0
مسیر جاری :
ترنم شیدایی شعر

ترنم شیدایی

دستها باید قد بکشند تا آسمان را لمس کنند. دستهایمان از خدا بی نصیب مانده. کاش اندکی خدا بر شانه هایمان می بارید! چرا هیچ شانه ای نمی لرزد؟ چرا دستها تهی مانده اند؟ بالهایمان کوتاه شده. ببین سمت خدا راهها...
حج در آیینه شعر(2) شعر

حج در آیینه شعر(2)

بندگانیم و به درگاه خدا آمده‏ایم چون فقیران به تمنای نوا آمده‏ایم ما که بر گِرد یکی خانه طوافی داریم به گدایی به سر خوان خدا آمده‏ایم ما نه مشتاق به سنگیم و نه وابسته به گِل به وصال تو، به سرنی،...
حج در آیینه شعر(1) شعر

حج در آیینه شعر(1)

میعادگاه دوست اصغر عرب (خود) ای عاشق مشتاق که خواهان لقایی در راه طلب گم شده‏ای بی‏سر و پایی میعاد گه دل بر جانانه همین جاست یک لحظه به خود آ و نظر کن که کجایی با عجز بر این خاک گران مایه بنه...
گزیدة اشعار نیما یوشیج شعر

گزیدة اشعار نیما یوشیج

پای آبله ز راه بیابان رسیده ام بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او برده به سر بیخ گیاهان و آب تلخ در بر رخم مبند که غم بسته بر درم دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم ویرانه ام ز هیبت آباد خواب تلخ
دو شعر از مصطفی محدثی خراسانی شعر

دو شعر از مصطفی محدثی خراسانی

ما غير آب‌ و آينه‌ فرصت‌ نداشتيم جز با غزل‌ به‌ چشم‌ تو شهرت‌ نداشتيم‌. در ما جنون‌ موج‌ و تب‌ قله‌ بود و كوه‌ جز بر ستيغ‌ حادثه‌ راحت‌ نداشتيم‌. تنها نه‌ تا ابد به‌ تو مشغول‌ جان‌ ماست‌ ما از ازل‌...
در هوای شکفتن شعر

در هوای شکفتن

صدها نشان داغ بیا بهار امیدم ببار بر تن من در آسمان نگاهم تو ماه روشن من بیا به خلوت شبهای بی چراغ بیا به پاس حرمت صدها نشان داغ بیا میان خاک وجودم بکار دانه‏ى عشق غزل بخوان که بخواند دلم ترانه‏ى...
جرعه جرعه شعر شعر

جرعه جرعه شعر

چه قدر دور؟ زير يك سقف و دور يك سُفره چه قدر نزديك و چه قدر دور! بيا با هم قهر كنيم شايد دلمان براي هم تنگ شود! رضا اسماعيلي
در هوای شکفتن شعر

در هوای شکفتن

در دل کوچه می باریدیم من و ابر تو و کوچه هر دو مرطوب دست های تو نرم نرمک اشک هایم را برمی داشت و دستی نبود برای تسکین دل بی قرار دل ابر!
امروزی شدن در شعر شاعران شعر

امروزی شدن در شعر شاعران

ریحان که رخ گلشن از او تازه و تر بود از تازگی خط تو تقویم کهن شد. لباس لفظ را من تار و پود تازگی دادم ز فکر تازه، حق بسیار بر اهل سخن دادم.
بهداشت روان در شعر شاعران شعر

بهداشت روان در شعر شاعران

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر عشق پیرانه سر از من عجبت می آید چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر؟!