0
مسیر جاری :
رامسر، خاک بهشت شعر

رامسر، خاک بهشت

بگذر به رامسر که صفا بيني خاک بهشت و آب بقا بيني آنچ از بهشت و آب بقا گويند آنجا نظر گشاي که تا بيني هرجا که بنگري، اثري زيبا در کارگاه صنع خدا بيني هر سو که بگذري، هنر دلچسب از کلک نقشبند قضا بيني...
ديوانه و جبه شعر

ديوانه و جبه

بود آن ديوانه دل برخاسته برهنه مي رفت و خلق آراسته گفت: يا رب، جبه اي ده محکمم همچو خلقان دگرکن خرمم هاتفي آواز داد و گفت: هين آفتابي گرم دارم، در نشين گفت: يا رب، تا کي ام داري عذاب؟ جبه اي نبود...
ديدار دوباره شعر

ديدار دوباره

ندانم در کجا اين قصه ديدم و يا از قصه پردازي شنيدم که دو روبه، يکي ماده يکي نر به هم بودند چندي يار و همسر ملک با خيل شد تازان به نخجير کشيدند آن دو روبه را به زنجير
تك بيتهاي ناب شعر

تك بيتهاي ناب

كاش ما را با عزيزان آشنايي ها نبود يا اگر بود اين همه درد جدايي ها نبود مهدي سهيلي اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش حريف حجره و گرمابه و گلستان باش حافظ
اشعاری در وصف شهید بابایی شعر

اشعاری در وصف شهید بابایی

بگذار سرشگ ديده خون گردد دل راهي وادي جنون گردد بگذار نفس به سينه بفشارم تا شرح غمش به ناله بنگارم اي ياد تو درد صبح و شام ما به روح بزرگ تو سلام ما خورشيد بلند آشيان بودي سردار سپاه عاشقان بودي اي...
اشعار کتاب خزان گل، در شجاعت و شهادت علي ابن امام محمد باقر(ع) شعر

اشعار کتاب خزان گل، در شجاعت و شهادت علي ابن امام محمد باقر(ع)

چنين کرد راوي روشن روان زکاشان و فين سرگذشتي بيان که درعهد باقر شه پنجمين تني چند از اهل کاشان و فين به هم جمله هم عهد و پيمان شدند به يثرب سوي شاه خوبان شدند که اي گلبن گلشن مصطفي
چند شعر در وصف زهرا و مهدي زهرا سلام الله عليهم شعر

چند شعر در وصف زهرا و مهدي زهرا سلام الله عليهم

گهواره نيست کودکي ات را فلک؟ که هست فرمانبر تو نيست سما تا سمک؟ که هست وقتي به خواب مي روي اي کوثر کثير لالايي خديجه نباشد، ملک که هست آن روزه سه روزه نيازي به نان نداشت اي زخمي محبت عالم! نمک که هست
زبان شعر شعر

زبان شعر

موضوع گفتار ما اینجا «زبان شعر» است. شاید این عنوان برای بعضی از شنوندگان موجب تعجب بشود و این پرسش از ذهنشان بگذرد که مگر زبان شعر بجز همین زبان عادی است؟ برای آنکه به این سؤال جواب بدهیم باید ابتدا به...
خواب میعاد شعر

خواب میعاد

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام خواب دیدم خسته و افسرده ام روی من خروارها از خاک بود وای قبر من چه وحشتناک بود تا میان گور رفتم دل گرفت قبرکن سنگ لحد را گل گرفت بالش زیرسرم از سنگ بود غرق وحشت سوت و کور...
از زيبارويي تا خدا جويي شعر

از زيبارويي تا خدا جويي

رفيقانم خدا محبوب دلهاست هم اکنون فرصت تغيير روياست يکي تان مي شود ساقي به دربار که دارد روز و شب با شاه ديدار يکي هم مي رود بر دار بالا و مرغان دور جسمش در تقلا که تا کي جسم گردد خالي از جان خورند...