0
مسیر جاری :
زندگي شد من و يک سلسله ناکاميها شهریار

زندگي شد من و يک سلسله ناکاميها

مستم از ساغر خون جگر آشاميها زندگي شد من و يک سلسله ناکاميها شادکامم دگر از الفت ناکاميها بسکه با شاهد ناکاميم الفتها رفت تا چه بازد دگرم تيره سرانجاميها بخت برگشته‌ي ما خيره سري آغازيد
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم شهریار

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

این شعر زیبا و احساسی که توسط استاد شهریار خطاب به نیما یوشیج سروده شده است…
الا اي نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادي شهریار

الا اي نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادي

نگارين نخل موزوني همايون سرو آزادي الا اي نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادي کمان ابرو ترا صيدم که در صيادي استادي به صيد خاطرم هر لحظه صيادي کمين گيرد الا اي خسرو شيرين که خود بي‌تيشه فرهادي چه شورانگيز...
قمار عاشقان بردي ندارد از نداران پرس شهریار

قمار عاشقان بردي ندارد از نداران پرس

کس از دور فلک دستي نبرد از بدبياران پرس قمار عاشقان بردي ندارد از نداران پرس شب بدمستي و صبح خمار از ميگساران پرس جواني‌ها رجزخواني و پيريها پشيماني است سر ياري ندارد روزگار از داغ ياران پرس قراري...
تا دهن بسته‌ام از نوش لبان ميبرم آزار شهریار

تا دهن بسته‌ام از نوش لبان ميبرم آزار

من اگر روزه بگيرم رطب آيد سر بازار تا دهن بسته‌ام از نوش لبان ميبرم آزار وقتي اين در بگشايد که گلي نيست به گلزار تا بهار است دري از قفس من نگشايد که حريفان همه زار از من و من از همه بيزار هرگز اين...
شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست شهریار

شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تيره به آه کردنست شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست حاشيه رفتنم دگر نامه سياه کردنست متن خبر که يک قلم بي‌تو سياه شد جهان اينهم از آب و آينه خواهش ماه کردنست چون تو نه در مقابلي...
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم شهریار

خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم

خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي خدايا اين شب‌آويزان چه مي‌خواهند از جانم خيال رفتگان شب...
شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود شهریار

شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود

عقلي دريد پرده که ديوانه‌ي تو بود شمعي فروخت چهره که پروانه‌ي تو بود خود جرعه نوش گردش پيمانه‌ي تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پياله‌هاست تابود خود سبو کش ميخانه‌ي تو بود پيرخرد که منع جوانان کند...
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم شهریار

در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم

عاشق نمي‌شوي که ببيني چه مي‌کشم در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم بيچاره من که ساخته از آب و آتشم با عقل آب عشق به يک جو نمي‌رود صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز...
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را شهریار

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را به علي شناختم به خدا قسم خدا را دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را به خدا که در دو عالم اثر...