عشق چيست از خويش بيرون آمدن
شاعر : عطار
غرقه در درياي پر خون آمدن | | عشق چيست از خويش بيرون آمدن | نيست هرگز روي بيرون آمدن | | گر بدين دريا فرو خواهي شدن | زانکه اينجا نيست افزون آمدن | | ور سر کم کاستي داراي در آي | ترک کردن عقل و مجنون آمدن | | لازمت باشد اگر عاشق شوي | محرم سر هم اکنون آمدن | | از ازل آزاد گشتن وز ابد | پس به معني فوق گردون آمدن | | چون توان بودن به صورت بارکش | پا و سر افکنده چون نون آمدن | | سر بريده راه رفتن چون قلم | پس نهان چون در مکنون آمدن | | سرنگون رفتن درين درياي ژرف | محرم اين بحر بيچون آمدن | | چون دهم شرحت همي گم بودگي است | ني همي هردم دگرگون آمدن | | تا ابد يکرنگ بودن با فنا | سست دين از همت دون آمدن | | چيست اي عطار کفر راه عشق | |