مسیر جاری :
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
هنر و زیبایى از منظر دین در بیان آیت الله جوادى آملى
بررسی بحث حجاب در دانشگاه و عدم رعایت آن در جامعه دانشجویی
علت بی غیرتی برخی مردان و نحوه تعامل با چنین همسری
در اقدام به طلاق، اولویت با کدامیک: منافع والدین یا فرزندان؟!
چه چیزهایی موجب رضایتمندی در زندگی می شوند؟
حضرت زهرا (س) حلقه ارتباط و اتصال در عالم هستی
پیوند خوشنویسی و کتابت قرآن
مقایسه سودآوری اتریوم و سولانا
سیر خط فارسی باستان
نحوه خواندن نماز والدین
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
خلاصه ای از زندگی مولانا
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
چهار زن برگزیده عالم
ای آفتاب، آینه دار جمال تو
ای یار! آفتاب که مظهر حُسن و زیبایی است، زیر دست و آینه دار جمال توست و مشک سیاه که مظهر خوشبویی است، برای دفع چشم زخم از خال تو، برای او اسفند دود می کند و به این منظور مجمره می گرداند.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مَهِ نو
مزرعه ی سبز آسمان و داس ماه نو را دیدم و به یاد کارها و اعمال گذشته ی خود افتادم؛ یعنی چیزهایی را در این مزرعه کاشته بودم و باید آنها را درو می کردم.
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
معشوق گفت:تو که برای دیدن ماه نو بیرون آمدی و آن را بر من ترجیح دادی، از هلال ماه ابروان من شرم کن و برو؛ اگر تو به راستی عاشق من بودی، به چیزی جز من نباید فکر می کردی.
به جان پیر خرابات و حقّ صحبت او
سوگند به جان پیر باده فروش و حقّ دوستی با او که در سرم چیزی جز آرزوی خدمت کردن به او نیست. من آرزویی جز خدمت گزاری به معشوق و تمامی دوستداران او ندارم.
می فکن بر صف رندان نظری بهتر ازین
ای معشوق! لب تو در حقّ من بسیار لطف ها و نیکی ها کرده است، ولی چه بهتر بود اگر اندکی بیش از این بود. ای کاش، معشوق لطف و عنایت بیشتری به عاشقان دلسوخته ی خود داشت.
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
شراب سرخ رنگ بنوش و به چهره ی زیبارویان نگاه کن و برخلاف آیین و مذهب زاهدان صوفیان ریاکار، زیبایی اینها را ببین و ستایش کن. بهره گیری از زیبایی های طبیعت، اشکالی ندارد.
نکته ای دلکش بگویم خال آن مهر و ببین
سخن زیبا و جالبی برای بگویم که خال چهره ی معشوق را ببین که چگونه عقل و جان را گرفتار زلف تابدار یار کرده است؛ عاشق در برابر زیبایی معشوق، عقل خود را از دست می دهد و حاضر می شود که جان او فدا کند.
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
وقتی در برابر معشوق، مطیع و متواضع می شوم، با ناز و تفاخر مرا ترک می کند و به من بی اعتنایی می نماید و هنگامی که به او می گویم که نسبت به من مهربان تر باش، از من روی بر می گرداند و دور می شود.
بالا بلند عشوه گر نقش باز من
معشوق بلند قامت دلربای من -که با من چندان راست و یکرنگ هم نیست -داستان دراز زهد و پارسایی مرا کوتاه کرد و به پایان رساند؛ ته مانده ی زهد و پرهیز مرا به باد داد.
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
ای معشوق! ناز و غمزه ای کن و بازار سحر و جادوگری را از رونق بینداز و با عشوه و دلبری خود، شهرت سامری را بی اعتبار کن.