0
مسیر جاری :
عشق چيست از خويش بيرون آمدن عطار

عشق چيست از خويش بيرون آمدن

عشق چيست از خويش بيرون آمدن شاعر : عطار غرقه در درياي پر خون آمدن عشق چيست از خويش بيرون آمدن نيست هرگز روي بيرون آمدن گر بدين دريا فرو خواهي شدن زانکه اينجا نيست...
عشق را بي‌خويشتن بايد شدن عطار

عشق را بي‌خويشتن بايد شدن

عشق را بي‌خويشتن بايد شدن شاعر : عطار نفس خود را راهزن بايد شدن عشق را بي‌خويشتن بايد شدن در ره او بت‌شکن بايد شدن بت بود در راه او هرچه آن نه اوست کافر يک يک شکن...
دل ز عشق تو خون توان کردن عطار

دل ز عشق تو خون توان کردن

دل ز عشق تو خون توان کردن شاعر : عطار عقل را سرنگون توان کردن دل ز عشق تو خون توان کردن تا قيامت برون توان کردن هرچه جز عشق توست از سردل خويشتن را زبون توان کردن ...
با تو سري در ميان خواهد بدن عطار

با تو سري در ميان خواهد بدن

با تو سري در ميان خواهد بدن شاعر : عطار کان وراي جسم و جان خواهد بدن با تو سري در ميان خواهد بدن از دو عالم بي نشان خواهد بدن هر که زان سر يافت يک ذره نشان تا ابد...
کفر است ز بي نشان نشان دادن عطار

کفر است ز بي نشان نشان دادن

کفر است ز بي نشان نشان دادن شاعر : عطار چون از بيچون نشان توان دادن کفر است ز بي نشان نشان دادن آنگاه روا بود نشان دادن چون از تو نه نام و نه نشان ماند اين سر نتوانمت...
عاشقي چيست ترک جان گفتن عطار

عاشقي چيست ترک جان گفتن

عاشقي چيست ترک جان گفتن شاعر : عطار سر کونين بي‌زبان گفتن عاشقي چيست ترک جان گفتن علم پي کردن از عيان گفتن عشق پي بردن از خودي رستن جمله از چشم خون فشان گفتن رازهايي...
بندگي چيست به فرمان رفتن عطار

بندگي چيست به فرمان رفتن

بندگي چيست به فرمان رفتن شاعر : عطار پيش امر از بن دندان رفتن بندگي چيست به فرمان رفتن ترک خود گفتن و آسان رفتن همه دشواري تو از طمع است وانگهي بي سر و سامان رفتن...
کافري است از عشق دل برداشتن عطار

کافري است از عشق دل برداشتن

کافري است از عشق دل برداشتن شاعر : عطار اقتدا در دين به کافر داشتن کافري است از عشق دل برداشتن در خلا دين مزور داشتن در ملا تحقيق کردن آشکار وز درونش پير و رهبر داشتن...
نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن عطار

نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن

نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن شاعر : عطار خرقه‌ي پيروز را دام ريا ساختن نيست ره عشق را برگ و نوا ساختن از پي ديدار حق دلق و عصا ساختن دلق و عصا را بسوز کين نه نکو مذهبي...
نيست آسان عشق جانان باختن عطار

نيست آسان عشق جانان باختن

نيست آسان عشق جانان باختن شاعر : عطار دل فشاندن بعد از آن جان باختن نيست آسان عشق جانان باختن با چنين جان عشق نتوان باختن عشق را جان دگر بايد از آنک سر در آن ره چون...