0
مسیر جاری :
تو مرا خون،  من ترایم خونبها روز عاشورا

تو مرا خون، من ترایم خونبها

چون خودی را در رهم کردی رها تو مرا خون، من ترایم خونبها هرچه بودت، داده‌ای اندر رهم در رهت من هر چه دارم می‌دهم شاه گفت ای محرم اسرار ما
بیگانه می‌سوزد روز عاشورا

بیگانه می‌سوزد

نه تنها خیمه گاهم ز آتش بیگانه می‌سوزد که بنیاد وجودم، از غم جانانه می‌سوزد در خونین ز چشمانم، به دامن، چون نیفشانم؟ که پیش دیدگانم، کودکی در دانه می‌سوزد
بمان روز عاشورا

بمان

بمان که روشنی دیده ترم باشی شبیه آینه ای در برابرم باشی هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است بمان که مایه دلگرمی حرم باشی چه شد که از ته گودال سر در آوردی
بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد روز عاشورا

بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه، غلغله در شش جهت، فكند هم گریه، در ملائک هفت آسمان فتاد هرجا كه بود آهوئى، از دشت پا كشید
بتاب ای مه روز عاشورا

بتاب ای مه

بتاب ای مه که زینب دل غمین است پریشان دل ز مرگ شاه دین است بتاب ای مه رقیه دل کباب است ز مرگ باب خود در پیچ و تاب است بتاب ای مه تو بر گلهای زهرا
آشوب روز عاشورا

آشوب

کربلا تیره گشت و پر آشوب کرد عمر حسین چونکه غروب گرد غم شد بر آسمان ز زمین آسمان خون گریست زین آشوب شد گل‌آلود و سرخ، آب فرات
هر که بیرونی بد از مجلس گریخت شب عاشورا

هر که بیرونی بد از مجلس گریخت

هر که بیرونی بد از مجلس گریخترشته الفت ز همراهان گسیختدور شد از شکّـرستانش مگسوز گلستان مرادش ، خار و خس
نرود امشب و سحر نشود شب عاشورا

نرود امشب و سحر نشود

خدا کند نرود امشب و سحر نشود که روز ما زشب تار تیره تر نشود چه فتنه ها که به دنبال این سحر نبود خدا کند نرود امشب و سحر نشود
مهمان خواهر می‌شود شب عاشورا

مهمان خواهر می‌شود

امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود فردا میان قتلگه در خون شناور می شود امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود
گاه شروع خویش شب عاشورا

گاه شروع خویش

پایان کار و ، مقصد راهم شهادت است گفت این سخن حسین ، به گاه شروع خویش تا اصل و فرع دین خدا ، جاودان شود یکجا ، ز خود گذشت و ، اصول و فروع خویش