم را داغ تر مي كند؛ چرا كه فرقه اي بر فرقه هاي موجود مي افزايد ». ( 25 )
در حالي كه اوّلاً: خداوند متعال، اديان آسماني را در طول يكديگر نازل كرد و بحث پلوراليسم ديني در باب حقّانيّت اديان موجود و عَرضي است؛ ثانياً: ذات اقدس الله با نزول دينِ بعدي، شريعت سابق را نسخ مي كرد؛ زيرا دين لاحق كامل تر از دين سابق بود و اصولاً در بين اديان آسماني و الهي، تنها در احكام فرعي و جزئي اختلاف وجود داشت و منشأ اختلاف نيز مقتضيات زمان بود و در اصول و فروع اعتقادي و نيز اصول فقهي و حقوقي تفاوتي وجود نداشت.
پس سخن در اين نيست كه آيا خداوند، اديان متكثّر را در طول يكديگر نازل كرده است يا نه؟ كه اين پرسش را طرفداران پلوراليسم، انحصارگرايي و شمول گرايي ديني، پاسخ مثبت خواهند داد؛ سخن در اديان موجود و محقّق است كه در عرض يكديگر تحقّق خارجي دارند و اين كه آيا همه آنها حق اند يا خير؟

تاريخچه و عوامل پيدايش پلوراليسم ديني

مسئله تنوّع ( 26 ) و تكثّر ( 27 ) اديان درجوامع بشري واقعيّت تازه اي نيست؛ حتّي پرسش از حقّانيّت همه يا بعضي از اديان نيز در گذشته مطرح بوده است؛ اما آن چه تازگي دارد كوشش هاي فكري برخي از فيلسوفان دين معاصر، مانند كنتول اسميت ( 28 ) و جان هيك جهت اثبات حقّانيّت همه اديان موجود است؛ اين كوشش هاي فكري نيز زائيده گسترش ارتباطات ميان جوامع و پيروان اديان مختلف است؛ متديّناني كه حتّي در يك جامعه، كنار يكديگر زندگي مي كنند.
علاوه بر ارتباط متديّنان به اديان مختلف با يكديگر، تشابه اديان در پاره اي از عقايد، مناسك وكاركردهاي ديني و نيز تفاوت هاي ميان آنها در گرايش كثرت گرايي مؤثّر بوده است؛ زيرا برخي در صدد تبيين كثرت ها و اختلاف ها بر آمده و به حقّانيّت اديان متكثّر رو آوردند و يا انحصارگرايي و شمول گرايي را پذيرفتند.
آن چه مهم و قابل توجّه است اين نكته دقيق است كه « پلوراليسم ديني » زاييده تاريخ مسيحيّت است، مسيحيّتي كه در بيشتر تاريخ خود به طور اثبات و پايداري انحصارگرا بوده است و سرّ انحصارگرايي مسيحيّت در اين بود كه مسيحيّت در اواخر روزگار باستان، در مواجهه با انتقادات و شكنجه ها پي ريزي شد؛ يعني: براي حفظ خود در مواجهه با انتقادها، دست به آزار و شكنجه مخالفان زد؛ البته گفته هاي منسوب به حضرت عيسي ( عليه السَّلام ) نيز در حمايت از انحصارگرايي مؤثّر بوده است؛ مانند اين كه: « هيچ كس نمي تواند نزد پدر رود مگر از طريق من ». ( 29 )
انحصارگرايي در قرن سوّم ميلادي به شكل افراطي ظهور كرد؛ به گونه اي كه بسياري از مسيحيان بر اين عقيده بودند كه خارج از كليسا رستگاري وجود ندارد. درگيري مسيحيّت قرون وسطاي اروپايي با اديان غير توحيدي و يهوديان و مسلمانان كه در اوج تمدّن اسلامي به سر مي بردند زاييده اين انديشه افراطي بود و همين انديشه و رفتار، سبب شد تا هرگونه تعامل متقابل ميان مسيحيان، مسلمانان و يهوديان و غيره كم رنگ گردد و در آن روزگار، تنها برخي از متفكّران - مانند توماس آكوئيناس - موفّق شدند از ابن ميمون و ابن سينا علومي را فرا گيرند.
وقتي مسيحيان در عصر نوين اروپايي و دوران « رنسانس » بر قدرت مسلّط شدند، انحصارگرايي افراطي، آنها را به گسترش استعمار سوق داد و مبلّغان مسيحي كه هدف اصلي آنها تغيير دادن اديان بود در همه جاي عالم پراكنده شدند؛ ولي بسياري از مسيحيان ناچار شدند در اواخر نيمه آخر قرن بيستم از انحصارگرايي دست شستند، هر چند كشف عوامل اين پديده كار آساني نيست؛ ولي به نظر مي رسد كه بتوان عوامل زير را در پيدايش اين گسست نام برد:

عامل روان شناختي

خستگي مسيحيان از جنگ هاي مذهبي، استعمار، آدم سوزي و شكنجه هاي غير انساني و تضارب ميان فرقه هاي مسيحي، سبب شد تا مسيحيان، تحمّل اديان و فرقه هاي ديگر را فرا گرفته و از برخوردهاي ضدّ ديني دست شويند.

عامل معرفتي

بسياري از مسيحيان درصدد شناخت ديگر اديان بر آمدند و با درکي آكادميك از سنن و متون ديني، با كمك ترجمه ها و تفسيرهاي مناسب، تشابه ميان دين خود و اديان ديگر را دريافته و جاذبه هاي آنها را تجربه كردند. شباهت پاره اي از عقايد و سنن هاي ديني و نيز تجربه هاي او استدلال هاي اديان ديگر سبب شد تا معقولّيّتِ معرفتي مؤمنانِ ديگر را تصديق كنند؛ يعني: بهره اي از حقّانيّت براي آنها قائل شوند و هم چنين كشف نقش سنّت هاي ديني در فراهم آمدن زندگي همراه با معنويّت، منشأ تصديق معقّولّيّت عملي آنها گرديد.

عامل جامعه شناختي

مهم ترين عامل، كثرت فزاينده همكاري متقابل شخصي در ميان هواداران سنّت هاي ديني گوناگون است؛ اين همكاري متقابل در خط مشي دو تن از سران پلوراليسم يعني ويلفر كنت ول اسميت و جان هيك نقش اساسي ايفا نموده است.
تدريس اسميت در يك كالج كوچك مسيحي در « لاهور »، جايي كه اكثريت كارمندان آموزشي و دانش آموزان آن هندو، سيك و مسلمان بودند و نيز همكاري او در تشكيل « مؤسّسه مطالعات اسلامي » كه نيمي از دانشجويان فارغ التّحصيل آن مسلمانند، تأثير فراواني در گرايش وي به پلوراليسم نهاد.
همكاري هيك با مسلمانان، يهوديان، هندوها و سيك ها در مبارزه براي تسامح و تساهل در شهر بيرمنگام انگلستان در سال هاي دهه 1960م. او را تحت تأثير قرار داد. تنوّع مذهبي داخل اجتماعات و درگيري مسيحيان و تعامل آنها با اديان مختلف، در از بين بردن گرايش هاي انحصارگرايانه و تقويت شمول گرايي و كثرت گرايي تأثير جدّي گذاشته است؛ از اين رو، « شوراي دوّم واتيكان » در دهه 1960 م. اعلام داشتند كه رستگاري انسان، مطلقا متّكي بر مرگ نجات بخش مسيح است؛ اما تمام بشر مي توانند به طريقي با مسيح يگانه گشته و لذا در نجات او شريك باشند. به نظر پلوراليست ها اين ديدگاه يك منزل نيمه راه و نامطلوب است.

عامل ديني

عامل مهم ديگر در پيدايش « پلوراليسم ديني »، آموزه « نجات » است. آموزه نجات، يكي از مهم ترين مسائل و عقايد كلامي مسيحي است كه نجات، رستگاري، عذاب و عقاب انسان ها را بيان مي كند؛ بر اساس آموزه نجات در كلام مسيحي، تنها كساني رستگارند و از عذاب و جهنم الهي نجات مي يابند كه به مرگ فديه وار عيسي ( عليه السَّلام ) ايمان آورند؛ زيرا همه انسان ها در اثر گناه حضرت آدم ( عليه السَّلام ) - كه به درخت ممنوعه نزديك شد - گرفتار گناه ذاتي شدند، تا اين كه خداوند در جسم عيسي ( عليه السَّلام ) حلول كرده و عيسي ( عليه السَّلام ) فرزند خداوند، به صليب آويخته شد. مرگ عيسي ( عليه السَّلام ) و قرباني شدن او فديه ساير انسان ها شد و منشأ عفو و بخشش الهي همه آنها گشت. پس تنها راه نجات انسان هاي گنه كار به اعتقاد « پروتستان ها »، ايمان به عيسي ( عليه السَّلام ) و مرگ فديه وار او و به اعتقاد « كاتوليك ها » علاوه بر ايمان، انجام مراسم « غسل تعميد » است، در نتيجه كساني كه فاقد اين ايمانند و يا غسل تعميد انجام ندهند به بهشت راهي ندارند؛ حتّي پيامبران گذشته، مانند حضرت نوح، ابراهيم و موسي ( عليهم السَّلام ) نيز پس از مرگ در مكاني ميان بهشت و جهنم به نام « ليمبو » قرار دارند تا اين كه در روز قياص، حضرت مسيحي ( عليه السَّلام ) آنها را به بهشت رهسپار كند.
بدين ترتيب، آموزه « نجات » در مسيحيّت، عبارت است از بخشش گناه ذاتي انسان به صورت انحصاري از مرگ فديه وار عيسي ( عليه السَّلام ). اين آموزه انحصارگرايانه، همه انسان ها را از بهشت مي راند و تمام كساني كه قبل از مسيح مي زيسته اند و يا در عصر مسيح از دريافت پيام او محروم بوده اند را نيز از رحمت و مغفرت الهي به دور مي داند.
كارل رِينِر ( 1984- 1904 م. ) متكلّم كاتوليك با توجّه به اشكال فوق، دايره نجات را وسيع تر گرفت و پيروان اديان ديگر را كه از كردار و رفتار پاك برخور دارند نيز اهل نجات و رستگاري دانست. وي عنوان مسيحيان بي نام را بر آنها نهاد. ديدگاه رينر، « شمول گرايي » نام گرفت؛ شمول گرايي، هم چون « انحصارگرايي » تنها مسيحيت را راه نجات و رستگاري انسان ها دانسته است و لكن انسان هايي كه نام عيسي ( عليه السَّلام ) و دين مسيحيّت را نشنيده اند از آن رو كه هم چون مسيحيان اعمال صالح انجام دهند نيز، مشمول رستگاري قرار مي گيرند.
جان هيك، متكلّم پروتستاني معاصر به شمول گرايي رينر قانع نشد و « كثرت گرايي نجات » را مطرح كرد؛ بدين ترتيب، هركس با هر عقيده و دين و مذهبي مي تواند به بهشت راه يابد، البته به شرطي كه از « خودمحوري » به « حق محوري » روي گرداند. هيك با طرح تجربه ديني و تبديل خود محوري به حق محوري به عنوان گوهر دين، الهيّات جديدي در مسيحيّت تدوين كرد.

عامل سياسي

« ليبراليسم سياسي و ديني » به عنوان يك ايدئولوژي سياسي و ديني در پيدايش « پلوراليسم ديني » مؤثّر بوده است. توضيح مطلب اين كه: وقتي مذهب جديد پروتستان با پيدايش رنسانس توسط لوتر و كالون پديدار شد، دين از حوزه امور عمومي به حوزه امور شخصي منتقل و در پي آن سكولاريسم و جدايي دين از امور اجتماعي و سياسي طرح گرديد.
مذهب پروتستانتيزم منشأ پيدايش « ليبراليسم سياسي » شد و اصول تساهل و مدارا، حقوق و آزادي هاي فردي، جداسازي ميان حوزه امور عمومي و حوزه امور شخصي و سكولاريسم يا جدايي دين از امور اجتماعي، به ويژه امور سياسي را زائيد و در پي آن آزادي عقيده به عنوان عمده ترين حق فردي مطرح گرديد.
شلاير ماخر در قرن نوزدهم، از ليبراليسم سياسي بهره گرفت و « ليبراليسم ديني » را پديد آورد؛ وي با بي اعتنايي و ترديد در روش نقلي، تفسيرهاي سنّتي از اعتقادات و كتاب مقدّس را كنار زد و « تجربه ديني » را به جاي عقايد، احكام، مراسم عبادي و اخلاق ديني نهاد. جان هيك با بهره گيري از تجربه و احساس ديني شلاير ماخر به عنوان بُعد مشترك تمام اديان، به طرح « پلوراليسم ديني » و حقانيّت تمام اديان و نجات و رستگاري تمام متديّنان همّت گماشت.

فرآيند تطوّر فكري جان هيك

با توجّه به اين كه جان هيك مؤسّس پلوراليسم است بيان مراحل تطوّر فكري وي براي شناخت پيشينه و زمينه پيدايش مسئله، مناسب خواهد بود. مراحل تطوّر فكري هيك به اختصار چنين است:
1. مرحله نخست در دهه 1970م. با مبارزه عليه نژادپرستي، جهت تقويت جامعه پلوراليستي توسط جان هيك آغاز شد؛ وي در اين مرحله نگاشته هايي عليه جبهه ملي و حزب ملي و ساير نژادپرستان منتشر كرد؛
2. هيك در دوّمين مرحله، به عنوان رياست هيئت مذهبي و فرهنگي كه تشكيلاتي دولتي و عهده دار بازنويسي مطالب درسي - آموزشي در زمينه مذهب بود، يك برنامه درسي تدوين كرد كه هر كس بتواند در مورد ساير اديان از جمله دين خود، اطلاعات كافي به دست آورد؛
3. وي در مرحله سوّم تلاش مي كند تا جريان هاي عظيم حيات و تفكّر ديني را به صورت مستقل، ارزش مند و داراي زمينه رستگاري معرفي نمايد؛ ( 30 ) تلاش هيك در اين مرحله از آن رو بود تا بتواند كثرت گرايي ديني را در ساحت نجات و رستگاري به اثبات برساند و براي اين هدف گام هايي برداشت:
1-3. اعتقاد به « حلول لاهوت در ناسوت » و « تجسّد خداوند در عيسي مسيح » را نمادين، مجازي و اساطيري - نه به عنوان يك قضيه حقيقي - خواند و با استفاده از تحقيقات و مطالعات تاريخي ثابت كرد كه اين عقيده، ساخته كليسا بوده و از دست مايه هاي ديني يهودي و يوناني الهام گرفته است.
2-3. هيك در سال 1983م. مقاله اي را به انجمن الهيّات ساحل اقيانوس آرام در « بركلي كاليفرنيا » ارائه كرد و اعتقادنامه سال 1647م. كليسا را مورد نقد قرار داد و مطالبي از قبيل خلقت جهان در شش روز، تقدير ازلي بسياري از مردم جهت ورود به آتش جهنم، جنبه وحياني صورت ملفوظ كتاب مقدّس و تولّد عيسي مسيح از مادر باكره را ترديد نمود و همين باعث شد كه تقاضاي عضويت وي در كليساي مشايخي و منصب استادي فلسفه مسيحي در دانشكده الهيّات ردّ شود.
3-3. تا اين جا بيشتر رويكرد جان هيك؛ جنبه سلبي و حمله به اعتقادات كليسا بود؛ ولي او در اين گام تلاش مي كند تا طبيعت گرايان و مخالفان اديان را به حاشيه براند و با تمسّك به فلسفه ديني ويتگنشتاين و استقلال زبان ديني، معارضان و مخالفان دين را كه در قواعد بازي دين شركت ندارند طرد نمايد؛ زيرا زبان اومانيست و ماركسيست كه به انكار خدا پرداخته اند با زبان دينداران متفاوت است؛ البته جان هيك اين مطلب را كه باورهاي ديني، بيان هاي عواطف و روحيات افراد است و ارتباطي با واقعيّت مستقل از احساسات انساني ندارد، نمي پذيرد و علي رغم پذيرش زبان استعاري دين، واقعيّت خدا، بهشت و جهنم را قبول دارد.
4-3. جان هيك در اين گام به سراغ سه پاسخ معروف در باب رستگاري و نجات متديّنان به اديان مختلف مي رود و انحصارگرايي، شمول گرايي و كثرت گرايي نجات و رستگاري را مطرح مي سازد و در نهايت، « پلوراليسم نجات » را مي پذيرد و با فرض وجه اشتراك تمام اديان در گوهر واحد، يعني: « تبديل وجود انساني از حالت خود محوري به خدامحوري » راه را براي نجات همه سنت هاي ديني بزرگ باز مي كند.
4. جان هيك در مرحله چهارم، خود را در برابر انواع حيات هاي ديني و اُرگانيسم هاي متفاوتي چون مسيحيّت، هندوئيسم، اسلام، يهوديّت، بوديزم و غيره مي بيند و باورهاي متضاد و رقيب و هستي هاي اجتماعي ديني متضاد و متقابل را مشاهده مي كند و اين سؤال را مطرح مي كند كه كدام يك از اين اديان حقيقي اند؟ آيا ديني كه از وجود متشخّص خدا سخن مي گويد يا آن كه وجود خدا را نامشخّص مي داند؟ آيا الوهيّت در جهان تجسد مي يابد؟ آيا كتاب مقدّس كلام خداست؟ و به هر حال، آيا اسلام درست است يا بودا يا مسيحيّت يا يهوديّت يا... ؟
جان هيك از پاسخ ويلفرد ول اسميت براي تثبيت « پلوراليسم ديني » بهره مي گيرد اسميت در كتاب « معنا و غايتِ دين » گويد:
ذهنيت غالب فعلَي، مبني بر ترجيح دين مسيحيّت بر اديان ديگر، ريشه تاريخي دارد؛ زيرا با حضور جريان هاي مختلف حيات ديني در تفكّر غربي اين حساسيّت پيدا شده است؛ در حالي كه ما با اديان مختلف رو به رو نيستيم، ما با سنّت هاي متراكم ديني برگرفته از عناصر درون و بيروني رو به روايم. شيوه هاي فرهنگي در كشورهاي متفاوت به عنوان قالب هاي متغير، صورت ها و سنت هاي گوناگون از اديان را پديد مي آورند.
به عبارت ديگر: اديان، آفريده هاي بشري هستند كه تاريخ آنها بخشي از تاريخ گستره فرهنگي بشري است. به اعتقاد اسميت، اصولاً سؤال از حقانيّت اسلام يا مسيحيّت، انحراف جديدي است كه محصول عصر روشنگري است كه اديان را هم چون نظام هاي عقلي پنداشته است؛ در حالي كه اديان، كنش و واكنش پيچيده عوامل ديني و غير ديني تحوّل يافته اند؛ پس نمي توان از درستي يا نادرستي يك دين سخن گفت.
جان هيك با استفاده از اين مبنا و طرح انحصارگرايي، شمول گرايي و كثرت گرايي حقانيّت و صدق، به تثبيت « كثرت گرايي صدق » اقدام كرد و باورهاي ديني بزرگ جهان را دربردارنده برداشت هاي گوناگون راجع به حق يا حقيقت غايي هستي دانست كه از درون شيوه هاي فرهنگي مختلف انسان بودن سرچشمه گرفته است و چون همه آنها در دگرگوني افراد بشر از خودمحوري به خدامحوري كاميابند، پس، از حقيقت بهره مندند. هيك براي اثبات اين ادّعا به تجربه شخصي و برخورد خود با فرد مؤمن يهودي، مسلمان، سيك، هندو و بودايي و ارتباط آنها با حقّ تمسّك مي كند.
البته جان هيك براي اثبات « پلوراليسم ديني » به دلايل معرفتِ شناختي و كلامي نيز استناد كرده است. اشاره به اين نكته لازم است كه هيك از متفكّران گذشته مغرب زمين از جمله كانت، توين بي، شلايرماخر و... استفاده هاي فراواني برده است؛ چنان كه در درس هاي آينده به مواردي از استدلال هاي وي كه برگرفته از مباني فكري ديگران است خواهيم پرداخت.
در پايان، تذكّر اين نكته لازم است - چنان كه در درس هاي آينده مفصلاً خواهد آمد - كه گفتمان فكر اسلامي با گفتمان مسيحيّت كاملاً متفاوت است: در فرهنگ اسلامي، با چنان مشكلاتِ فرهنگ مسيحي رو به رو نبوده ايم؛ برخورد اسلام با متديّنان به اديان ديگر كاملاً مسالمت آميز و به دور از هرگونه خشونت است. اسلام، بهشت را در انحصار مسلمانان شناسنامه اي نمي داند؛ بلكه براي جاهلانِ قاصر و ناتوان هم بهره اي از رستگاري را مي پذيرد؛ بنابراين از نظر اسلام، غير مسلمانان نيز در شرايط خاصي مي توانند به بهشت راه يابند و لطف خداوند را مشمول خود سازند؛ البته اسلام، نسبت به حقّانيّت و بطلان اديان گوناگون صريحاً داوري مي كند.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1. Religious pluralism.
2. نقد و نگرش به فرهنگ اصطلاحات علمي، اجتماعي، ص 226.
3. عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه، قم، 1379، ص 164، 165.
4. عباس آريانپوركاشاني، فرهنگ كامل انگليسي - فارسي، ج 4، تهران، انتشارات اميركبير، ص 4091.
5. عبدالكريم سروش، صراط هاي مستقيم، انتشارات صراط، 1377، ص 71.
6. Religious pluralism.
7. Religious Exclusives.
8. Inclusive Religious.
9. Religious Naturalism.
10. توجّه به اين نكته لازم است كه با دقّت نظر در ادّعاي مكتب طبيعت گرايي ديني كه اساسا همه مسائل و باورهاي ديني را بي اساس و نادرست پندارد، معلوم مي شود كه تقسيم اين مكتب به دو قسم فوق چندان دقيق نخواهد بود.
11. Rutledge,Encyclopedia of philosophy, - Religious pluralism General Editor Edward Cralg, London and New York 1998 Vol 8.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. يعني اصولاً از دايره بحث نجات و عذاب خارج مي گردند.
16. جان هيك، مباحث پلوراليسم ديني، عبدالرحيم گواهي، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، تهران 1378 ش، ص 64، 65.
17. احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، عقل و اعتقاد ديني، طرح نو، ص 402.
18. جان هيك، مباحث پلوراليسم ديني، عبدالرحيم گواهي، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، تهران 1378، ص 88، 89.
19. همان، ص 69.
20. Rutledge, Encyclopedia of philosophy,- Religious pluralism.
21. جان هيك، همان، ص 66، 67.
22. همان، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، ص 414، 415.
23. عبدالكريم سروش، صراط هاي مستقيم، نشريه كيان، شماره 36، ص 6.
24. همان، ص 18.
25. همان، ص 163.
26. diversity.
27. pluralism.
28. Contwell Smith.
29. انجيل يوحنا، 6/14.
30. ر. ك: مباحث پلوراليسم ديني، 31، 32.

منبع مقاله :
خسرو پناه، عبدالحسين؛ (1388)، مسائل جديد کلامي و فلسفه دين (3)، قم: مرکز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي ( صَلَّي الله عليه و آله )، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.