0
مسیر جاری :
آرامش روحي ادبیات دفاع مقدس

آرامش روحي

هنوز ده دقيقه از رسيدن ما به خط نگذشته بود که درگيري آغاز شد. عراق پاتک سنگيني کرده بود و بچّه ها مشغول تيراندازي به طرف دشمن بودند. آتش تهيه ي دشمن عقبه ي ما را مسدود کرده بود و بچّه ها از حداقل امکانات...
فرمانده بايد در خط مقدم باشد ادبیات دفاع مقدس

فرمانده بايد در خط مقدم باشد

يک بار براي ارائه گزارش وضعيت نيروها در منطقه ي اهواز خرمشهر، پيش او رفتم. گفتم: « دشمن دارد از سمت لشگر همجوار پيشروي مي کند و چيزي نمانده که در محاصره بيفتيم. »
چه بکشيم، چه کشته شويم، پيروزيم ادبیات دفاع مقدس

چه بکشيم، چه کشته شويم، پيروزيم

آقا مهدي هر وقت مي افتاد تو خطّ شوخي ديگر هيچ کس جلودارش نبود. يک وقت هندوانه اي را قاچ کرد، لاي آن فلفل پاشيد، بعد به يکي از بچّه ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.
رفتيم توي عراقي ها ادبیات دفاع مقدس

رفتيم توي عراقي ها

او در جبهه به هر کاري دست مي زد و از هيچ خطري روگردان نبود. به طوري که در عمليات کربلاي 5 آرپي جي زن شد و يکي از معروف ترين شکارچيان تانک هاي دشمن بود. سه شب از آغاز عمليات گذشته بود و در طول اين سه
به مرگ مي خنديدند ادبیات دفاع مقدس

به مرگ مي خنديدند

اما خاطره ي کربلاي پنج. اين عمليات تا حوالي ساعت هشت و نيم - نه صبح، صحنه اش مثل کربلاي چهار بود. ترس اين بود که بچّه ها برگردند عقب، کار مشکل شود. باران گلوله، لاينقطع مي باريد. تانکهاي دشمن هم صف کشيده...
فرمانده لشگر قايق ران! ادبیات دفاع مقدس

فرمانده لشگر قايق ران!

در يکي از عمليات ها همراه با 40 نفر از زبده ترين افراد گردان، وظيفه ي صف شکني و وارد آوردن ضربه ي نخستين را بر نيروهاي دشمن به عهده گرفت. کمي جلوتر ناگهان از ميان « ميدان ميني » سر در آوردند. شهيد زاهدي...
حلقه ي محاصره را شکست ادبیات دفاع مقدس

حلقه ي محاصره را شکست

در يک مرحله از برنامه هاي شناسايي شبانه که به حالت خزيده، خودمان را به منطقه ي دشمن کشيده و در حال جلو رفتن بوديم، در طول راه ناگهان پاي يکي از بسيجيان گروه شناسايي با يک عدد مين منوّر برخورد کرد؛ نزديک...
بي اعتنا به گلوله هاي توپ ادبیات دفاع مقدس

بي اعتنا به گلوله هاي توپ

يکي از بچّه ها بي اعتنا به حرفهايي که گفته بودند « اينجا ماهي نيست » قلّاب دست سازي را به آب انداخته و چشم به حرکت آرام آب دارد. بچّه ها مي گويند: « از صبح تا حالا هر وقت قلّاب را از آب بيرون کشيده به...
سوخت ولي کوچکترين صدايي نکرد ادبیات دفاع مقدس

سوخت ولي کوچکترين صدايي نکرد

جلسه ي کوچکي بود. از شهيد کلهر، شهيد ميريزدي، بنده و برادر عزيزمان آقاي توکلي و ساير عزيزان هم در محل ديگر جمع بودند که بعد از گزارشي که محضر ايشان بود و از آن دفاع متحرّک برگشته بوديم، بنا بود که دستجمعي...
بسيجي التماس مي کرد ادبیات دفاع مقدس

بسيجي التماس مي کرد

خود من وقتي مأموريتي بيست روزه از دفتر تبليغات قم داشتم که بروم جبهه، البته قبلش هم حضور پيدا مي کردم ولي بيشتر توفيق حضور در لشکر امام حسين ( عليه السّلام ) را داشتم ولي اين بار توفيق حضور در قرارگاه...