0
مسیر جاری :
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است شرح دیوان حافظ

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

ای واعظ و نصیحت گو! به دنبال کار خود برو و دست از سر ما بردار؛ من نصیحت پذیر نیستم؛ این چه بانگ و فریادی است که به راه انداخته ای؟ دل من از راه به در شده و شیوه ی عاشقی و رسوایی را در پیش گرفته است و شور...
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست شرح دیوان حافظ

رواق منظر چشم من آشیانه ی توست

ای یار! تو همیشه پیش چشم منی و من همیشه به یاد توام؛ خانه ی چشم من آشیانه و منزل توست؛ پس بزرگواری کن و فرود آی که این خانه متعلق به توست؛ همیشه پیش چشم من بمان.
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است شرح دیوان حافظ

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

کسی که در کوی معشوق، گوشه ی خلوت را برگزیده و از دنیا و هرچه در آن است دل بریده و فقط به یار فکر می کند، چه نیازی به گردش و تماشا دارد؟ وقتی کوی معشوق هست، چه حاجتی به رفتن به صحرا و گشت و گذار در آن
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست شرح دیوان حافظ

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

از آن هنگام که خدا تو را چنین زیبا و دلفریب ساخت و خط ابروی زیبای تو را آفرید، امید من به توجه دلربایانه ی توست که به آن، هم امید دارم و هم ندارم؛ آری خداوند، گشایش کار مرا به ناز و اشاره های آن وابسته...
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است شرح دیوان حافظ

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که می گویند:عزیز و جلیل القدر است و انسان به مراد خود می رسد، همین شبی است که ما عاشقان در محضر معشوق خود هستیم و از الطاف بیکران او بهره مندیم؛ خدایا!این خوشبختی ما نتیجه ی تأثیر کدام ستاره...
زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست شرح دیوان حافظ

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

ای معشوق!هزاران دل در خم یک تار موی تو گرفتارند و رشته ی محبت توست که دل های عاشقان بی شماری را به دام انداخته است.آری آنها که به تار موی این محبوب ازل و ابد آویخته اند، گریزی و گزیری از این عشق ندارند...
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است شرح دیوان حافظ

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ای یار!ما آنچنان از خیال تو مستیم که به شراب توجهی نداریم.آری ما با یاد تو مستیم و احتیاجی به شراب نداریم؛ به خم بگویید که به فکر خود باشد و به دنبال کار خودش برود؛ آری ما مستی خود را از خیال یار می گیریم...
به جان خواجه و حقّ قدیم و عهد دُرست شرح دیوان حافظ

به جان خواجه و حقّ قدیم و عهد دُرست

سوگند به جان تو ای بزرگ و سرور من و هم چنین سوگند به حق دوستی دیرینه و عهد و میثاقی که هنوز پابرجاست، هر روز -هنگام دعای سحرگاهی -به یاد تو هستم و برای بخت و اقبال تو دعا می کنم.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست شرح دیوان حافظ

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

من معشوق خود را -در حالی که جام شرابی در دست دارد -تصور می کنم که پای در محفل رندان و آزادگان می گذارد و همه ی عاشقان از دیدن چشمان زیبا و خمارآلود او مست می شوند.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست شرح دیوان حافظ

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

معشوق من، دیشب بر من تجلی کرد و به بالین من آمد در حالی که زلف هایش را پریشان کرده بود و از گرمی می عرق نموده بود؛ مست بود و خنده بر لب داشت؛ گریبان پیرهنش باز مانده بود و زغل عاشقانه می خواند و تنگ شرابی