فهم قرآن از طریق سنّت
پرسش :
دلایل قائلین به فهم قرآن تنها از طریق سنت، چیست؟ آیا این دیدگاه قابل قبول است؟
پاسخ :
در مقابل این دیدگاه که که فهم قرآن نیازی به سنت ندارد، نظریه دیگرى وجود دارد که بر اساس آن، شناخت قرآن، براى عامّه مردم، ممکن نیست و آنان براى تفسیر قرآن و عمل کردن به آن، حتما باید به سنّت، مراجعه کنند.
این دیدگاه، نخستین بار، به برخى صحابیان و تابعیانْ نسبت داده شده است. از عبید الله بن عمر ، نقل شده است:
لقد أدرکتُ فقهاءَ المدینة، و إنّهم لَیعظّمون القولَ فى التفسیر، منهم: سالمُ بن عبد الله، و القاسمُ بن محمّد، و سعیدُ بن المسیب، و نافعٌ.[۱] من، فقهاى مدینه را درک کردم. آنها گفتن تفسیر را گران مى شمردند. از جمله ایشان اند: سالم بن عبد اللّه ، قاسم بن محمّد، سعید بن مسیب و نافع.
و درباره سعید بن مُسیب ، چنین نقل شده است:
إنّهُ کان إذا سُئل عن تفسیر آیة من القرآن، قال: أنا لا أقول فى القرآن شیئاً.[۲] هر گاه تفسیر آیه اى از قرآن را از وى مى پرسیدند، مى گفت: من، در باره قرآن، چیزى نمى گویم.
و از شَعبى نقل شده است که گفت:
ثلاث لا أقول فیهنَّ حتّى أموت: القرآن....[۳] سه موضوع است که من تا زنده ام، در باره آنها سخن نمى گویم : نخست، قرآن....
همچنین، در میان پیروان اهل بیت(ع)، این نظریه به گروهى از طرفداران مکتب اخباریگرى نسبت داده شده است. آنان، معتقدند که دستیابى به معارف قرآن ، ویژه پیامبر(ص) و اهل بیت اوست و از این رو ، ظواهر قرآن، براى ما حجّت نیستند.[۴]
شمارى از اخباریان شیعه، پا را از این هم فراتر گذاشته اند و بر این باورند که بسیارى از سنّت هاى پیامبر(ص)، مانند بیشتر آیات قرآن ، رمزگونه و معمّایى اند و جز مخاطبان اصلى آنها، یعنى پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، کسى مقاصد و معانى حقیقى آنها را نمى فهمد. محدّث اِسترآبادى،[۵] بنیان گذار این شیوه از اخباریگرى، در این باره مى گوید:
و إنّ القرآن فى الأکثر ورد على وجه التّعمیة بالنسبة إلى أذهان الرّعیة و کذلک کثیر من السنن النبویة و إنّه لا سبیل لنا فیما لا نعلّمه من الأحکام النظریة الشرعیة، أصلیةً کانت أو فرعیةَ؛ إلّا السماع من الصّادقین(ع)، و إنّه لا یجوز استنباط الأحکام النظریة من ظواهر کتاب الله و لا ظواهر السنن النبویة ما لم یعلم أحوالهما من جهة أهل الذّکر(ع)، بل یجب التوقّف و الاحتیاط فیهما.[۶] اکثر آیات قرآن و همچنین بسیارى از سنّت هاى پیامبر(ص)، از اذهان عموم، پوشیده اند و براى دانستن احکام نظرى شرعى، اعم از اصول یا فروع ، راهى جز شنیدن از پیشوایان صادق(ع) وجود ندارد. همچنین، استنباط احکام نظرى از ظواهر کتاب خدا و یا ظواهر سنّت پیامبر(ص)، مادام که در باره حقیقت آنها از اهل بیت(ع)، چیزى به ما نرسیده است ، جایز نیست ؛ بلکه باید در این باره ، توقّف و احتیاط کرد.
مهم ترین دلایلى که براى اثبات این نظریه اقامه شده ، عبارت اند از:
این دیدگاه، نخستین بار، به برخى صحابیان و تابعیانْ نسبت داده شده است. از عبید الله بن عمر ، نقل شده است:
لقد أدرکتُ فقهاءَ المدینة، و إنّهم لَیعظّمون القولَ فى التفسیر، منهم: سالمُ بن عبد الله، و القاسمُ بن محمّد، و سعیدُ بن المسیب، و نافعٌ.[۱] من، فقهاى مدینه را درک کردم. آنها گفتن تفسیر را گران مى شمردند. از جمله ایشان اند: سالم بن عبد اللّه ، قاسم بن محمّد، سعید بن مسیب و نافع.
و درباره سعید بن مُسیب ، چنین نقل شده است:
إنّهُ کان إذا سُئل عن تفسیر آیة من القرآن، قال: أنا لا أقول فى القرآن شیئاً.[۲] هر گاه تفسیر آیه اى از قرآن را از وى مى پرسیدند، مى گفت: من، در باره قرآن، چیزى نمى گویم.
و از شَعبى نقل شده است که گفت:
ثلاث لا أقول فیهنَّ حتّى أموت: القرآن....[۳] سه موضوع است که من تا زنده ام، در باره آنها سخن نمى گویم : نخست، قرآن....
همچنین، در میان پیروان اهل بیت(ع)، این نظریه به گروهى از طرفداران مکتب اخباریگرى نسبت داده شده است. آنان، معتقدند که دستیابى به معارف قرآن ، ویژه پیامبر(ص) و اهل بیت اوست و از این رو ، ظواهر قرآن، براى ما حجّت نیستند.[۴]
شمارى از اخباریان شیعه، پا را از این هم فراتر گذاشته اند و بر این باورند که بسیارى از سنّت هاى پیامبر(ص)، مانند بیشتر آیات قرآن ، رمزگونه و معمّایى اند و جز مخاطبان اصلى آنها، یعنى پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، کسى مقاصد و معانى حقیقى آنها را نمى فهمد. محدّث اِسترآبادى،[۵] بنیان گذار این شیوه از اخباریگرى، در این باره مى گوید:
و إنّ القرآن فى الأکثر ورد على وجه التّعمیة بالنسبة إلى أذهان الرّعیة و کذلک کثیر من السنن النبویة و إنّه لا سبیل لنا فیما لا نعلّمه من الأحکام النظریة الشرعیة، أصلیةً کانت أو فرعیةَ؛ إلّا السماع من الصّادقین(ع)، و إنّه لا یجوز استنباط الأحکام النظریة من ظواهر کتاب الله و لا ظواهر السنن النبویة ما لم یعلم أحوالهما من جهة أهل الذّکر(ع)، بل یجب التوقّف و الاحتیاط فیهما.[۶] اکثر آیات قرآن و همچنین بسیارى از سنّت هاى پیامبر(ص)، از اذهان عموم، پوشیده اند و براى دانستن احکام نظرى شرعى، اعم از اصول یا فروع ، راهى جز شنیدن از پیشوایان صادق(ع) وجود ندارد. همچنین، استنباط احکام نظرى از ظواهر کتاب خدا و یا ظواهر سنّت پیامبر(ص)، مادام که در باره حقیقت آنها از اهل بیت(ع)، چیزى به ما نرسیده است ، جایز نیست ؛ بلکه باید در این باره ، توقّف و احتیاط کرد.
مهم ترین دلایلى که براى اثبات این نظریه اقامه شده ، عبارت اند از:
حرمت «تفسیر به رأى»
بر اساس احادیث متواتر ، پیامبر خدا(ص) و اهل بیت(ع)، «تفسیر به رأى» را تحریم کرده اند. بنا بر این ، براى فهم معارف و مقاصد قرآن ، راهى جز رجوع به خاندان پیامبر(ص) ، وجود ندارد. برخى احادیثى که از پیامبر خدا(ص) در این باره نقل شده اند ، عبارت اند از:
مَن قالَ فِى القُرآنِ بِرَأیهِ، فَلیتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ.[۷] کسى که در قرآن به رأى خود نظر دهد، جایگاهش آتش باد!
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ، فَقَدِ افتَرى عَلَى اللّهِ الکَذِبَ.[۸] کسى که قرآن را تفسیر به رأى کند ، به یقین، به خدا دروغ بسته است.
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ فَأَصابَ الحَقَّ، فَقَد أخطَأَ.[۹] کسى که قرآن را تفسیر به رأى کند ، حتّى اگر درست بگوید، باز خطا کرده است.
امام صادق علیه السلام نیز مى فرماید:
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ، إن أصابَ لَم یؤجَر، و إِن أخطَأَ فَهُوَ أبعَدُ مِنَ السَّماءِ.[۱۰] کسى که قرآن را تفسیر به رأى کند، اگر تفسیرش درست باشد، اَجرى نمى برد و اگر اشتباه کند، دورترین فرد از آسمان [در پیشگاه الهى] است.
مَن قالَ فِى القُرآنِ بِرَأیهِ، فَلیتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ.[۷] کسى که در قرآن به رأى خود نظر دهد، جایگاهش آتش باد!
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ، فَقَدِ افتَرى عَلَى اللّهِ الکَذِبَ.[۸] کسى که قرآن را تفسیر به رأى کند ، به یقین، به خدا دروغ بسته است.
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ فَأَصابَ الحَقَّ، فَقَد أخطَأَ.[۹] کسى که قرآن را تفسیر به رأى کند ، حتّى اگر درست بگوید، باز خطا کرده است.
امام صادق علیه السلام نیز مى فرماید:
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ، إن أصابَ لَم یؤجَر، و إِن أخطَأَ فَهُوَ أبعَدُ مِنَ السَّماءِ.[۱۰] کسى که قرآن را تفسیر به رأى کند، اگر تفسیرش درست باشد، اَجرى نمى برد و اگر اشتباه کند، دورترین فرد از آسمان [در پیشگاه الهى] است.
اختصاص داشتن فهم معارف قرآن به اهل بیت(ع)
شمارى از احادیث، تأکید دارند که معارف قرآن، فراتر از فهم عامّه مردم اند و تنها پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع)ـ که مخاطبان اصلى قرآن اند ـ مى توانند به حقایق این کتاب آسمانى برسند. بنا بر این ، تنها راه دین شناسى براى دیگران ، مراجعه به سنّت و عترت است. اینک ، نمونه اى از این احادیث:
الف ـ امام باقر علیه السلام، خطاب به جابر بن جعفى فرموده است:
یا جابِرُ! لَیسَ شى ءٌ أبعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسیرِ القُرآنِ؛ إنَّ الآیةَ یکونُ أوَّلُها فى شى ءٍ و آخِرُها فى شى ءٍ، و هُوَ کَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلى وُجوهٍ.[۱۱] اى جابر! هیچ چیز، به اندازه تفسیر قرآن، دور از دسترس اندیشه هاى مردان نیست. یک آیه ، ابتدایش در باره چیزى است و انتهایش در باره چیزى دیگر، و قرآن، گفتار پیوسته اى است که به گونه هاى مختلف، فهمیده مى شود.
ب ـ در علل الشرائع، به نقل از ابو زُهَیر بن شَبیب بن اَنَس، از یکى از یاران امام صادق علیه السلام روایت شده است:
در خدمت امام صادق علیه السلام بودم... که یک نفر، در زد. گروهى از یاران امام علیه السلام در حضور ایشان بودند. ایشان به غلام فرمود : «ببین کیست؟».
غلام رفت و برگشت و گفت : ابو حنیفه است.
فرمود : «بگو وارد شود».
ابو حنیفه، وارد شد و بر امام صادق علیه السلام سلام کرد.
امام علیه السلام پاسخ سلامش را داد و فرمود: «تو فقیه عراق هستى؟».
گفت: آرى.
فرمود: «بر چه اساسى براى آنها فتوا مى دهى؟».
گفت: بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبرش.
فرمود: «اى ابو حنیفه! آیا کتاب خدا را چنان که باید، مى شناسى ، و آیا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟».
گفت: آرى.
فرمود: «اى ابو حنیفه! مدّعى علم شدى. واى بر تو! خداوند، این علم را جز نزد اهل قرآن که قرآن بر آنها نازل شده ، قرار نداده است. واى بر تو! این علم ، جز در نزد خواصّى از ذریه پیامبر ما محمّد(ص) نیست. خداوند، حتّى یک حرف از کتابش را به تو به ارث، نداده است» و همچنان براى او حجّت آورد و استدلال کرد، تا آن که فرمود: «اى ابو حنیفه! هر گاه چیزى از تو سؤال شود (یا مسئله اى براى تو پیش آید) که نه در کتاب خداست و نه در حدیث و سنّت، چه مى کنى؟».
گفت: خداوند ، تو را به سلامت دارد! قیاس مى کنم و در آن ، بر اساس نظر خود، عمل مى نمایم.
امام علیه السلام فرمود: «اى ابو حنیفه! نخستین کسى که قیاس کرد، ابلیس مَلعون بود. او در برابر پروردگار ما ـ تبارک و تعالى ـ دست به قیاس زد و گفت: من از او (آدم) بهترم ؛ [چون] مرا از آتش آفریده اى و او را از گِل... ».
ابو حنیفه، سکوت کرد.
امام علیه السلام فرمود : «اى ابو حنیفه! کدام یک نجس تر است : بول یا جنابت؟».
گفت : بول.
فرمود: «پس چرا مردم براى جنابت، غسل مى کنند؛ امّا براى بول ، غسل نمى کنند؟».
ابو حنیفه، سکوت کرد.
امام علیه السلام فرمود: «اى ابو حنیفه! کدام یک برتر است : نماز یا روزه؟».
گفت: نماز.
فرمود: «پس چرا حائض باید قضاى روزه اش را به جا آورد ؛ امّا نمازش قضا ندارد؟».
ابو حنیفه، باز سکوت کرد.[۱۲]
ج ـ در روایتى از زید شَحّام آمده است:
قَتادة بن دِعامه، بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام علیه السلام فرمود: «اى قتاده! تو فقیه بصریانى؟».
گفت: این طور مى گویند.
فرمود : «به من خبر رسیده است که قرآن را تفسیر مى کنى».
گفت: آرى.
فرمود: «به علم ، تفسیرش مى کنى یا به جهل؟».
گفت: البته به علم.
فرمود: «اگر به علم، تفسیرش مى کنى ، به راستى عالم هستى. من از تو سؤالى دارم».
قتاده گفت: بپرس.
فرمود: «مرا خبر ده از این سخن خداى عز و جل در باره قوم سبأ که : و میان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بودیم. در این راه ها شب ها و روزها آسوده خاطر بگردید».
قتاده گفت: یعنى کسى که با توشه حلال و مرکوب و کرایه حلال از خانه اش به قصد این خانه (کعبه) خارج شود ، در امان است تا آن گاه که به سوى خانواده اش باز گردد.
امام باقر علیه السلام فرمود : «تو را به خدا سوگند، اى قتاده! آیا مى دانى که گاه ممکن است آدمى با توشه حلال و مرکوب و کرایه حلال، به قصد این خانه ، خانه اش را ترک گوید ؛ ولى در راه ، راهزنان به او حمله کنند و هزینه و توشه اش را بگیرند و نیز ضربه مهلکى به او وارد آید؟».
قتاده گفت: البته ، آرى.
امام باقر علیه السلام فرمود: «واى بر تو ، اى قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر کرده اى ، هم خود به هلاکت افتاده اى و هم دیگران را به نابودى کشانده اى، و اگر آن را از مردان گرفته اى ، باز ، هم خود را به هلاکت افکنده اى و هم دیگران را. واى بر تو ، اى قتاده! مقصود [آیه]، کسى است که با توشه و مرکوب و کرایه اى حلال از خانه اش به قصد این خانه بیرون رود، در حالى که عارف به حقّ ما و دلش شیفته ما باشد، چنان که خداى متعال فرمود: «پس دل هاى گروهى از مردمان را هواخواهِ ایشان قرار ده» . اگر مقصود، خانه (کعبه) بود، مى فرمود: آن [و نه آنها ]. به خدا سوگند که ماییم مقصود از این دعاى ابراهیم علیه السلام که: هر کس دوستدار ما باشد، حجّش پذیرفته مى شود، و گرنه پذیرفته نمى شود. اى قتاده! هر گاه کسى چنین باشد (دوستدار و عاشق ما باشد)، از عذاب دوزخ، در روز قیامت ، ایمن خواهد بود».
قتاده گفت: مسلّما. به خدا سوگند که من ، این آیه را جز این گونه تفسیر نکرده ام.
امام باقر علیه السلام فرمود: «واى بر تو ، اى قتاده! قرآن را ، در حقیقت، کسى مى شناسد که مخاطب آن ، واقع شده است».[۱۳]
الف ـ امام باقر علیه السلام، خطاب به جابر بن جعفى فرموده است:
یا جابِرُ! لَیسَ شى ءٌ أبعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسیرِ القُرآنِ؛ إنَّ الآیةَ یکونُ أوَّلُها فى شى ءٍ و آخِرُها فى شى ءٍ، و هُوَ کَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلى وُجوهٍ.[۱۱] اى جابر! هیچ چیز، به اندازه تفسیر قرآن، دور از دسترس اندیشه هاى مردان نیست. یک آیه ، ابتدایش در باره چیزى است و انتهایش در باره چیزى دیگر، و قرآن، گفتار پیوسته اى است که به گونه هاى مختلف، فهمیده مى شود.
ب ـ در علل الشرائع، به نقل از ابو زُهَیر بن شَبیب بن اَنَس، از یکى از یاران امام صادق علیه السلام روایت شده است:
در خدمت امام صادق علیه السلام بودم... که یک نفر، در زد. گروهى از یاران امام علیه السلام در حضور ایشان بودند. ایشان به غلام فرمود : «ببین کیست؟».
غلام رفت و برگشت و گفت : ابو حنیفه است.
فرمود : «بگو وارد شود».
ابو حنیفه، وارد شد و بر امام صادق علیه السلام سلام کرد.
امام علیه السلام پاسخ سلامش را داد و فرمود: «تو فقیه عراق هستى؟».
گفت: آرى.
فرمود: «بر چه اساسى براى آنها فتوا مى دهى؟».
گفت: بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبرش.
فرمود: «اى ابو حنیفه! آیا کتاب خدا را چنان که باید، مى شناسى ، و آیا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟».
گفت: آرى.
فرمود: «اى ابو حنیفه! مدّعى علم شدى. واى بر تو! خداوند، این علم را جز نزد اهل قرآن که قرآن بر آنها نازل شده ، قرار نداده است. واى بر تو! این علم ، جز در نزد خواصّى از ذریه پیامبر ما محمّد(ص) نیست. خداوند، حتّى یک حرف از کتابش را به تو به ارث، نداده است» و همچنان براى او حجّت آورد و استدلال کرد، تا آن که فرمود: «اى ابو حنیفه! هر گاه چیزى از تو سؤال شود (یا مسئله اى براى تو پیش آید) که نه در کتاب خداست و نه در حدیث و سنّت، چه مى کنى؟».
گفت: خداوند ، تو را به سلامت دارد! قیاس مى کنم و در آن ، بر اساس نظر خود، عمل مى نمایم.
امام علیه السلام فرمود: «اى ابو حنیفه! نخستین کسى که قیاس کرد، ابلیس مَلعون بود. او در برابر پروردگار ما ـ تبارک و تعالى ـ دست به قیاس زد و گفت: من از او (آدم) بهترم ؛ [چون] مرا از آتش آفریده اى و او را از گِل... ».
ابو حنیفه، سکوت کرد.
امام علیه السلام فرمود : «اى ابو حنیفه! کدام یک نجس تر است : بول یا جنابت؟».
گفت : بول.
فرمود: «پس چرا مردم براى جنابت، غسل مى کنند؛ امّا براى بول ، غسل نمى کنند؟».
ابو حنیفه، سکوت کرد.
امام علیه السلام فرمود: «اى ابو حنیفه! کدام یک برتر است : نماز یا روزه؟».
گفت: نماز.
فرمود: «پس چرا حائض باید قضاى روزه اش را به جا آورد ؛ امّا نمازش قضا ندارد؟».
ابو حنیفه، باز سکوت کرد.[۱۲]
ج ـ در روایتى از زید شَحّام آمده است:
قَتادة بن دِعامه، بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام علیه السلام فرمود: «اى قتاده! تو فقیه بصریانى؟».
گفت: این طور مى گویند.
فرمود : «به من خبر رسیده است که قرآن را تفسیر مى کنى».
گفت: آرى.
فرمود: «به علم ، تفسیرش مى کنى یا به جهل؟».
گفت: البته به علم.
فرمود: «اگر به علم، تفسیرش مى کنى ، به راستى عالم هستى. من از تو سؤالى دارم».
قتاده گفت: بپرس.
فرمود: «مرا خبر ده از این سخن خداى عز و جل در باره قوم سبأ که : و میان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بودیم. در این راه ها شب ها و روزها آسوده خاطر بگردید».
قتاده گفت: یعنى کسى که با توشه حلال و مرکوب و کرایه حلال از خانه اش به قصد این خانه (کعبه) خارج شود ، در امان است تا آن گاه که به سوى خانواده اش باز گردد.
امام باقر علیه السلام فرمود : «تو را به خدا سوگند، اى قتاده! آیا مى دانى که گاه ممکن است آدمى با توشه حلال و مرکوب و کرایه حلال، به قصد این خانه ، خانه اش را ترک گوید ؛ ولى در راه ، راهزنان به او حمله کنند و هزینه و توشه اش را بگیرند و نیز ضربه مهلکى به او وارد آید؟».
قتاده گفت: البته ، آرى.
امام باقر علیه السلام فرمود: «واى بر تو ، اى قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر کرده اى ، هم خود به هلاکت افتاده اى و هم دیگران را به نابودى کشانده اى، و اگر آن را از مردان گرفته اى ، باز ، هم خود را به هلاکت افکنده اى و هم دیگران را. واى بر تو ، اى قتاده! مقصود [آیه]، کسى است که با توشه و مرکوب و کرایه اى حلال از خانه اش به قصد این خانه بیرون رود، در حالى که عارف به حقّ ما و دلش شیفته ما باشد، چنان که خداى متعال فرمود: «پس دل هاى گروهى از مردمان را هواخواهِ ایشان قرار ده» . اگر مقصود، خانه (کعبه) بود، مى فرمود: آن [و نه آنها ]. به خدا سوگند که ماییم مقصود از این دعاى ابراهیم علیه السلام که: هر کس دوستدار ما باشد، حجّش پذیرفته مى شود، و گرنه پذیرفته نمى شود. اى قتاده! هر گاه کسى چنین باشد (دوستدار و عاشق ما باشد)، از عذاب دوزخ، در روز قیامت ، ایمن خواهد بود».
قتاده گفت: مسلّما. به خدا سوگند که من ، این آیه را جز این گونه تفسیر نکرده ام.
امام باقر علیه السلام فرمود: «واى بر تو ، اى قتاده! قرآن را ، در حقیقت، کسى مى شناسد که مخاطب آن ، واقع شده است».[۱۳]
ظاهر نبودن الفاظ قرآن
وجود تقیید، تخصیص و تجوّز در بیشتر ظواهر قرآن، موجب از بین رفتن ظهور (معناى ظاهر) آنها مى گردد. بنا بر این، آنچه از معانى قرآن که ظاهر به نظر مى رسد، ظهورِ آن، بَدْوى است و با تأمّل، از بین خواهد رفت. در نتیجه، براى فهم آنها ، رجوع به خاندان پیامبر خدا ، ضرورى است.
نقد دلیل اوّل
دلیل نخست اخباریان ، «حرمت تفسیر به رأى» در اسلام است. بى تردید ، طبق احادیثى که بدانها اشارت رفت ، تفسیر به رأى، جایز نیست؛ امّا حرمت تفسیر به رأى ، نمى تواند مدّعاى آنان را اثبات نماید ؛ زیرا:
اوّلاً حمل کردن لفظ بر معناى واضِح آن، تفسیر نیست؛ چون تفسیر، به معناى تبیین و توضیح معناى غیر واضح است[۱۴] و به تعبیر شیخ انصارى، تفسیر، عبارت است از «کشف القناع (پرده بر داشتن)»[۱۵]، و حمل لفظ بر معناى ظاهر آن ، کشف امر مستور نیست.
ثانیا بر فرض که حمل لفظ بر معناى ظاهرِ آن، تفسیر نامیده شود، این عمل، تفسیر به رأى نیست؛ زیرا رأى و نظریه در جایى صدق مى کند که معناى آیه، روشن نباشد. در این صورت ، مفسّر مى گوید: «به نظر من، مقصود، این است»؛ امّا در جایى که معناى لغوى و عرفى آیه روشن است، مفسّر، از خود، رأى و دیدگاهى ندارد تا بر قرآن، تحمیل کند. او معناى آیه را مى گوید، نه رأى خود را (در باره مقصود آیه).
بنابراین، مقصود از حرمت تفسیر به رأى، تحمیل آراى مبتنى بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ این کتاب آسمانى بر معانى واضح لغوى و عرفى آن نمى شود.[۱۶]
مؤید این مدّعا، احادیثى است که اهل بیت(ع) در آنها روش استخراج احکام اسلام از قرآن را به اصحاب خود، تعلیم داده اند. نمونه روشن آن، روایت عبد الأعلى است که مى گوید:
قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّهِ علیه السلام: عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفرى فَجَعَلتُ عَلى إصبَعى مَرارَةً، فَکَیفَ أصنَعُ بِالوُضوءِ؟
قالَ: یعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن کِتابِ اللّهِ عز و جل : «مَا جَعَلَ عَلَیکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» .[۱۷]اِمسَح عَلَیهِ.[۱۸]
به امام صادق علیه السلام گفتم: پایم لغزید و ناخنم شکست و من، مقدارى مرهم روى انگشتم گذاشته ام. حال ، براى وضو چه کنم؟
فرمود : «حُکم این و امثال آن ، از کتاب خداوند عز و جل دانسته مى شود: «خدا در دین ، بر شما سختى قرار نداده است» . بر آن [انگشتِ مرهم نهاده] ، مسح کن».
نقد دلیل دوم
بى شک، فهم معارف قرآن، مراتبى دارد که احاطه به همه مراتب آن ، ویژه خاندان پیامبر(ص) است؛[۱۹] امّا این، بدان معنا نیست که معارف قرآن، به طور مطلق، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دینى نباید به متن قرآن، مراجعه کنند ؛ زیرا:
اوّلاً قرآن کریم تصریح مى فرماید:
«هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ.[۲۰]
این (قرآن)، روشنگرى براى مردم است» .
و مردم را به تدبّر در آیات خویش، فرا مى خواند:
«کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیکَ مُبَارَکٌ لِّیدَّبَّرُواْ ءَایاتِهِ وَ لِیتَذَکَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ.[۲۱]
کتابى است خجسته که به سوى تو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان از آن پند گیرند» .
و کسانى را که در آن تدبّر نمى کنند ، بدین گونه مورد عتاب قرار مى دهد که:
«أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ.[۲۲]
آیا به قرآن نمى اندیشند، یا بر دل هایشان قفل هایى زده شده است؟».
چگونه مى توان سخنى را که براى مردم، قابل فهم نیست، «بیان» نامید و آنان را به تدبّر در آن، دعوت کرد و کسانى را که در آن تدبّر نمى کنند، مورد سرزنش قرار داد؟!
ثانیا مبهم بودن قرآن، با معجزه بودن آن، سازگار نیست؛ زیرا سخنى مى تواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال، اثبات نماید که براى مردمِ اهل آن زبان ، قابل فهم باشد. بنا بر این ، سخنى که عموم مردم، قادر به درک آن نیستند، معجزه و نشانه نبوّت نیست.
ثالثا بر پایه احادیث فراوانى که از اهل بیت(ع)رسیده اند، عرضه سنّت بر قرآن، یکى از معیارهاى تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح است. از پیامبر خدا(ص) روایت شده که مى فرماید:
إنَّ عَلى کُلِّ حَقٍّ حَقیقَةً، وَ عَلى کُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ کِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ کِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ.[۲۳]
هر حقّى از حقیقتى برخوردار است، و هر درستى ، از نورانیتى. پس آنچه را که موافق کتاب خداست، بگیرید، و آنچه را که مخالف کتاب خداست، رها کنید.
بدیهى است که معیارْ بودن قرآن براى تشخیص درستى یا نادرستى سنّت (حدیث)، مبتنى بر امکان دستیابى به معانى قرآن و نیز حجّیت ظواهر آن است و چیزى که خود، مبهم و غیر قابل فهم باشد ، نمى تواند میزان شناخت چیزى دیگر شود.
رابعا در برخى احادیث، مبهم و غیر قابل فهم بودن قرآن، صریحا نفى شده است. براى مثال، ابو لَبید بَحرانى از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که:
فَمَن زَعَمَ أنَّ کِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَکَ و أهلَکَ.[۲۴]هر کس ادّعا کند که کتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاکت افتاده ، و هم دیگران را به نابودى کشانده است.
بنابراین، مقصود از احادیثى که فهم معارف قرآن را به اهل بیت(ع) منحصر کرده اند، بر فرض صحّت سند، احاطه داشتن اهل بیت(ع) بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است، چنان که در بسیارى از احادیث، به این مطلب، تصریح شده است. این احادیث، در واقع ، در مقابل کسانى که خود را از اهل بیت(ع) و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن، بى نیاز مى دانند ، صادر شده است.
نقد دلیل سوم
با توجّه به آنچه گذشت، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن (به دلیل وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات آن)، روشن است؛ زیرا:
اوّلاً وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات قرآن، ادّعاى محض و خلاف واقع است.
ثانیا همه آنچه در نقد دلیل دوم اخباریان ذکر شد، براى اثبات امکان بهره گیرى مردم (بویژه دانشوران) از معارف قرآن، کافى است.
ثالثا سنّت نیز مانند قرآن، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام، و محکم و متشابه دارد. در حدیثى که سُلیم بن قیس از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده ، آمده است:
إنَّ أمرَ النَّبِىِّ(ص) مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحکَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد کانَ یکونُ مِن رَسولِ اللّهِ(ص) الکَلامُ لَهُ وَجهانِ: کَلامٌ عامٌّ ، و کَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ.[۲۵]
سخنان پیامبر(ص) نیز همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، و محکم و متشابه دارد. گاهى سخن پیامبر خدا دو گونه بود: عام و خاص، مثل قرآن.
بنابراین، اگر استدلال سوم اخباریان درست باشد، باید گفت که سنّت نیز نمى تواند از قرآن، ابهام زدایى نماید؛ بلکه باید مانند محدّث اِسترآبادى معتقد شد که احادیث نبوى، مانند آیات قرآن، رمزگونه اند و کلید این رمز، حدیث اهل بیت(ع) است.
بارى، خلاصه کلام در پاسخ به دلیل سوم اخباریان، این است که وجود تخصیص، تقیید، نَسخ و امثال اینها در قرآن و سنّت، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و یا عدم استمرار آن نیست؛ بلکه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبین است.[۲۶]
پینوشتها:
[۱] تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسیر ابن کثیر : ج ۱ ص ۱۷ .
[۲] تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسیر ابن کثیر : ج ۱ ص ۱۷ .
[۳] تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۸ .
[۴] ر.ک : فرائد الاُصول (الرسائل) : ج ۱ ص ۵۶ . نیز، ر.ک: اخباریگرى (تاریخ و عقاید): ص ۱۲۴.
[۵] محمّدامین استرآبادى (م ۱۰۳۰ق) که طریقه اخباریگرى را بنیاد گذاشت . وى ، پیش تر اهل اجتهاد بود ؛ ولى بعدها تحت تأثیر استادش میرزا محمّد استرآبادى ، به اخباریگرى متمایل شد (ر . ک : روضات الجنّات : ج ۱ ص ۱۲۰ـ ۱۳۹) .
[۶] الفوائد المدنیة : ص ۴۷ .
[۷] سنن الترمذى : ج ۵ ص ۱۹۹ ح ۲۹۵۰ ـ ۲۹۵۱ ، تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۴ ، عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۴ ح ۱۵۴ .
[۸] کمال الدین : ص ۲۵۷ ، التحصین ، ابن طاووس : ص ۶۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۲۷ ح ۳ .
[۹] مجمع البیان : ج ۱ ص ۸۰ ، وسائل الشیعة : ج ۱۸ ص ۱۵۱ ح ۳۳۵۸۷ ،البرهان ، زرکشى : ج ۲ ص ۱۶۴ .
[۱۰] تفسیر العیّاشى : ج ۱ ص ۱۷ ح ۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۱۰ ح ۱۳ .
[۱۱] المحاسن : ج ۲ ص ۷ ح ۱۰۷۶ ، تفسیر العیّاشى : ج ۱ ص ۱۲ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۱ ح ۳۷ .
[۱۲] علل الشرائع : ص ۸۹ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۹۳ ح ۱۳ .
[۱۳] الکافى : ج ۸ ص ۳۱۱ ح ۴۸۵ ، بحار الأنوار : ج ۲۴ ص ۲۳۷ ح ۶ .
[۱۴] فسر، مادّه اى است که بر بیان چیزى و روشن ساختن آن ، دلالت مى کند (معجم مقاییس اللغة : ج ۴ ص ۵۰۴ مادّه «فسر») . «فسّر الأمر» ، یعنى : آن مسئله را واضح ساخت و بیان کرد و «فسّر المغطّى» ، یعنى : از آن پنهان ، پرده بر داشت (المنجد : مادّه «فسر») .
[۱۵] فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
[۱۶] براى توضیح بیشتر ، ر.ک : فرائد الاُصول: ج ۱ ص ۱۳۵ (الأمارات المعمولة فى استنباط الأحکام الشرعیّة من ألفاظ الکتاب و السنّة) .
[۱۷] حج : آیه ۷۸ .
[۱۸] الکافى : ج ۳ ص ۳۳ ح ۴ ، تهذیب الأحکام : ج ۱ ص ۳۶۳ ح ۱۰۹۷ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۷۷ ح ۳۲ .
[۱۹] ر. ک: ص ۷۰ (در آمد / مراتب قرآن شناسى / آشنایى با حقایق قرآن) .
[۲۰] آل عمران : آیه ۱۳۸ .
[۲۱] ص : آیه ۲۹ .
[۲۲] محمّد : آیه ۲۴ .
[۲۳] الکافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق : ص ۴۴۹ ح ۶۰۸ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۵۴ ح ۷۴۹ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۳ ح ۴۴ .
[۲۴] المحاسن : ج ۱ ص ۴۲۱ ح ۹۶۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۰ ح ۳۴ .
[۲۵] الکافى : ج ۱ ص ۶۳ ح ۱ ، الخصال : ص ۲۵۶ ح ۱۳۱ ، تحف العقول : ص ۱۹۵ ، وسائل الشیعة : ج ۲۷ ص ۲۰۷ ح ۳۳۶۱۴ .
[۲۶] ر.ک : فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
منبع: دانشنامه قرآن و حدیث، آیت الله محمدی ری شهری، ج ۱، نشر دارالحدیث، ص ۴۱ - ۷۴
در این زمینه حتما بخوانید:
نقد دلیل اوّل
دلیل نخست اخباریان ، «حرمت تفسیر به رأى» در اسلام است. بى تردید ، طبق احادیثى که بدانها اشارت رفت ، تفسیر به رأى، جایز نیست؛ امّا حرمت تفسیر به رأى ، نمى تواند مدّعاى آنان را اثبات نماید ؛ زیرا:
اوّلاً حمل کردن لفظ بر معناى واضِح آن، تفسیر نیست؛ چون تفسیر، به معناى تبیین و توضیح معناى غیر واضح است[۱۴] و به تعبیر شیخ انصارى، تفسیر، عبارت است از «کشف القناع (پرده بر داشتن)»[۱۵]، و حمل لفظ بر معناى ظاهر آن ، کشف امر مستور نیست.
ثانیا بر فرض که حمل لفظ بر معناى ظاهرِ آن، تفسیر نامیده شود، این عمل، تفسیر به رأى نیست؛ زیرا رأى و نظریه در جایى صدق مى کند که معناى آیه، روشن نباشد. در این صورت ، مفسّر مى گوید: «به نظر من، مقصود، این است»؛ امّا در جایى که معناى لغوى و عرفى آیه روشن است، مفسّر، از خود، رأى و دیدگاهى ندارد تا بر قرآن، تحمیل کند. او معناى آیه را مى گوید، نه رأى خود را (در باره مقصود آیه).
بنابراین، مقصود از حرمت تفسیر به رأى، تحمیل آراى مبتنى بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ این کتاب آسمانى بر معانى واضح لغوى و عرفى آن نمى شود.[۱۶]
مؤید این مدّعا، احادیثى است که اهل بیت(ع) در آنها روش استخراج احکام اسلام از قرآن را به اصحاب خود، تعلیم داده اند. نمونه روشن آن، روایت عبد الأعلى است که مى گوید:
قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّهِ علیه السلام: عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفرى فَجَعَلتُ عَلى إصبَعى مَرارَةً، فَکَیفَ أصنَعُ بِالوُضوءِ؟
قالَ: یعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن کِتابِ اللّهِ عز و جل : «مَا جَعَلَ عَلَیکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» .[۱۷]اِمسَح عَلَیهِ.[۱۸]
به امام صادق علیه السلام گفتم: پایم لغزید و ناخنم شکست و من، مقدارى مرهم روى انگشتم گذاشته ام. حال ، براى وضو چه کنم؟
فرمود : «حُکم این و امثال آن ، از کتاب خداوند عز و جل دانسته مى شود: «خدا در دین ، بر شما سختى قرار نداده است» . بر آن [انگشتِ مرهم نهاده] ، مسح کن».
نقد دلیل دوم
بى شک، فهم معارف قرآن، مراتبى دارد که احاطه به همه مراتب آن ، ویژه خاندان پیامبر(ص) است؛[۱۹] امّا این، بدان معنا نیست که معارف قرآن، به طور مطلق، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دینى نباید به متن قرآن، مراجعه کنند ؛ زیرا:
اوّلاً قرآن کریم تصریح مى فرماید:
«هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ.[۲۰]
این (قرآن)، روشنگرى براى مردم است» .
و مردم را به تدبّر در آیات خویش، فرا مى خواند:
«کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیکَ مُبَارَکٌ لِّیدَّبَّرُواْ ءَایاتِهِ وَ لِیتَذَکَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ.[۲۱]
کتابى است خجسته که به سوى تو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان از آن پند گیرند» .
و کسانى را که در آن تدبّر نمى کنند ، بدین گونه مورد عتاب قرار مى دهد که:
«أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ.[۲۲]
آیا به قرآن نمى اندیشند، یا بر دل هایشان قفل هایى زده شده است؟».
چگونه مى توان سخنى را که براى مردم، قابل فهم نیست، «بیان» نامید و آنان را به تدبّر در آن، دعوت کرد و کسانى را که در آن تدبّر نمى کنند، مورد سرزنش قرار داد؟!
ثانیا مبهم بودن قرآن، با معجزه بودن آن، سازگار نیست؛ زیرا سخنى مى تواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال، اثبات نماید که براى مردمِ اهل آن زبان ، قابل فهم باشد. بنا بر این ، سخنى که عموم مردم، قادر به درک آن نیستند، معجزه و نشانه نبوّت نیست.
ثالثا بر پایه احادیث فراوانى که از اهل بیت(ع)رسیده اند، عرضه سنّت بر قرآن، یکى از معیارهاى تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح است. از پیامبر خدا(ص) روایت شده که مى فرماید:
إنَّ عَلى کُلِّ حَقٍّ حَقیقَةً، وَ عَلى کُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ کِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ کِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ.[۲۳]
هر حقّى از حقیقتى برخوردار است، و هر درستى ، از نورانیتى. پس آنچه را که موافق کتاب خداست، بگیرید، و آنچه را که مخالف کتاب خداست، رها کنید.
بدیهى است که معیارْ بودن قرآن براى تشخیص درستى یا نادرستى سنّت (حدیث)، مبتنى بر امکان دستیابى به معانى قرآن و نیز حجّیت ظواهر آن است و چیزى که خود، مبهم و غیر قابل فهم باشد ، نمى تواند میزان شناخت چیزى دیگر شود.
رابعا در برخى احادیث، مبهم و غیر قابل فهم بودن قرآن، صریحا نفى شده است. براى مثال، ابو لَبید بَحرانى از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که:
فَمَن زَعَمَ أنَّ کِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَکَ و أهلَکَ.[۲۴]هر کس ادّعا کند که کتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاکت افتاده ، و هم دیگران را به نابودى کشانده است.
بنابراین، مقصود از احادیثى که فهم معارف قرآن را به اهل بیت(ع) منحصر کرده اند، بر فرض صحّت سند، احاطه داشتن اهل بیت(ع) بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است، چنان که در بسیارى از احادیث، به این مطلب، تصریح شده است. این احادیث، در واقع ، در مقابل کسانى که خود را از اهل بیت(ع) و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن، بى نیاز مى دانند ، صادر شده است.
نقد دلیل سوم
با توجّه به آنچه گذشت، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن (به دلیل وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات آن)، روشن است؛ زیرا:
اوّلاً وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات قرآن، ادّعاى محض و خلاف واقع است.
ثانیا همه آنچه در نقد دلیل دوم اخباریان ذکر شد، براى اثبات امکان بهره گیرى مردم (بویژه دانشوران) از معارف قرآن، کافى است.
ثالثا سنّت نیز مانند قرآن، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام، و محکم و متشابه دارد. در حدیثى که سُلیم بن قیس از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده ، آمده است:
إنَّ أمرَ النَّبِىِّ(ص) مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحکَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد کانَ یکونُ مِن رَسولِ اللّهِ(ص) الکَلامُ لَهُ وَجهانِ: کَلامٌ عامٌّ ، و کَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ.[۲۵]
سخنان پیامبر(ص) نیز همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، و محکم و متشابه دارد. گاهى سخن پیامبر خدا دو گونه بود: عام و خاص، مثل قرآن.
بنابراین، اگر استدلال سوم اخباریان درست باشد، باید گفت که سنّت نیز نمى تواند از قرآن، ابهام زدایى نماید؛ بلکه باید مانند محدّث اِسترآبادى معتقد شد که احادیث نبوى، مانند آیات قرآن، رمزگونه اند و کلید این رمز، حدیث اهل بیت(ع) است.
بارى، خلاصه کلام در پاسخ به دلیل سوم اخباریان، این است که وجود تخصیص، تقیید، نَسخ و امثال اینها در قرآن و سنّت، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و یا عدم استمرار آن نیست؛ بلکه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبین است.[۲۶]
پینوشتها:
[۱] تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسیر ابن کثیر : ج ۱ ص ۱۷ .
[۲] تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسیر ابن کثیر : ج ۱ ص ۱۷ .
[۳] تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۸ .
[۴] ر.ک : فرائد الاُصول (الرسائل) : ج ۱ ص ۵۶ . نیز، ر.ک: اخباریگرى (تاریخ و عقاید): ص ۱۲۴.
[۵] محمّدامین استرآبادى (م ۱۰۳۰ق) که طریقه اخباریگرى را بنیاد گذاشت . وى ، پیش تر اهل اجتهاد بود ؛ ولى بعدها تحت تأثیر استادش میرزا محمّد استرآبادى ، به اخباریگرى متمایل شد (ر . ک : روضات الجنّات : ج ۱ ص ۱۲۰ـ ۱۳۹) .
[۶] الفوائد المدنیة : ص ۴۷ .
[۷] سنن الترمذى : ج ۵ ص ۱۹۹ ح ۲۹۵۰ ـ ۲۹۵۱ ، تفسیر الطبرى : ج ۱ ص ۳۴ ، عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۴ ح ۱۵۴ .
[۸] کمال الدین : ص ۲۵۷ ، التحصین ، ابن طاووس : ص ۶۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۲۷ ح ۳ .
[۹] مجمع البیان : ج ۱ ص ۸۰ ، وسائل الشیعة : ج ۱۸ ص ۱۵۱ ح ۳۳۵۸۷ ،البرهان ، زرکشى : ج ۲ ص ۱۶۴ .
[۱۰] تفسیر العیّاشى : ج ۱ ص ۱۷ ح ۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۱۰ ح ۱۳ .
[۱۱] المحاسن : ج ۲ ص ۷ ح ۱۰۷۶ ، تفسیر العیّاشى : ج ۱ ص ۱۲ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۱ ح ۳۷ .
[۱۲] علل الشرائع : ص ۸۹ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۹۳ ح ۱۳ .
[۱۳] الکافى : ج ۸ ص ۳۱۱ ح ۴۸۵ ، بحار الأنوار : ج ۲۴ ص ۲۳۷ ح ۶ .
[۱۴] فسر، مادّه اى است که بر بیان چیزى و روشن ساختن آن ، دلالت مى کند (معجم مقاییس اللغة : ج ۴ ص ۵۰۴ مادّه «فسر») . «فسّر الأمر» ، یعنى : آن مسئله را واضح ساخت و بیان کرد و «فسّر المغطّى» ، یعنى : از آن پنهان ، پرده بر داشت (المنجد : مادّه «فسر») .
[۱۵] فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
[۱۶] براى توضیح بیشتر ، ر.ک : فرائد الاُصول: ج ۱ ص ۱۳۵ (الأمارات المعمولة فى استنباط الأحکام الشرعیّة من ألفاظ الکتاب و السنّة) .
[۱۷] حج : آیه ۷۸ .
[۱۸] الکافى : ج ۳ ص ۳۳ ح ۴ ، تهذیب الأحکام : ج ۱ ص ۳۶۳ ح ۱۰۹۷ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۷۷ ح ۳۲ .
[۱۹] ر. ک: ص ۷۰ (در آمد / مراتب قرآن شناسى / آشنایى با حقایق قرآن) .
[۲۰] آل عمران : آیه ۱۳۸ .
[۲۱] ص : آیه ۲۹ .
[۲۲] محمّد : آیه ۲۴ .
[۲۳] الکافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق : ص ۴۴۹ ح ۶۰۸ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۵۴ ح ۷۴۹ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۳ ح ۴۴ .
[۲۴] المحاسن : ج ۱ ص ۴۲۱ ح ۹۶۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۰ ح ۳۴ .
[۲۵] الکافى : ج ۱ ص ۶۳ ح ۱ ، الخصال : ص ۲۵۶ ح ۱۳۱ ، تحف العقول : ص ۱۹۵ ، وسائل الشیعة : ج ۲۷ ص ۲۰۷ ح ۳۳۶۱۴ .
[۲۶] ر.ک : فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
منبع: دانشنامه قرآن و حدیث، آیت الله محمدی ری شهری، ج ۱، نشر دارالحدیث، ص ۴۱ - ۷۴
در این زمینه حتما بخوانید: