0
مسیر جاری :
كاش من هم كلمه بودم شعر

كاش من هم كلمه بودم

اگر خواهان خانه هاي آرام و خاموش هستيد، لطفآ به آرامگاه مراجعه فرماييد! شب و روز، برادر و خواهري هستند كه هيچ وقت همديگر را نديده اند. بگذار، اين بار باران بيايد، مي دانم چگونه بايد خيس شوم! براي...
مقتل شاعران شعر

مقتل شاعران

سخنراني تاريخي امروز يك موش بزرگ صحرايي را ديدم كه در باب نظافت سخن مي راند و كثافتها را تهديد به مجازات ميكرد، در حالي كه مگسان بر گردش كف مي زدند!
ركوع شعر

ركوع

كجـا كردم بــه يــاد سجــده‌ات ساز ركــوع چــون مــه نــو تا فلك رفـــتم به پـــرواز ركوع پيش از آن كز خاك من بالد نهــــال زنــــدگي مي‌رســــد از بــــار دل در گوشـــم آواز ركوع پيچ و تاب موجها،...
شعر باران شعر

شعر باران

زير باران مي روم چشم هاي من تر است از نگاه آسمان چشم من ابري تر است باز هم آن پيرزن زير باران مي رود دست هايش بي عصاست خيس و لرزان مي رود بر سر بي چتر او
به یاد روزهای انقلاب شعر

به یاد روزهای انقلاب

گلوله ، سنگ ، آتش، تانک ، بنزين هوا از بوي خون و غصه سنگين شعار و مشت و فرياد و هياهو فضا آغشته با عطر پرستو نه لبخندي ، نه آوازي ، نه ماهي چه شب هايي ، چه شب هاي سياهي ! سرانجام آسمان پر شد...
رنگین کمان پلک عاشقت... شعر

رنگین کمان پلک عاشقت...

شیوه‌های شاعرانۀ «شهاب مقربین» با درنگ بر دفتر گزیدۀ شعرها (رویاهای کاغذی‌ام) شعرهای شهاب مقربین سنّتی نیست، اما در امتداد سنّت شعر فارسی سروده شده است؛ راهی که پس از حوالی هزار سال، به نیما می‌رسد،...
«کاروان کربلا» شعر

«کاروان کربلا»

شيعيان ديگر هواي کربلا دارد حسين روي دل با کاروان کربلا دارد حسين از حريم کعبه جدش به اشکي شست چشم مروه ژشت سر نهاد، اما صفا دارد حسين مي برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم بيش از اينها، حرمت کوي منا...
امید و آرزو در شعر شاعران شعر

امید و آرزو در شعر شاعران

ما به امید عطای تو چنین بی کاریم کار ما را به امید دگران نگذاری صائب تبریزی از اهل زمان عار می باید داشت وز صحبتشان کنار می باید داشت از پیش کسی کار کسی نگشاید امید ، به کردگار می باید داشت
ترنم شعر شعر

ترنم شعر

کيست اين زن که چنين شعله به دامان دارد اين گل سرخ که اين زخم فراوان دارد که به اندازه و يک کوه غمش سنگين است که دلي غمزده مانند نيستان دارد اين کبود آبي نيلي که به خود مي پيچد داغي اندازه ي درياي...
جرعه جرعه شعر شعر

جرعه جرعه شعر

... و پرت مي شود ته يک دره بي هوا روزي قطار عمر من از روي ريل ها نبضم که کند شد، و فقط لخته هاي خون پرکرد حجم بين من و سرنوشت را- عمداً نفس نمي کشم و صبر مي کنم تا دست روح، کاملاً از من شود جدا