اهليت و شايستگي در طريقت (2)

در درس گذشته، مواردي از نشانه هاي شايستگي سير و سلوك را توضيح داديم. توجه به اين نشانه ها، افرادي را كه هنوز به سير و سلوك نپرداخته اند، از چند جهت ياري مي رساند:
دوشنبه، 24 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهليت و شايستگي در طريقت (2)
اهليت و شايستگي در طريقت (2)

 

نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي




 

عاشقان ره به عشق مي پويند *** درس تنزيل عشق مي گويند
از مي شوق دوست، مست شدند *** همه در پاي عشق، پست شدند
خويشتن را ز دست از آن دادند *** كاندر آن كوي، رخت بنهادند
دلم اين مستي از الست آورد *** اين طلب زان هوا به دست آورد
دوست آن جا نظر چو بر ما كرد *** اثر آن ظهور پيدا كرد
اين صفا زآن نظر پديد آمد *** عشق از آن جا مگر پديد آمد
آرزومند آن نظر ماييم *** روز و شب اندرين تمناييم
شده در هر دليش پيوندي *** كرده در پاي هر يكي بندي
(عراقي)

در درس گذشته، مواردي از نشانه هاي شايستگي سير و سلوك را توضيح داديم. توجه به اين نشانه ها، افرادي را كه هنوز به سير و سلوك نپرداخته اند، از چند جهت ياري مي رساند:
يكي اين كه انسان با اين نشانه ها مي تواند، از آمادگي و شايستگي خود براي سير و سلوك آگاه گشته و فرصت را از دست ندهد و هرچه زودتر برنامه عملي سير و سلوك را اجرا كند.
ديگر اين كه، افرادي كه اين نشانه ها را در وجود خود ضعيف مي بينند، به تقويت و تكميل آن ها بپردازند تا آمادگي و شايستگي سلوك را پيدا كنند. به خاطر اهميت اين نشانه ها، باز هم به موارد ديگري از آن ها اشاره مي كنيم. در اين درس دو نشانه ديگر را يادآور مي شويم: رندي و قلندري و ديگري توجه به زيبايي ها. اكنون به توضيح مختصر آن ها مي پردازيم:

رندي و قلندري


مو اون رندم كه نامم بي قلندر *** نه خون ديرم نه مون ديرم نه لنگر
چو روز آيو، بگردم دور گيتي *** چو شو آيو، به خشتي وانهم سر
(باباطاهر)

« رند » در فرهنگ مردمان قرن ششم به بعد، مفهومي داشته كه مي توان آن را با اين عناوين توصيف كرد: زيرك و تيزبين، بي باك، لاابالي و بي قيد، عياش و خوش گذران.
چنين شخصيت هايي، داراي دو چهره متضادند: از سويي داراي اوصاف مثبتي هستند از قبيل: هوش، ذكاوت، خوش ذوقي، صفا و بي ريايي كه هر آن چه در دل دارند، بر زبان نيز دارند. اينان معمولاً آزاد از قيد نام و ننگ و رها از گرفتاري هاي آز و جاه و مقام اند. از سوي ديگر، مخصوصاً از ديدگاه افراد صاحب جاه و مال و نام و نشان، اينان افرادي هستند بي مقدار، بدنام، بي دين، لاابالي، فاسد، شراب خوار، بي كار و بي عار كه نه در قيد دين اند و نه در فكر دنيا!
رند با چنين مفهوم جامعي، مي تواند در ادبيات عرفاني به خوبي مورد استفاده قرار گيرد. عنوان « رند » از طرفي در مفهوم معمولي خود و با نگرش مثبت به آن، مي تواند به عنوان شخصيتي آزاده و آزاد از قيد جاه و مال و برتر از حد رنگ و ريا مطرح شود و در آثار عرفاني مفهوم استعاري و كنايي بسيار گسترده اي را در بيان اوصاف كساني كه به مقامات فنا رسيده اند، ادا كند. از طرف ديگر، اين عنوان در مفهوم عرفي آن و با نگرش منفي به آن، مي تواند در بيان اوصاف و حالات ملامتيان در مقامات مختلف سير و سلوك، به كار مي رود.
براي روشن شدن مطلب، بايد توجه داشت كه: هدف نهايي عارف فناست، يعني نفي و نابودي هرگونه خودي و خودخواهي. بنابراين، سالك بايد شايستگي اين هدف بزرگ را داشته باشد. يكي از نشانه هاي شايستگي براي رسيدن به آن مقام، پيش از آغاز سلوك، اين است كه انسان زياد در حوزه زندگي دنيوي حسابگر و مصلحت انديش نباشد، صلاح و سلامت خود را با هر بهايي خريدار نگردد، ريا و ظاهرسازي نداشته باشد، نه تنها دنيا، بلكه حتي در فكر آخرت خود هم نباشد:

خوش وقت رند مست كه دنيا و آخرت *** بر باد داد و هيچ غم بيش و كم نداشت
( حافظ)

حافظ، در جايي ديگر درباره بي توجهي رند و قلندر، به نام و ننگ چنين مي سرايد:

ساقيا برخيز و در ده جام را *** خاك بر سر كن غم ايام را
گرچه بدنامي است نزد عاقلان *** ما نمي خواهيم ننگ و نام را
(حافظ)

بنابراين، بايد توجه داشت كه افراد حسابگري كه در قيد مال و جاه و نام و ننگ اند، مشكل مي توانند پا در راه سلوك بگذارند.
در اين جا ممكن است يك كج فهمي، يا ابهام در بيان مطلب وجود داشته باشد. در نتيجه اين ابهام و كج فهمي، عده اي چنين مي پندارند كه يكي از شرايط پرداختن به سير و سلوك، آن است كه انسان مدتي ولگرد و لاابالي باشد! بي ترديد چنين برداشتي، اصلاً درست نيست. در هيچ يك از مكاتب عرفاني، لاابالي گري و بي بند و باري، در هيچ شرايطي، شايستگي يا نشان شايستگي به شمار نمي رود. بلكه منظور ما چنان كه گفتيم جز اين نيست كه: يكي از نشانه هاي شايستگي انسان براي تلاش در راه فناي خويش، آن است كه كمتر از ديگران در قيد و بند نام و ننگ و جاه و مال باشد؛ يعني حساسيت زيادي به خودنمايي، جايگاه اجتماعي، امكانات مادي، شهر و آوازه نداشته باشد.
چنان كه در آغاز بحث گفتيم، در منابع عرفاني ما از كلمه رند يا قلندر، در موارد گوناگون و در اشاره به حالات و مقامات مختلف بهره مي گيرند. تا جايي كه از مقام فناي مطلق، به رندي تعبير مي كنند! در آن جا كه انسان از انديشه و خواست خود رها شده و از هرگونه خودي و خودخواهي تصفيه شده باشد، او را « رند » مي نامند.

فكر خود و راي خود در عالم رندي نيست *** كفر است در اين مذهب، خودبيني و خودرايي
(حافظ)

براي رفع اشتباه از كاربرد اين كلمه در ادبيات عرفاني، كمي بيشتر توضيح مي دهم؛ مثلاً به جاي رندي، مست و خراب را در نظر بگيريد. واژه مست و خراب، در لغت به معناي آن است كه كسي بيش از اندازه شراب خورده و مست و بي خبر افتاده باشد. همه مي دانند كه چنين حالتي از نظر عقل و شرع، پسنديده نيست. اما اگر در ادبيات عرفاني واژه مست و خراب را به كار ببرند، منظور آن است كه سالك چنان مست جلوه معشوق است كه سر از پا نمي شناسد و در حالتي است كه از قيد و بندهاي عادي و از رنگ ها و نيرنگ ها اثري در او نيست.
در پايان، بار ديگر يادآور مي شوم كه: در عالم سلوك، همه تلاش ها براي آن است كه انسان از دلبستگي ها و خودخواهي هايش، جدا گردد. كساني كه از آغاز، كمتر از ديگران در قيد و بند دلبستگي ها باشند، بي ترديد براي كاميابي در سلوك، شايستگي بيشتري دارند و رند و قلندر رمزي است از اين آزادي و آزادگي ها:

جوق قلندرانيم بر ما ريا نباشد *** تزوير و زرق و سالوس آيين ما نباشد
در هيچ ملك با ما كس دوستي نورزد *** در هيچ شهر ما را كس آشنا نباشد
گر نام ما ندانند بگذار تا ندانند ***ور هيچمان نباشد بگذار تا نباشد
در لنگري كه ماييم اندوه، كس نبيند ***در تكيه اي كه ماييم غير از صفا نباشد
از محتسب نترسيم وز شحنه غم نداريم *** تسليم گشتگان را بيم از بلا نباشد
هركس به هر گروهي دارد اميد چيزي *** ما را اميدگاهي غير از خدا نباشد
همچون عبيد ما را دريوزه عار نايد *** در مذهب قلندر عارف گدا نباشد
(عبيد)

و اما بهره گرفتن از عنوان رند و قلندر براي بيان حالات اهل ملامتيه نيز بسيار مناسب است، زيرا اهل ملامت به دلايلي بر اين باورند كه براي بيان اين كه عبادت سالك از ريا دور مانده و همراه با اخلاص كامل باشد، بايد او در نظر مردم خوار و بي مقدار شده و بدكار و بدنام شناخته شود. اين جاست كه براي بيان حال خود از عنوان رند و قلندر با نگرش منفي، بهره مي گيرند.

مرا قلاش مي خوانند هستم *** من از دردي كشان نيم مست ام
نمي گويم ز مستي توبه كردم *** هر آن توبه كز آن كردم شكستم
نمي گويم كه فاسق نيستم من *** هر آن چيزي كه مي گويند هستم
ز زهد و نيك نامي عار دارم *** من آن عطار دردي خوار مست ام
(عطار، ديوان)

ويژگي اصلي رند و قلندر آن است كه در عين حال كه باطني خوب و با صفا دارند و جز عشق به حق و حقيقت به چيزي در دنيا و آخرت دل نبسته اند. به همين دليل نه در فكر مال و جاه اند و نه درصدد زهدفروشي و خودنمايي. در اين جا ابياتي از عمادالدين نسيمي مي آوريم كه خود يكي از جان باختگان مكتب سير و سلوك است:

ماييم قلندران معنا *** در لنگر خوش هواي دنيا
آسوده ز خير و شر عالم *** آزاد ز جنت و جهنم
ني غصه نان و ني غم ننگ *** با خلق خدا نه صلح و نه جنگ
قانع شده با كهن پلاسي *** ننهاده چو ديگران اساسي
كرده به گناه خويش اقرار *** بر طاعت خود نموده انكار
هستيم مجردان اطراف *** سياح جهان ز قاف تا قاف
سلطان سرير افتخاريم *** درويش در سراي ياريم
در كعبه دوست منزل ماست *** خود دوست مقيم در دل ماست
هرگز ندهيم دل به دنيا *** طاعت نكنيم بهر عقبي
جز حق طمعي ز حق نداريم *** حاجت به در كسي نياريم
بي عيش و طرب دمي نپاييم *** در رقص و سماع و حال، ماييم
ما شاهد باز و مي پرستيم *** خوش طايفه ايم، هرچه هستيم
زهدي به دروغ برنسازيم *** با خلق خدا دغل نبازيم
فقر است كه يار و مونس ماست *** عشق است كه ميرمجلس ماست
ما را كه مراد، نامرادي است *** هر غم كه به ما رسيد، شادي است
(عمادالدين نسيمي )

بايد توجه داشت كه رندي و قلندري جايگاهي نيست كه آسان به دست آيد. افسر رندي را بر سر هركسي نمي بخشند:

زمانه افسر رندي نداد جز به كسي *** كه سرفرازي عالم در اين كله دانست
(حافظ)

بنابراين كساني كه اين صفت را داشته باشند، بايد آن را غنيمت شمارند:

فرصت شمر طريقه رندي، كه اين نشان *** چون راه گنج، بر همه كس آشكاره نيست!
(حافظ)

بسا كساني كه اين جايگاه والا را سال ها بجويند، اما نيابند، زيرا چيزي كه نشان از لطف و عنايت معشوق باشد، گوهر گران مايه اي است كه آسان به دست نمي آيد. گاهي نيز ممكن است سالك نداند كه براي داشتن اين نشانه ها چه بايد كرد و چه بهايي بايد پرداخت:

يك غمزه از آن نرگس خمّار، به چند است؟ *** از نكهت گيسوي تو يك تار، به چند است؟
از نوش مگوييد، كه در حسرت نيشيم *** از گلشن معشوق، مگر خار به چند است؟
از خرقه پريشانم و از زهد پشيمان *** اي پير مغان! زندقه، زنار به چند است؟
از نام گذشتيم و به ننگي نرسيديم *** اي رند! مگر ننگ به چند؟عار به چند است؟
يك چوبه از اين خاك به بالا نپريديم *** از شحنه بپرسيد: سر دار به چند است؟
از ساده دلي در پي يك چشمه فريبيم *** يك عشوه از آن لعل فسونكار به چند است؟
با ديده گريان من اي شوخ نگفتي: *** دريايي از اين رود نمكزار به چند است؟
گفتن نتوانيم و نهفتن نتوانيم: *** تا نيم نگه، فرصت ديدار به چند است؟
(يثربي)

توجه به زيبايي ها


زلفت هزار دل به يكي تار مو ببست *** راه هزار چاره گر از چارسو ببست
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان *** بگشود نافه اي و در آرزو ببست
شيدا از آن شدم كه نگارم چو ماه نو *** ابرو نمود و جلوه گري كرد و رو ببست
(حافظ)

از نظر عرفا، همه موجودات عالم به گونه اي جلوه گاه جمال حضرت حق اند. بنابراين توجه انسان به اين زيبايي ها، نشان شايستگي باطن او براي توجه به جمال حضرت حق است. اگر در عالم عرفان، عشق هاي ظاهري و مجازي را، نشان شايستگي انسان مي دانند، از اين بابت است. نيز از اين جاست كه گفته اند: مجاز، همانند يك پل ما را به حقيقت، منتقل مي سازد.
ابن سينا، در تحليل ظريفي كه از عشق دارد، مي گويد: رياضت، اهدافي دارد كه يكي از آن ها لطيف ساختن درون است. او براي لطيف ساختن درون، از چند عامل مؤثر نام مي برد. يكي از آن ها، فكر لطيف است و ديگري، عشق عفيف(1). او عشق عفيف را چنين توصيف مي كند: عشقي كه در آن زيبايي هاي معشوق، فرمانروا باشند نه نيروي شهوت(همان). همين عشق عفيف در بيان ساده تر، يعني توجه به زيبايي، يعني براي تو زيبايي مهم باشد نه جاذبه هاي مادي و حيواني.
جنبش و اهتزاز انسان اگر از روي شهوت باشد، حيواني خواهد بود و بي مقدار؛ اما اگر از روي ذوق و توجه به زيبايي ها باشد، نشانه لطافت و شايستگي خواهد بود:

نگويم سماع اي برادر كه چيست *** مگر مستمع را بدانم كه كيست
گر از برج معني پرد طير او *** فرشته فرو ماند از سير او
واگر مرد لهو است و بازي و لاغ *** قوي تر شود ديوش اندر دماغ
چو مرد سماع است شهوت پرست *** به آواز خوش خفته خيزد، نه مست
پريشان شود گل به باد سحر *** نه هيزم كه نشكافدش جز تبر
جهان بر سماع است و مستي و شور *** وليكن چه بيند در آيينه كور؟
نبيني شتر بر نواي عرب *** كه چونش به رقص اندر آرد طرب
شتر را چو شور و طرب در سر است *** اگر آدمي را نباشد خر است
(سعدي، بوستان)

توجه به زيبايي ها نشان شايستگي است، زيرا كسي كه بدون دخالت شهوت و جنسيت، شيفته زيبايي گردد بي ترديد داراي دروني روشن و روح باصفايي است. ما بايد توجه به زيبايي ها را در آغاز سلوك، با توجه عارفان واصل به زيبايي هاي جهان فرق بگذاريم. ما در اين جا هنوز سلوك را آغاز نكرده ايم. ما فقط در مرحله ارزيابي و آزمون از حالات و روحيات خودمان هستيم. در اين جاست كه اگر ببينيم، با پاكدامني و به دور از شهوت و هواي نفس به زيبايي ها توجه داريم، اين توجه، بشارت و اشارتي خواهد بود به شايستگي ما براي عشق عرفاني. عشق مجازي، گاهي از آن جهت مورد توجه قرار مي گيرد كه مشق و تمرين عشق عرفاني است؛ اما به توضيح اين نكته نمي پردازيم.براي اين كه در اين جا بحث ما از نشانه هاست، به همين دليل بيشتر جنبه نشانه بودن عشق به زيبايي را در نظر مي گيريم.
آري سلوك، زحمت دارد و سالك بايد بهاي زيادي در برابر وصال معشوق بپردازد. زيبايي هاي جهان، زمينه ساز توان سالك براي پرداختن اين بهاست. زيبايي هاي مجازي و عشق هاي مجازي از جهات ديگر نيز در حوزه عرفان قابل بحث اند، كه به آن ها نمي پردازيم. اما يك نكته مهم را يادآور مي شويم و آن اين كه:
هركسي كه به كاري مي پردازد به گونه اي، پيش از تلاش خود، با مزه آن كار آشنا شده است؛ يعني هركسي كه راهي را در پيش گرفته است به گونه اي آن راه را دوست مي دارد و مزه شيرين آن راه را چشيده است.
زيبايي هاي جهان مزه ناچيزي از جمال ازلي حضرت حق اند. چشيدن اين مزه ها، ما را براي رسيدن به آن جمال ازلي به تلاش و تكاپو وامي دارد:

عاشق هر پيشه و هر مطلبي *** حق بيالود اول كارش لبي
چون در افتادند اندر جست و جو *** بعد از آن در بست و كابين جست او
چون در آن آسيب در جست آمدند *** پيش پاشان مي نهد هر روز بند
هم بر آن بو مي تنند و مي روند *** هر دمي راجي و آيس مي شوند
(مولوي، مثنوي)

زيبايي ها، نه تنها انسان را به سوي سير و سلوك مي كشد، بلكه با عوالم و لوازم سير و سلوك نيز آشنا مي سازند. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرموده است:« كساني كه به پيامبري مبعوث شده اند پيش از آن، به شباني پرداخته تا تحمل زحمت مردم را تمرين كنند. »(2)
سنايي مي گويد: جنگ جويان فرزندان خود را با تيغ چوبين، تمرين مي دهند تا آماده برداشتن شمشير جنگ گردند. عين القضات درباره عشق مجنون به ليلا مي گويد:
اي عزيز! جمال ليلي را دانه اي دان، بر دامي نهاده. چه مي داني كه دام چيست! صياد ازل چون خواست كه از نهاد مجنون مركبي سازد براي عشق خود، بفرمود تا عشق ليلي را يك چندي از نهاد مجنون مركبي ساختند تا با عشق ليلا پخته گردد و بتواند عشق الله را تحمل كند.(3) از اين جاست كه توجه به زيبايي ها و دل دادن و شيفتگي به مظاهر جمال و جلال الهي، از نشانه هاي شايستگي انسان براي سير و سلوك اند.

شب آمد و دل تنگم هواي خانه گرفت *** دوباره گريه بي طاقتم بهانه گرفت
شكيب درد خموشانه ام دوباره شكست *** دوباره خرمن خاكسترم زبانه گرفت
دل گرفته من همچو ابر باراني *** گشايشي مگر از گريه شبانه گرفت
(ه.ا.سايه)

تاكنون به چند مورد از نشانه هاي شايستگي براي سير و سلوك اشاره كرديم. منظور ما از اين بحث ها، آن بود كه افرادي كه اين نشانه ها را در خود دارند، يا دست كم برخي از آن نشانه ها را با خود دارند، توجه كنند كه اگر بخواهند، شايستگي آن را دارند كه قدم در طريقت عشق بگذارند.
از مواردي كه تا حدودي توضيح داديم، يكي مسئله شايستگي نهادي بود؛ يعني شايستگي مربوط به استعداد انسان در سرّ قدر و گفتيم كه راز سرّ قدر جز بر سالكان مقامات بالا و جز در آخرين مراحل سير و سلوك، بر كسي معلوم نمي گردد. اما نشانه هاي ديگري هستند كه مي توان با آن ها، تا حدودي، به پيشرفت خود در سير و سلوك اميدوار بود. اين نكته را هم يادآور شديم كه اميد به رحمت فراگير الهي، اقتضا مي كند كه هيچ كس به شايستگي خود نااميد نباشد.
مواردي كه به عنوان نشانه هاي شايستگي مطرح كرديم، عبارت بودند از: درد و دغدغه، صفا و يكرنگي، تسليم و فروتني، رندي و قلندري و توجه به زيبايي ها.
اكنون اين بحث را با اشاره به موارد و نمونه هاي ديگري از نشانه هاي اهليت و شايستگي به پايان مي بريم. ان شاء‌الله از درس بعدي به مسائل و مشكلات سلوك مي پردازيم؛ مسائل و مشكلاتي كه با وجود شايستگي انسان، او را از اقدام عملي بازمي دارند. دو صفت و حالت ديگر انسان ها نيز از نشانه هاي شايستگي شان مي باشد: يكي نازك دلي و رقت قلب و ديگري تقواي رفتاري است. اكنون به توضيح مختصر هريك از آن ها مي پردازيم:

رقت قلب


آن دل كه پريشان شود از ناله بلبل *** در دامنش آويز كه با وي خبري هست
هرگز قدمي غم ز دلم دور نبودست *** شادي ست كه او را سر و برگ سفري هست
(عرفي شيرازي)

منظورم از رقت قلب يا نازك دلي، حالتي است كه انسان با داشتن آن در برابر زيبايي ها و مسائل عاطفي و حوادث، حساسيت نشان مي دهد. قرار خود را از كف مي دهد، اشك مي ريزد، آه مي كشد و ... .
اما كساني هستند كه اين ويژگي ها را ندارند. اگر زندگي به سامان و آرامي نداشته باشند، جز آسايش مادي و مسائل زيستي به چيز ديگري حساس نيستند. از آن جا كه اساس سير و سلوك، داشتن باطن دردمند و روح حساس و چشم گريان است، نازك دلي انسان ها، نشان شايستگي آنان است. آن كه از كنار لاله ها بي تفاوت مي گذرد، آواي پرندگان پريشانش نمي كند، نگاهي كه جاذبه جمال را درنمي يابد، دلي كه در برابر اسرار هستي نمي تپد. پدري كه هر لحظه فرزند خود را نوازش مي كند، اما ذره اي به فكر يتيمان و درماندگان نيست، كسي كه سير مي خوابد و به خاطر گرسنگان حتي آهي به لب نمي آورد، آن كه خرج تشريفات عزاداري و كفن و دفن چند روزه مرده اش بيش از سرمايه چندساله چندين خانواده است، كسي كه از دارايي باد آورده اش با هوا و هوس صدگونه ولخرجي مي كند، اما از درد دل دختر تهي دستي كه در حسرت هديه يك عطر ارزان قيمت به نامزدش مي سوزد، جواني كه براي عوض كردن مدل اتومبيلش از ميليون ها مي گذرد، اما از اين كه جوان ديگري در سن و سال او از دادن يك هديه به همسرش شرمنده است، خبر ندارد و ... اينان نمي توانند قدم در راهي بگذارند كه راه معنويت است، راه مردان و زنان بزرگ، راه محمد و خديجه و علي و فاطمه است.
اي عزيز! اگر ديدي كه از درد ديگران اشك بر چشمت مي نشيند و نسبت به مسائل عاطفي و معنوي بي خيال نيستي، بدان كه اين نشانه شايستگي تو براي سير و سلوك است.
در اين جا از ياد و خاطره عزيزي كه دير به دست آمده و زود از دستمان رفت، نمي گذرم كه چندسالي همدم و دمسازش بودم. آن روزها من اين نكته ها را كه مي نويسم نمي دانستم؛ اما اكنون مي فهمم كه وجود آن عزيز، سراپا نشانه شايستگي بود. به زيبايي ها حساس بود. با خواندن يك بيت يا يك رباعي اشك در چشمانش سرازير مي شد و رنگش تغيير مي يافت! و در برابر برخي حوادث، آن قدر حساس مي شد كه از خود بي خود مي گشت و نقش بر زمين مي شد! خشنودي خدا با او باد.
آري! كساني پاي در سير و سلوك مي نهند و در اين راه كامياب مي شوند كه از همان آغاز، روحي حساس و ذوقي سرشار دارند كه مانند ابن فارض، حتي با « وز وز » مگس يا « جر جر » در و دروازه به وجد مي آيند و به رقص مي پردازند:

مترس از محبت كه خاكت كند *** كه باقي شوي گر هلاكت كند
نرويد نبات از حبوب درست *** مگر حال بر وي بگردد نخست
تو را با حق آن آشنايي دهد ***كه از دست خويشت رهايي دهد
كه تا با خودي در خودت راه نيست *** وزين نكته جز بي خود آگاه نيست
نه مطرب كه آواز پاي ستور *** سماعست اگر عشق داري و شور
مگس پيش شوريده دل پر نزد *** كه او چون مگس دست بر سر نزد
نه بم داند آشفته سامان نه زير *** به آواز مرغي بنالد فقير
(سعدي، بوستان)

تقواي رفتاري


چنان بزي كه اگر خاك ره شوي، كس را *** غبار خاطري از رهگذار ما نرسد
(حافظ)

رفتار انسان در پيدايش صفاي باطن، نقش اساسي دارند. اخلاق و رفتار سالك، با تعالي و تكامل سلوكي وي، رابطه و تأثير متقابل دارد. به اين معنا كه هرچه اخلاق و رفتار سالك نيكوتر باشد، او را به پيشرفت در سلوك، بيشتر ياري مي رساند. از جهت ديگر، اخلاق و رفتار نيك، نشانه صفاي باطن و تكامل روحي انسان است. چنان كه از عمل و رفتار، ترقي و پيشرفت به دست مي آيد، ترقي و پيشرفت سالك نيز، منشأ اخلاق و رفتار نيكو مي گردد. بر اين اساس، مي توان كساني را كه داراي اخلاق و رفتار نيكو هستند، بيشتر از ديگران، شايسته گام نهادن در مسير طريقت دانست.
اگر بخواهيم براي رفتار نيكو، مصداق هاي برجسته اي ذكر كنيم، بايد از موارد زير نام ببريم:
كساني شايسته سلوك اند كه در حد خود دچار فريب و غفلت نبوده، شكمباره و تن پرور و عافيت طلب نباشند.

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست *** عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
(حافظ)

كسي كه در عين توجه و حساسيت به زيبايي ها چنان كه توضيح داديم، نسبت به مسئله جنسي و هواپرستي و شهوت راني حساس نباشد، زبان به سخنان باطل و ناشايست باز نكند و يا كمتر باز كند، از خشم و كينه و حسد دوري جويد، دلداده جاه و مال نباشد، از خودنمايي و رياكاري دوري جويد، خودبيني و غرور نداشته باشد، بي ترديد بيش از ديگران شايستگي سير و سلوك را داراست.
كساني كه اخلاق و رفتار نيكو داشته باشند، يعني بي آن كه در مقام رياضت و تربيت عرفاني قرار گرفته باشند، به خودي خود و به دلخواه به رفتار نيك بپردازند و اخلاق پسنديده داشته باشند، مي توانند در عالم سلوك هم كامياب گردند، زيرا اساس سلوك و برنامه هاي رياضت، چيزي جز پالايش انسان از اخلاق ناپسند و آرايش وي با اخلاق نيكو و پسنديده نمي باشد.
بنابراين، سفارش همه مشايخ و اهل سلوك اين است كه انسان ها خوش اخلاق و خوش رفتار و خوشروي باشند:

بر تو خوانم ز دفتر اخلاق *** آيتي در وفا و در بخشش
هركه بخراشدت جگر به جفا *** همچو كان كريم زر بخشش
كم مباش از درخت سايه فكن *** هركه سنگت زند ثمر بخشش
از صدف ياد دار نكته حلم *** هركه برّد سرت گهر بخشش
(حافظ)

تقواي رفتاري، يك عنوان كلي دارد كه در عرف مردم، آن را « ادب » مي نامند. ادب از لوازم اصلي سير و سلوك است و كساني كه در رفتارشان با ادب باشند، نشان شايستگي سلوكي آنان است.

از خدا جوييم توفيق ادب *** بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد *** بلكه آتش در همه آفاق زد
از ادب پر نور گشته است اين فلك *** وز ادب معصوم و پاك آمد ملك
(مولوي، مثنوي)

اي عزيز! با توجه به نشانه هايي كه گفته شد، اگر خود را شايسته اين راه مي داني، در آن صورت بايد بر آن كوشي تا نخستين جوانه دو حالت از حالت هاي سالكان را در خود ايجاد كني. اين دو حالت عبارتند از :
الف- اراده؛
ب- همت.
اراده و همت، در طريقت به منزله نيت در اعمال ديني اند. چنان كه نيت، در سراسر نماز يا روزه حضور دارد و در حقيقت روح عمل به شمار مي رود، روح سلوك نيز چيزي جز اراده و همت سالك نيست. اين اراده و همت است كه سالك را به تحمل همه مشكلات وامي دارد و او را تا مرحله فناي كامل پيش مي برد:

چون كه در دام تو گرفتاريم *** از تو پرواي خويش چون داريم؟
چون دم از آشنايي تو زنيم ***ميل بيگانگي چگونه كنيم؟
تو ميپندار كز در تو رويم *** به سر تو كه در سر تو رويم!
تا ز عشق تو جرعه اي خورديم *** دل نداديم و جان فدا كرديم
تا به كوي تو راهبر گشتيم *** جز تو، از هرچه بود برگشتيم
تا ز جان با غم تو پيوستيم *** رخت هستي خويش بربستيم
تا ز شوق تو مست و حيرانيم *** ره به هستي خود نمي دانيم
چون به سوداي تو گرفتاريم *** سر سوداي خود كجا داريم؟
تاب حسن تو آتشي افروخت *** دل ما را بدان بخواهد سوخت!
(عراقي)

به همين دليل، كمي درباره اين دو موضوع توضيح مي دهيم.

الف- اراده

پشتوانه اصلي سلوك پس از عنايت و توفيق الهي، اراده و عزم سالك است. در فراز و نشيب طريقت و در عبور از گردنه هاي سخت و مردافكن، اين اراده است كه هرگونه بيم و هراس را به آتش مي كشد.
اراده، دل دادن و خواستن است. خواستن با تمام وجود و به بهاي برخواستن از همه وابستگي ها و دست افشاندن بر همه چيز. آري! انسان بايد پيش از هرگونه اقدامي براي سلوك، شعله اي از اين اراده را در خود روشن سازد. بديهي است كه با پيشرفت سالك در عوالم و مراحل سلوك، اراده نيز نيرو مي يابد و تقويت مي گردد. اما پيش از سلوك و براي آغاز سلوك، داشتن اراده هرچند در حدّ بذر و جوانه اراده مردان عالم سلوك از ضروريات است. پس بايد انسان اراده و عزم سلوك را در خود تقويت كند تا بتواند آن را عملي سازد. سروده زير بيان زيبايي است در وصف اين اراده نخستين كه اشاره اي به همت بلند سالك نيز دارد.

چو باد عزم سر كوي يار خواهم كرد *** نفس به بوي خوشش مشكبار خواهم كرد
به هرزه بي مي و معشوق عمر مي گذرد *** بطالتم بس، از امروز كار خواهم كرد
هر آبروي كه اندوختم ز دانش و دين *** نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن *** كه عمر در سر اين كار و بار خواهم كرد
به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت *** بناي عهد قديم استوار خواهم كرد
صبا كجاست كه اين جان خون گرفته چو گل *** فداي نكهت گيسوي يار خواهم كرد
نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ *** طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد
(حافظ)

ب- همت


ذره را تا نبود همت عالي حافظ *** طالب چشمه خورشيد درخشان نشود
(حافظ)

همت كه مي توان آن را نوعي هدف گيري و انگيزه شناسي دانست، مانند اراده، يكي از اركان سلوك است. اگر دقت كنيم، اين همت است كه اراده را نيرو مي بخشد و نگه مي دارد. همت بلند موهبتي است از حضرت حق كه از همان آغاز مي تواند براي انسان آرمان بزرگي را ترسيم كند. همت رمز موفقيت است و روح عزم و اراده. در طريقت بدون همت و همت بلند، كاري نمي توان كرد.

جناب عشق بلند است همتي حافظ *** كه عاشقان ره بي همتان به خود ندهند
(حافظ)

همت مغناطيس حقايق است. اگر كسي همت كند، به همه چيز مي رسد و كليد گنج سلوك نيز همين همت است.

هركه را شد همت عالي پديد *** هرچه جست آن چيز حالي شد پديد
هركه را يك ذره همت داد دست *** كرد او خورشيد را زآن ذره پست
نطفه ملك جهان ها، همت است *** پر و بال مرغ جان ها، همت است
(عطار، منطق الطير)

پي‌نوشت‌ها:

1.اشارات، نمط 9.
2.صحيح بخاري، ج2، ص 22.
3.تمهيدات، ص 105.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.