0
مسیر جاری :
هر که در بند تو شد بسته‌ي جاويد بماند سعدی شیرازی

هر که در بند تو شد بسته‌ي جاويد بماند

هر که در بند تو شد بسته‌ي جاويد بماند شاعر : سعدي پاي رفتن به حقيقت نبود بندي را هر که در بند تو شد بسته‌ي جاويد بماند چه توان گفت کرمهاي خداوندي را بندگان شکر خداوند...
سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست سعدی شیرازی

سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست

سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست شاعر : سعدي که پيش اهل هنر منصبي بود ما را سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست چه حاجتست به مشاطه روي زيبا را وگرنه منقبت آفتاب معلومست که...
خداونديست تدبير جهان را سعدی شیرازی

خداونديست تدبير جهان را

خداونديست تدبير جهان را شاعر : سعدي بري از شبه و مثل و جنس و همتا خداونديست تدبير جهان را جزع سودي ندارد صبر کن تا اگر روزي مرادت بر نيارد تا چشم بر قضا کند و صبر...
که شاهنشاه عادل سعد بوبکر سعدی شیرازی

که شاهنشاه عادل سعد بوبکر

که شاهنشاه عادل سعد بوبکر شاعر : سعدي به ايوان شهنشاهي درآرند که شاهنشاه عادل سعد بوبکر که مرواريد بر تاجش ببارند حرم شادي کنان بر طاق ايوان ازين پس، آسمان گفت ارگذارند...
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين سعدی شیرازی

آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين

آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين شاعر : سعدي بر زوال ملک مستعصم اميرالممنين آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين سر برآور وين قيامت در ميان خلق بين اي محمد گر قيامت...
دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ سعدی شیرازی

دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟

دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ شاعر : سعدي يتيم خسته که از پاي برکند خارش؟ دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ چنان نشست که در جان نشست سوفارش خدنگ درد فراق اندرون سينه‌ي خلق...
به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش سعدی شیرازی

به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش

به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش شاعر : سعدي که تندباد اجل بي‌دريغ برکندش به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش که شوخ ديده نظر با کسيست هر چندش به دوستي جهان بر که اعتماد کند؟...
به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد سعدی شیرازی

به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد

به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد شاعر : سعدي ز خستگي که درين نوبت اتفاق افتاد به اتفاق دگر دل به کس نبايد داد طلوع اختر سعدش هنوز جان مي‌داد چو ماه دولت بوبکر سعد افل...
دردي به دل رسيد که آرام جان برفت سعدی شیرازی

دردي به دل رسيد که آرام جان برفت

دردي به دل رسيد که آرام جان برفت شاعر : سعدي وان هر که در جهان به دريغ از جهان برفت دردي به دل رسيد که آرام جان برفت بر بوستان که سرو بلند از ميان برفت شايد که چشم چشمه...
وجود عاريتي دل درو نشايد بست سعدی شیرازی

وجود عاريتي دل درو نشايد بست

وجود عاريتي دل درو نشايد بست شاعر : سعدي همانکه مرهم جان بود دل به نيش بخست وجود عاريتي دل درو نشايد بست همي به عالم علوي رود ز عالم پست اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع...