0
مسیر جاری :
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد حافظ شیرازی

نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد

نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
روشني طلعت تو ماه ندارد حافظ شیرازی

روشني طلعت تو ماه ندارد

روشني طلعت تو ماه ندارد پيش تو گل رونق گياه ندارد گوشه ابروي توست منزل جانم خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد
جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد حافظ شیرازی

جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد

جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد با هيچ کس نشاني زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد
شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد حافظ شیرازی

شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد

شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد بنده طلعت آن باش که آني دارد شيوه حور و پري گر چه لطيف است ولي خوبي آن است و لطافت که فلاني دارد
جز نقش تو در نظر نيامد ما را حافظ شیرازی

جز نقش تو در نظر نيامد ما را

جز کوي تو رهگذر نيامد ما را جز نقش تو در نظر نيامد ما را حقا که به چشم در نيامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند حافظ شیرازی

پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند

خيز اگر بر عزم تسخير جهان ره مي‌کني پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند آگهي و خدمت دلهاي آگه مي‌کني با چنين جاه و جلال از پيشگاه سلطنت
ساقيا باده که اکسير حيات است بيار حافظ شیرازی

ساقيا باده که اکسير حيات است بيار

تا تن خاکي من عين بقا گرداني ساقيا باده که اکسير حيات است بيار به سر خواجه که تا آن ندهي نستاني چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا حافظ شیرازی

خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا

اي جلال تو به انواع هنر ارزاني خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا صيت مسعودي و آوازه‌ي شه سلطاني همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
آن ميوه‌ي بهشتي کمد به دستت اي جان حافظ شیرازی

آن ميوه‌ي بهشتي کمد به دستت اي جان

در دل چرا نکشتي از دست چون بهشتي آن ميوه‌ي بهشتي کمد به دستت اي جان سرجمله‌اش فروخوان از ميوه‌ي بهشتي تاريخ اين حکايت گر از تو باز پرسند
گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل حافظ شیرازی

گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل

بر آب نقطه‌ي شرمش مدار بايستي گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل چرا تهي ز مي خوشگوار بايستي ور آفتاب نکردي فسوس جام زرش