جمود در تفسیر قرآن و روایات
پرسش :
«جمود» در تفسیر قرآن و روایات به چه معناست؟
پاسخ :
پاسخ اجمالی:
مفهوم ترک تفسیر به رأى این نیست که انسان بر الفاظ آیات و احادیث جمود کند، و حتى قرائن عقلى و نقلى را نادیده بگیرد. در واقع تفسیر به رأى و تطبیق آیات، بر سلیقه شخصى بدون در نظر گرفتن موازین ادبى کار نادرستى است. از سویی جمود بر الفاظ و نادیده گرفتن قرائن نیز خطرناک و گمراه کننده است؛ زیرا اولى در حقیقت تابع قرآن و سنّت نیست؛ بلکه تابع سلیقه شخصى است و دومى عقل و خِرَد را کنار گذاشته و توجّهى به مفهوم واقعى کلام ندارد. مانند فرقه مُشبّهه و مُجسّمه که معتقد بودند خدا مانند انسان چشم و گوش و ... دارد، و با جمود، به ظاهر آیات قرآن استدلال مى کردند.
پاسخ تفصیلی:
ممکن است بعضى گرفتار این اشتباه شوند، که مفهوم ترک تفسیر به رأى این است که انسان بر الفاظ آیات و احادیث جمود کند، و حتى قرائن عقلى و نقلى را نادیده بگیرد، کنایات را با حقایق اشتباه کند، و معانى التزامى را نادیده بگیرد. ولى با صراحت تکرار مى کنیم همان گونه که «تفسیر به رأى» و تطبیق آیات، بر سلیقه هاى شخصى بدون در نظر گرفتن موازین ادبى کار غلط و نادرستى است «جمود» بر الفاظ و نادیده گرفتن قرائن نیز به همان نسبت خطرناک و گمراه کننده است، یکى از این دو در طرف افراط و دیگرى در تفریط و هر دو از صراط مستقیم دور و بیگانه اند. اوّلى در حقیقت تابع قرآن و سنّت نیست؛ بلکه تابع سلیقه شخصى و فکر خویش است، تنها دستاویزى از آیات و روایات براى مقصد خود مى جوید، نمى خواهد بداند قرآن چه مى گوید؛ بلکه مایل است قرآن همان را بگوید که او مى خواهد، درصدد این نیست که حقّ را در پرتو قرآن بجوید؛ بلکه در جستجوى آن است که آنچه را خودش قبلا حقّ شناخته بر قرآن تحمیل کند، و دوّمى فرمان عقل و حکم خِرَد را به کلى کنار گذاشته تنها پوست و قشر را مى بیند و هیچ توجّهى به حقیقت و مفهوم واقعى کلام ندارد. در میان مسلمین فرقه هایى بوده اند (و شاید هم اکنون هواخواهان محدودى داشته باشند) به نام «مُشبّهه» و «مُجسّمه» که خدا را به موجودات مادّى تشبیه مى کردند و براى او جسمى قائل بودند و معتقد بودند که خدا همانند ما چشم و گوش و دست و پا دارد، و براى اثبات عقیده خود به بعضى از آیات قرآن چسبیده و با جمود به لفظ و نادیده گرفتن همه قرائن، استدلال مى کردند.
مثلا آیه 10 سوره «فتح»: «یدُ اللهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ»؛ (دست خدا بالاى دست آنهاست) و یا آیه 80 سوره «زخرف» «أَمْ یحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم»؛ (آیا آنان مى پندارند که ما اسرار نهانى و سخنان درگوشى آنان را نمى شنویم؟!) و یا آیه 1 سوره «اسراء»: «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»؛ (چرا که او شنوا و بیناست) و آیه 75 سوره «ص»: «مَا مَنَعَک أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی»؛ (چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقى که با قدرت خود او را آفریدم سجده کنى؟)، و یا امثال این آیات را دلیل بر جسمیت پروردگار مى گیرن؛ در حالى که هم قرائن عقلى و هم قرائن نقلى با کمالِ وضوح گواهى مى دهند که این تعبیرات همه کنایه است، «دست» کنایه از قدرت، و «سمع» و «بصر» کنایه از علم و آگاهى پروردگار از همه دیدنى ها و شنیدنى ها است.
اما دلیل عقلى به ما مى گوید هر جسم محدود است، فناپذیر است، کهنه مى شود، با گذشت زمان کهولت و پیرى پیدا مى کند و تدریجاً تجزیه و تبدیل به انرژى مى گردد، دائماً در حرکت و تحوّل است، زمان و مکان دارد، نیازمند است و ...؛ در حالى که خداوندى که ازلى و ابدى و جاودانى است، نمى تواند هیچ یک از این صفات ـ و حتى یکى از آنها را ـ داشته باشد. بنابراین تمام آیات مزبور در پرتو این دلیل روشن عقلى تفسیر مى گردد. اتفاقاً در مکالمات روزمره ما این گونه کنایات حتى درباره انسان ها فراوان دیده مى شود. مثلا مى گوییم: فلان کس شامّه قوى دارد مسائل سیاسى را پیش بینى مى کند، مسلّماً منظور از این شامّه بوییدن ظاهرى جسمى نیست؛ بلکه کنایه از درک قوى و سرعت انتقال و تیزهوشى است، و گاه مى گوییم: من به خوبى مى بینم که فلان کس از این کار پشیمان مى شود؛ در حالى که منظور رؤیت با چشم نیست؛ زیرا پشیمانى، آن هم نسبت به آینده، موضوعِ قابل مشاهده اى نمى باشد، و نیز مى گوییم: فلان کس طعم علم را نچشیده است در حالى که علم طعمى که در دهان و ذائقه حسّى منعکس بشود ندارد. منظور در این گونه عبارات همان ذائقه روحى و فکرى است، و نیز گاه گفته مى شود: «کلید این کار در دست من است» یا «فلان کس در مشت من است» در موردى که نه کلید حسّى وجود دارد و نه یک انسان مى تواند در دست دیگرى قرار گیرد، همه اینها کنایه از قدرت و تسلّط بر شخص، یا کار و یا چیزى است.
البتّه تمام این تغییرات کنایات رائجى است که نه تنها در زبان عرب که دائره کنایه در آن وسیع است؛ بلکه در همه زبان ها وجود دارد، و قرینه آنها همیشه همراه آنها وجود دارد. (گاه قرائن عقلى و گاه قرائن نقلى و گاه قرائن حالى). هرگاه در این گونه موارد کسى جمود بر الفاظ کند و کلمه «رؤیت» یا «ذائقه» یا «کلید» و یا «دست» را حمل بر معناى حقیقى آن نماید مسلّماً از معیارها و قواعد ادبى و طرز القاى سخن و فهم عبارات دور افتاده است و هر کس مختصر اطلاعى از طرز ایراد سخن داشته باشد به خوبى مى داند که این گونه جمودها غلط است همان طور که توجیهات کنایى و رمزى و سمبولیک در عباراتى که قرینه اى در آن وجود ندارد نیز غلط مى باشد. یکى در طرف افراط و دیگرى در طرف تفریط و هر دو از جاده مستقیم بر کنار است. به همین جهت بعضى از راویان یا شبه دانشمندان اهل سنّت که با مشاهده بعضى از تعبیرات قرآن درباره خداوند که سخن از «وجه» یا «ید» یا «استواء» به میان آورده(1) دلیل بر جسمیت او گرفته و براى خدا چشم و گوش و دست و پا قائل شده اند، مسلّماً از جاده حقّ دور مانده اند.
کار این جمود ـ با مایه گرفتن از بعض از روایات اسرائیلى و مجعول گاهى به جاهاى باریک و حتى مضحکى کشیده است به طورى که «ابن ابى الحدید» دانشمند معروف معتزلى در شرح بر «نهج البلاغه» درباره بعضى از این جامدین چنین نقل مى کند که بعضى از آنها معتقد بودند که خداوند شب هاى «عرفه» از آسمان به زمین نازل مى گردد؛ در حالى که بر شترى سرخ مو و در هودجى از طلا نشسته است. و بعضى دیگر معتقد بودند که خداوند گاهى آن چنان مى خندد که دندان هایش آشکار مى گردد. و بعضى از براى او صورت و دست و پا و بینى و سینه و همه اعضاى دیگر قائل بودند(2) و مطالب دیگرى که انسان از شنیدن آن نمی داند از این اباطیل بخندد و یا بر جهل گویندگانش گریه کند.
این گونه سخنان انسان را به یاد بیمار احمقى مى اندازد که مى گویند نزد طبیبى رفت و طبیب نسخه اى به او داد و گفت این را گرفته در فلان مقدار آب دم مى کنى و تمام آن را مى نوشى. بیمار این سخن کنایى را که طبیب گفته بود به معناى حقیقى اش گرفت و خیال کرد خود نسخه را باید در قورى بیندازد و آب روى آن بریزد و پس از آن که کاملا حل شد آن را بنوشد. نسخه را لوله کرد و در ظرف انداخت و پس از حل شدن همه یا قسمتى از کاغذ در آن، معجون را تا آخر سر کشید، چیزى نگذشت که به دل درد سختى مبتلا شد فریاد کنان نزد طبیب آمد که نسخه تو درد مرا افزایش داد، طبیب از جریان جویا شد وقتى از واقع امر آگاه گردید آن چنان خندید که دندان هایش پیدا شد. پس بیمار نادان را به معناى سخنش آگاه ساخت و گفت: این که مى گویم این نسخه را بگیر و بخور یعنى داروهایى که در آن نوشته ام نه خود آن را.
پینوشتها:
(1). «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ»(سوره بقره، آیه 115).
(2). شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 هـ ق، چاپ اول، ج 3، ص 224 الی 227.
منبع: تفسیر به رأى و هرج و مرج ادبى، مکارم شیرازی، ناصر، مدرسه امام امیرالمومنین(علیه السلام)، قم، ص 29 الی 31.
پاسخ اجمالی:
مفهوم ترک تفسیر به رأى این نیست که انسان بر الفاظ آیات و احادیث جمود کند، و حتى قرائن عقلى و نقلى را نادیده بگیرد. در واقع تفسیر به رأى و تطبیق آیات، بر سلیقه شخصى بدون در نظر گرفتن موازین ادبى کار نادرستى است. از سویی جمود بر الفاظ و نادیده گرفتن قرائن نیز خطرناک و گمراه کننده است؛ زیرا اولى در حقیقت تابع قرآن و سنّت نیست؛ بلکه تابع سلیقه شخصى است و دومى عقل و خِرَد را کنار گذاشته و توجّهى به مفهوم واقعى کلام ندارد. مانند فرقه مُشبّهه و مُجسّمه که معتقد بودند خدا مانند انسان چشم و گوش و ... دارد، و با جمود، به ظاهر آیات قرآن استدلال مى کردند.
پاسخ تفصیلی:
ممکن است بعضى گرفتار این اشتباه شوند، که مفهوم ترک تفسیر به رأى این است که انسان بر الفاظ آیات و احادیث جمود کند، و حتى قرائن عقلى و نقلى را نادیده بگیرد، کنایات را با حقایق اشتباه کند، و معانى التزامى را نادیده بگیرد. ولى با صراحت تکرار مى کنیم همان گونه که «تفسیر به رأى» و تطبیق آیات، بر سلیقه هاى شخصى بدون در نظر گرفتن موازین ادبى کار غلط و نادرستى است «جمود» بر الفاظ و نادیده گرفتن قرائن نیز به همان نسبت خطرناک و گمراه کننده است، یکى از این دو در طرف افراط و دیگرى در تفریط و هر دو از صراط مستقیم دور و بیگانه اند. اوّلى در حقیقت تابع قرآن و سنّت نیست؛ بلکه تابع سلیقه شخصى و فکر خویش است، تنها دستاویزى از آیات و روایات براى مقصد خود مى جوید، نمى خواهد بداند قرآن چه مى گوید؛ بلکه مایل است قرآن همان را بگوید که او مى خواهد، درصدد این نیست که حقّ را در پرتو قرآن بجوید؛ بلکه در جستجوى آن است که آنچه را خودش قبلا حقّ شناخته بر قرآن تحمیل کند، و دوّمى فرمان عقل و حکم خِرَد را به کلى کنار گذاشته تنها پوست و قشر را مى بیند و هیچ توجّهى به حقیقت و مفهوم واقعى کلام ندارد. در میان مسلمین فرقه هایى بوده اند (و شاید هم اکنون هواخواهان محدودى داشته باشند) به نام «مُشبّهه» و «مُجسّمه» که خدا را به موجودات مادّى تشبیه مى کردند و براى او جسمى قائل بودند و معتقد بودند که خدا همانند ما چشم و گوش و دست و پا دارد، و براى اثبات عقیده خود به بعضى از آیات قرآن چسبیده و با جمود به لفظ و نادیده گرفتن همه قرائن، استدلال مى کردند.
مثلا آیه 10 سوره «فتح»: «یدُ اللهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ»؛ (دست خدا بالاى دست آنهاست) و یا آیه 80 سوره «زخرف» «أَمْ یحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم»؛ (آیا آنان مى پندارند که ما اسرار نهانى و سخنان درگوشى آنان را نمى شنویم؟!) و یا آیه 1 سوره «اسراء»: «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»؛ (چرا که او شنوا و بیناست) و آیه 75 سوره «ص»: «مَا مَنَعَک أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی»؛ (چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقى که با قدرت خود او را آفریدم سجده کنى؟)، و یا امثال این آیات را دلیل بر جسمیت پروردگار مى گیرن؛ در حالى که هم قرائن عقلى و هم قرائن نقلى با کمالِ وضوح گواهى مى دهند که این تعبیرات همه کنایه است، «دست» کنایه از قدرت، و «سمع» و «بصر» کنایه از علم و آگاهى پروردگار از همه دیدنى ها و شنیدنى ها است.
اما دلیل عقلى به ما مى گوید هر جسم محدود است، فناپذیر است، کهنه مى شود، با گذشت زمان کهولت و پیرى پیدا مى کند و تدریجاً تجزیه و تبدیل به انرژى مى گردد، دائماً در حرکت و تحوّل است، زمان و مکان دارد، نیازمند است و ...؛ در حالى که خداوندى که ازلى و ابدى و جاودانى است، نمى تواند هیچ یک از این صفات ـ و حتى یکى از آنها را ـ داشته باشد. بنابراین تمام آیات مزبور در پرتو این دلیل روشن عقلى تفسیر مى گردد. اتفاقاً در مکالمات روزمره ما این گونه کنایات حتى درباره انسان ها فراوان دیده مى شود. مثلا مى گوییم: فلان کس شامّه قوى دارد مسائل سیاسى را پیش بینى مى کند، مسلّماً منظور از این شامّه بوییدن ظاهرى جسمى نیست؛ بلکه کنایه از درک قوى و سرعت انتقال و تیزهوشى است، و گاه مى گوییم: من به خوبى مى بینم که فلان کس از این کار پشیمان مى شود؛ در حالى که منظور رؤیت با چشم نیست؛ زیرا پشیمانى، آن هم نسبت به آینده، موضوعِ قابل مشاهده اى نمى باشد، و نیز مى گوییم: فلان کس طعم علم را نچشیده است در حالى که علم طعمى که در دهان و ذائقه حسّى منعکس بشود ندارد. منظور در این گونه عبارات همان ذائقه روحى و فکرى است، و نیز گاه گفته مى شود: «کلید این کار در دست من است» یا «فلان کس در مشت من است» در موردى که نه کلید حسّى وجود دارد و نه یک انسان مى تواند در دست دیگرى قرار گیرد، همه اینها کنایه از قدرت و تسلّط بر شخص، یا کار و یا چیزى است.
البتّه تمام این تغییرات کنایات رائجى است که نه تنها در زبان عرب که دائره کنایه در آن وسیع است؛ بلکه در همه زبان ها وجود دارد، و قرینه آنها همیشه همراه آنها وجود دارد. (گاه قرائن عقلى و گاه قرائن نقلى و گاه قرائن حالى). هرگاه در این گونه موارد کسى جمود بر الفاظ کند و کلمه «رؤیت» یا «ذائقه» یا «کلید» و یا «دست» را حمل بر معناى حقیقى آن نماید مسلّماً از معیارها و قواعد ادبى و طرز القاى سخن و فهم عبارات دور افتاده است و هر کس مختصر اطلاعى از طرز ایراد سخن داشته باشد به خوبى مى داند که این گونه جمودها غلط است همان طور که توجیهات کنایى و رمزى و سمبولیک در عباراتى که قرینه اى در آن وجود ندارد نیز غلط مى باشد. یکى در طرف افراط و دیگرى در طرف تفریط و هر دو از جاده مستقیم بر کنار است. به همین جهت بعضى از راویان یا شبه دانشمندان اهل سنّت که با مشاهده بعضى از تعبیرات قرآن درباره خداوند که سخن از «وجه» یا «ید» یا «استواء» به میان آورده(1) دلیل بر جسمیت او گرفته و براى خدا چشم و گوش و دست و پا قائل شده اند، مسلّماً از جاده حقّ دور مانده اند.
کار این جمود ـ با مایه گرفتن از بعض از روایات اسرائیلى و مجعول گاهى به جاهاى باریک و حتى مضحکى کشیده است به طورى که «ابن ابى الحدید» دانشمند معروف معتزلى در شرح بر «نهج البلاغه» درباره بعضى از این جامدین چنین نقل مى کند که بعضى از آنها معتقد بودند که خداوند شب هاى «عرفه» از آسمان به زمین نازل مى گردد؛ در حالى که بر شترى سرخ مو و در هودجى از طلا نشسته است. و بعضى دیگر معتقد بودند که خداوند گاهى آن چنان مى خندد که دندان هایش آشکار مى گردد. و بعضى از براى او صورت و دست و پا و بینى و سینه و همه اعضاى دیگر قائل بودند(2) و مطالب دیگرى که انسان از شنیدن آن نمی داند از این اباطیل بخندد و یا بر جهل گویندگانش گریه کند.
این گونه سخنان انسان را به یاد بیمار احمقى مى اندازد که مى گویند نزد طبیبى رفت و طبیب نسخه اى به او داد و گفت این را گرفته در فلان مقدار آب دم مى کنى و تمام آن را مى نوشى. بیمار این سخن کنایى را که طبیب گفته بود به معناى حقیقى اش گرفت و خیال کرد خود نسخه را باید در قورى بیندازد و آب روى آن بریزد و پس از آن که کاملا حل شد آن را بنوشد. نسخه را لوله کرد و در ظرف انداخت و پس از حل شدن همه یا قسمتى از کاغذ در آن، معجون را تا آخر سر کشید، چیزى نگذشت که به دل درد سختى مبتلا شد فریاد کنان نزد طبیب آمد که نسخه تو درد مرا افزایش داد، طبیب از جریان جویا شد وقتى از واقع امر آگاه گردید آن چنان خندید که دندان هایش پیدا شد. پس بیمار نادان را به معناى سخنش آگاه ساخت و گفت: این که مى گویم این نسخه را بگیر و بخور یعنى داروهایى که در آن نوشته ام نه خود آن را.
پینوشتها:
(1). «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ»(سوره بقره، آیه 115).
(2). شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 هـ ق، چاپ اول، ج 3، ص 224 الی 227.
منبع: تفسیر به رأى و هرج و مرج ادبى، مکارم شیرازی، ناصر، مدرسه امام امیرالمومنین(علیه السلام)، قم، ص 29 الی 31.