مسیر جاری :
پنج گوهر درخشان میراث فاطمی
لیفت سینه: جراحی جوانسازی و رفع افتادگی سینهها برای ظاهری جذاب
ترفند افزایش سرعت اینترنت تا 100 برابر
رزرو هتل پارس شیراز برای سفر خانوادگی
هتل بینالمللی کیش یا پارمیدا مشهد: مقایسه اقامت در دونقطه متفاوت
قیمت ایمپلنت کامل فک بالا و پایین
چطور بلیط های چارتر لحظه آخری را با بهترین قیمت پیدا کنیم؟
گیتار بیس یا گیتار الکتریک؛ یادگیری کدامیک آسانتر است؟
آشنایی با مشکلات و تعمیر سایبان برقی
تأثیر استفاده از کفش مناسب بر پیشگیری از آسیبهای اسکلتی
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
داستان انار خواستن حضرت زهرا(س) از امام علی(ع)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
اگر چه از گیسوی گره گیر و کمندوار معشوق در کارم در کارم گره ای افتاده و من دچار مشکل شده ام، ولی هم چنان از کرم و لطف او انتظار گشایش و رهایی دارم.اگر چه دلم اسیر زلف زیبای یار شده و عاشقان گشته ام، ولی...
ز دست کوته خود زیر بارم
از ناتوانی و تهیدستی خود در رنج و عذابم،زیرا از اینکه خواسته های معشوقان زیباروی بلند قامت را نمی توانم برآورده سازم،شرمنده ام.
ای که با سلسله ی زلف دراز آمده ای
ای معشوقی که با گیسوی تابدار و دراز خود آمده ای! خدا کند که بتوانی لطفی بکنی و فرصت بیشتری داشته باشی؛ زیرا که برای نوازش عاشق دیوانه ای آمده ای.
سحرگاهان که مخمور شبانه
بامدادان که هنوز از باده نوشی شبانه مست و خمار بودم، با نوای سازهای چنگ و چغانه بار دیگر جام شراب را بر دست گرفتم و نوشیدم.
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
ای یار! شمع که خود باید معشوق پروانه باشد، مانند پروانه عاشق توست و من چنان گرفتار توام که از حال خود خبر ندارم یا نگران خود نیستم.
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
نامه ای به معشوق خود نوشتم، چنان نامه ی غمزده ای که انگار آن را با خون دل و با اشک خونین نوشته ام که:من در فراق تو دنیا را چون روز قیامت می بینم. دور از معشوق، دنیا مانند روز قیامت، ترسناک است.
دامن کشان همی شد در شَرب زر کشیده
هنگامی که معشوق در لباس گرانبها و زربفت خود باز ناز و غرور می گذشت، صد دلبر ماهرو از حسادت گریبان جامه ابریشمی خود را بر تن پاره کردند؛ معشوق من از همه زیباتر است.
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
مغبچه ی باده فروش با لحن تمسخر آمیز و سرزنش گونه ای آمد و گفت که ای سالک خواب آلوده! بیدار شو؛ تو به خواب رفتی و از کاروان معرفت باز ماندی.
در سرای مغان رُفته بود و آب زده
در سرای مغان (میخانه)آب و جارو شده و پیر و مرشد در آنجا نشسته بود و پیر و جوان را به بزم میخانه برای نوشیدن باده دعوت می کرد.
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
ای یار! چه هدفی داری که گیسوی زیبا و تابدارت را به دست باد صبا داده ای و گوش خود را به فرمان رقیب و مدعی سپرده ای و این گونه با همه کس -به غیر از من -از در شانس و مدارا در آمده ای؟