مسیر جاری :
سامریهای منافق در جامعه امروز
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
هنر و زیبایى از منظر دین در بیان آیت الله جوادى آملى
بررسی بحث حجاب در دانشگاه و عدم رعایت آن در جامعه دانشجویی
علت بی غیرتی برخی مردان و نحوه تعامل با چنین همسری
در اقدام به طلاق، اولویت با کدامیک: منافع والدین یا فرزندان؟!
چه چیزهایی موجب رضایتمندی در زندگی می شوند؟
حضرت زهرا (س) حلقه ارتباط و اتصال در عالم هستی
پیوند خوشنویسی و کتابت قرآن
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
دعا برای ختم به خیر شدن امور و گشایش مسائل
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
لباس عید گنجشك
روزی بود، روزگاری بود. هر كه به فكر كاری بود. یواش یواش بهار میشد، دوباره فصلِ كار میشد. شكوفهها قشنگ قشنگ، گلها، هزار هزار رنگ. گل بود و چشمه و بهار، روستایی سبز و سبزهزار، یك دِه و صد تا
داركوبي كه خورشيد شد
يكي بود، يكي نبود. زير گنبدكبود، روي شاخههاي يك درخت پير لانهي داركوبي بود.
داركوبِ قصّهي ما روي درخت، خوب زندگي ميكرد. چه هوا گرم و چه سرد. نوك ميزد بر تنهي درخت پير، صبح زود تا شام دير. كرمهاي...
گهوارهی دریایی
اتل و متل توتوله، روزی و روزگاری، آدمی بود كوتوله، كارش چی بود؟ غوّاصی بود. تو دریاها شنا میكرد. میرفت به عمق دریاها، توی دلش خدا خدا خدا میكرد. با موج و آب میجنگید. در زیرِ آب دریا، میگردید و
چه طورينيشت بزنم؟
يكي بود، يكي نبود، زيرگنبد كبود، توي دِه خاركني بود. خاركني پير و فقير، توي چنگ درد و بيپولي اسير. صبح زود، خاكن پير، چشم به آسمان ميدوخت. آسمان، اگر كه باراني نبود، سر ميزد به كوه و دشت، خار
از همه پر زورترم
يكي بود، يكي نبود، روزي بود، روزگاري بود. غير از خداي مهربان، گنجشكي بود زار و نالان. چه فصلي بود؟ زمستان، سرماي سرد و سوزان. هر جا كه زندگي بود، برف و يخ و يخبندان. گنجشك ما گرسنه بود و خسته
روباه باغبان
خواند و خواند ارّه كشيد. ارّه را هم كلاغِ بيچاره شنيد. قار قاري كرد و گفت: «چه ميكني؟ دوستي يا دشمني؟ نميبيني لانهي من اينجاست؟ اين درخت خانهي ماست.»
مرغ قشنگ تپلي
اتل متل، توتوله، مرغكي بود، چه مرغي! مرغي تپل، مرغ نگو يك دستهي گل، چاق و زرنگ، با پَر و بالِ رنگارنگ. تخم ميگذاشت. چه تخمي! تخم درشتي كه دو تا زردهي زرد رنگ داشت. هزار تا دنگ و فنگ داشت.
خياط باشي و بزبزي جان
يكي بود يكي نبود، روزي بود، روزگاري بود. غير از خداي مهربان، خياطي بود، پرشور وشر، دكاني دشت سر گذر. توي خانه زني نداشت. يك «بُزي» داشت و سه پسر: كوچك، بزرگ، بزرگتر.
کریم پادشاه
خارکنی بود که به او «کریم» میگفتند. اسم پادشاه آن شهر هم کریم بود. یک روز کریم پادشاه، با زن و کنیز و غلامانش برای شکار به صحرا رفت. در آنجا چادر زدند. از قضا، کریم خارکن در آن نزدیکی خار میکند. پادشاه...
دبهی کره
یک گرگ و یک روباه با هم دوست شدند. چند روزی از دوستی آنها نگذشته بود که روباه به گرگ گفت: «زمستون، هوا خیلی سرد میشه. بیا از حالا بگردیم و غذایی برای زمستون پیدا کنیم.»