0
مسیر جاری :
خاک بر سر پاش خاقاني و در خون خسب از آنک خاقانی

خاک بر سر پاش خاقاني و در خون خسب از آنک

خاک بر سر پاش خاقاني و در خون خسب از آنک شاعر : خاقاني زير خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود خاک بر سر پاش خاقاني و در خون خسب از آنک عم پديد آورده بود ارنه پدر گم کرده...
که رهنمون چو بد آيد رهت نمونه شود خاقانی

که رهنمون چو بد آيد رهت نمونه شود

که رهنمون چو بد آيد رهت نمونه شود شاعر : خاقاني اگرچه بد به حضور تو نيک فخر آرد که رهنمون چو بد آيد رهت نمونه شود ز بد گهر همه نيک تو بد شود ليکن شعار فخر تو از عار باژ...
با آينه‌ي ضمير مخدوم خاقانی

با آينه‌ي ضمير مخدوم

با آينه‌ي ضمير مخدوم شاعر : خاقاني خواهد که نفس زند نيارد با آينه‌ي ضمير مخدوم که اسلام بدو تفاخر آرد مجد الدين افتخار اسلام کالا گهر از دهن نبارد بحري است نهنگ...
اقضي‌القضاة عمر عبد العزيز راست خاقانی

اقضي‌القضاة عمر عبد العزيز راست

اقضي‌القضاة عمر عبد العزيز راست شاعر : خاقاني جاهي کز آن ملائکه حرز حريز کرد اقضي‌القضاة عمر عبد العزيز راست ناچيز را ز روي کرامات چيز کرد او زبده‌ي جلال و چو تقدير ذو...
خاقاني ار زبان ز سخن بست حق اوست خاقانی

خاقاني ار زبان ز سخن بست حق اوست

خاقاني ار زبان ز سخن بست حق اوست شاعر : خاقاني چند از زبان نيافته سودي زيان کشد خاقاني ار زبان ز سخن بست حق اوست او بر در خداي کفن بر روان کشد گو محرمان بخرده کفن بر...
در عجم کيست کو چو طفل عرب خاقانی

در عجم کيست کو چو طفل عرب

در عجم کيست کو چو طفل عرب شاعر : خاقاني طوق تو در گلو نمي‌دارد در عجم کيست کو چو طفل عرب هفت دريا سبو نمي‌دارد همتت در جهان نمي‌گنجد جز به مغز عدو نمي‌دارد آفتابي...
از مرگ براهيم که علامه‌ي دين بود خاقانی

از مرگ براهيم که علامه‌ي دين بود

از مرگ براهيم که علامه‌ي دين بود شاعر : خاقاني دردا که علامات کرامات نگون شد از مرگ براهيم که علامه‌ي دين بود سر تخته‌ي خاک آمد و دل خانه‌ي خون شد تا تخته‌ي خاک است حصارش...
بهشت صدرا تا دولت تو در دربست خاقانی

بهشت صدرا تا دولت تو در دربست

بهشت صدرا تا دولت تو در دربست شاعر : خاقاني بر آستان تو درهاي آسمان بگشاد بهشت صدرا تا دولت تو در دربست يماني ظفر از تيغ تو گرفت نژاد قريشي هدي از رايت تو کرد شرف ...
وقت مردن رشيد را گفتم خاقانی

وقت مردن رشيد را گفتم

وقت مردن رشيد را گفتم شاعر : خاقاني که بخواه آنچه آرزوت آيد وقت مردن رشيد را گفتم کارزو بهر عمر مي‌بايد گفت کو عمر کارزو خواهم سهلش انگار تا فراوان شد فتنه تا اندکي...
خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد خاقانی

خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد

خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد شاعر : خاقاني هزار آه زهرک آن خبر شنود برآمد خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد ز چرخ ناله‌ي وا اسعداه زود برآمد چون روز اسعد ازين چرخ دير...