0
مسیر جاری :
منفعت و مصلحت در شعر شاعران شعر

منفعت و مصلحت در شعر شاعران

عنان مصلحت در عشق مي بايد رها کردن ندارد حاصلي در بحر بي ساحل شنا کردن. صائب ما صلاح خويشتن در پي نوايي ديده ايم هر کسي گو مصلحت بينند کار خويش را. سعدي شيرازي
نام تو ريشه کرد به جانم... شعر

نام تو ريشه کرد به جانم...

اي گوشه اي زمردمک چشمت آستان هر بار، پلک هم زدنت شام و روزمان يک غمزه ناز ابروي تو، عرض کائنات يک شبنم از سر مژه ات، عمق کهکشان يک سايه از نهال قديم تو، آفتاب يک دانه از انار لبت، ميوه ي جهان
ترنم شعر شعر

ترنم شعر

خواب ماهي ها خواب کمي است اما ، پشت آن رؤياي دريا آرميده است. معادله ي منفي ما آدم هاي امروز
در اطراف دلها پرسنه مي زني شعر

در اطراف دلها پرسنه مي زني

اين نامه را بخوان . اين نامه را مي نويسم ولي به هيچ صندوق پستي اي نمي اندازم ؛ با اينکه مي دانم تمام پستچيها نشاني تو را مي دانند . فقط به خاطر اينکه صندوقها دلشان پر از حرفهاي تکراري و ملال آور است ؛...
دو قطعه شعر شعر

دو قطعه شعر

مرحوم کيومرث صابري فومني (همان گل آقاي خودمان) نويسنده ستون «دو کلمه حرف حساب» و صاحب امتياز و مدير مسئول مجله طنز گل آقا و از برجسته ترين طنز نويسان معاصرايران. مي دانيم که وظيفه طنز نويس، نوشتن ازناراستي...
شعري براي جنگ شعر

شعري براي جنگ

مي خواستم شعري براي جنگ بگويم ديدم نمي شود ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم: بايد زمين گذاشت قلم ها را ديگر سلاح سرد سخن کارساز نيست
من و جنگ / رسم شهادت بجاست شعر

من و جنگ / رسم شهادت بجاست

محمدرضاي آقاسي را کسي نيست که نشناسد. شاعر شوريده اي که کلماتش را چون گدازه هاي آتشفشان بر جان هاي تشنه مي افکند و آتش شان مي زد. با آن صداي گرم و رسا و آن لحن حماسي و آن هيبت با شکوه. که البته همه ديده...
پيروزي، پيشرفت وکاميابي در شعر شاعران شعر

پيروزي، پيشرفت وکاميابي در شعر شاعران

زکوشش به هر چيز خواهي رسيد به هر چيز، خواهي کماهي رسيد بروز کارگر باش و اميدوار که از يأس، جز مرگ نايد به بار گرت پايداري است در کارها شود سهل پيش تو دشوارها
شبنم شعر شعر

شبنم شعر

تو در کجاي جهاني که خواب مي بيني؟ براي من نگراني که خواب مي بيني؟ چه زود گم شدي از من، شبيه رفتن گل به روي رود در آني که خواب مي بيني بدون اين که بپرسي کدام ساعت بود؟ بدون آن که بداني که خواب مي بيني...
جرعه جرعه شعر شعر

جرعه جرعه شعر

بدون ورد و طلسمي، بدون جادويي شکافت قلبم و بي پز زدن پرستويي- شبيه جانم از اعماق سينه ام کوچيد دو دست خوني من ماند و هيچ چاقويي و راه افتاد از من کسي که از من رفت به سمت بي سمتي و به سوي بي سويي...