مسیر جاری :
روش و آداب ختم حضرت ابوالفضل (ع) + متن و صوت
خوشنویسی در هنر اسلامی تا دوران معاصر
جایگاه خط در تمدن اسلامی
سیر خوشنویسی چینی
نگاهی به توصیه امام به دانشجویان در وصیت نامه
متن کامل دعای توسل با خط درشت + صوت و ترجمه
کاهش هزینهها، افزایش سود خرید عمده و ایمن از علیبابا
بهترین مرکز تعمیر کنسول بازی در تهران [PS5،PS4،xBox]
خطابهای ماندگار وصیت نامهی سردار سلیمانی
تعبیر قرآنی خانه عنکبوت و مفاهیم علمی درباره آن
نحوه خواندن نماز والدین
چهار زن برگزیده عالم
پنج دعای مهم در شب لیله الرغائب
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
احکام روزه مستحبی همه مراجع
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم
اصل وجود ما تن و جسم خاکی نیست. تن، حجابی است که جلوه های آن هستی روحانی را می پوشاند و اگر جان آدمی بخواهد روح مطلق و ازلی را بشناسد، باید از علائقی که او را به تن و به این دنیا پای بند می کند، دور شود....
گر من از سرزنش مدّعیان اندیشم
اگر از سرزنش مدعیان پرهیزکاری و صلاح بترسم، هرگز نمی توانم در عاشقی و رندی کاری از پیش ببرم و به مقصود برسم؛ بدنامی در این راه از زهد ریایی بهتر است.
من که از آتش دل چون خُم می در جوشم
با اینکه از آتش دل، مانند خُم شراب در حال جوش و خروش هستم، ولی مُهر سکوت بر لب زده ام؛ خون دل می خورم، سخنی نمی گویم؛ برای درک اسرار عالم غیب، بیتابم اما سکوت را برگزیده ام.
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
ای مشعوق! هر وقت، تصویر تو را پیش چشم مجسم می کنم، گویی دل من هم از سینه بیرون می آید تا تو را از روزنه ی چشم من تماشا کند. تصور دیدن تو دلم را بیتاب می کند.
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
من دوستدار چهره ی زیبا و شاد و موی آراسته هستم. من مدهوش و حیران چشم خمار و اسیر کننده و شراب ناب و زلال هستم.
چرانه در پی عزم دیار خود باشم
من چرا قصد رفتن به سرزمین محبوب خود را نداشته باشم؟ چرا خاک سر کوی معشوق خود نباشم؟ چرا به همان خانه و کاشانه، نزد همان معشوق محبوب برنگردم؟ می خواهم به شهر خودم باز گردم.
مژده ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم
ای معشوق!خبر خوش وصال تو چه زمان به من می رسد تا من که مرغ باغ ملکوتم و دنیا برایم مانند قفسی است، جان خود را برابر مژده ی وصال، مژدگانی بدهم و خود را از دام دنیا رها کنم و به سوی تو پرواز کنم؟
در خرابات مغان گر گذر افتاد بازم
اگر بار دیگر گذرم به میکده ی پیر مغان بیفتد، آنچه از خرقه ی زهد و سجّاده ی تقوی به دست آورده ام، در یک لحظه از دست خواهم داد؛ اگر صاحبدلان و اهل معرفت مرا به جمع و محفل خود بپذیرند، زهد و پرهیز خود را...
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
ای یار!اگر بار دیگر دستم به زلف زیبا و دلربای تو برسد، چه سرهایی را چون گوی در میدان بازی عشق در برابر چوگان زلفت خواهم باخت، یعنی در راه وصال تو جانم را فدا خواهم کرد.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
وقتی در غربت و تنهایی، نماز شام را با گریه آغاز می کنم، با ناله های غریبانه ی خود، گویی قصّه های غربت را سر می دهم.