در هوای شکفتن
صدها نشان داغ
بیا بهار امیدم ببار بر تن من
در آسمان نگاهم تو ماه روشن من
بیا به خلوت شبهای بی چراغ بیا
به پاس حرمت صدها نشان داغ بیا
میان خاک وجودم بکار دانهى عشق
غزل بخوان که بخواند دلم ترانهى عشق
تو تک ستارهى روح منی بیا و بتاب
تو آن مسافر سبزی که دیده ام در خواب
گل خیال تو در خاطرم جوانه زده
به روح خستهى من رنگ عاشقانه زده
بیا شقایق من باش وقت شیدایی
در این سکوت غریب و غروب تنهایی
بیا که گرمی مهرت گداخت هستی من
نگاه پرتپش تو، دلیل مستی من
فهمیه کمال زاده - قمدر آسمان نگاهم تو ماه روشن من
بیا به خلوت شبهای بی چراغ بیا
به پاس حرمت صدها نشان داغ بیا
میان خاک وجودم بکار دانهى عشق
غزل بخوان که بخواند دلم ترانهى عشق
تو تک ستارهى روح منی بیا و بتاب
تو آن مسافر سبزی که دیده ام در خواب
گل خیال تو در خاطرم جوانه زده
به روح خستهى من رنگ عاشقانه زده
بیا شقایق من باش وقت شیدایی
در این سکوت غریب و غروب تنهایی
بیا که گرمی مهرت گداخت هستی من
نگاه پرتپش تو، دلیل مستی من
راه می رود
دور بهانه های خودش راه می رود
از روی ردپای خودش راه می رود
از حجم عشق، پای خودش را کنار زد
این روزها برای خودش راه می رود
تقویمها به روی هم انبار و باز هم
در حال و در هوای خودش راه می رود
ویروس عشق آمد و او را گرفت و کشت
حالا که در عزای خودش راه می رود
عمرش به سر رسید، ولی باز بی رمق
با شاید و چرای خودش راه می رود
سینا نصری - ماسالاز روی ردپای خودش راه می رود
از حجم عشق، پای خودش را کنار زد
این روزها برای خودش راه می رود
تقویمها به روی هم انبار و باز هم
در حال و در هوای خودش راه می رود
ویروس عشق آمد و او را گرفت و کشت
حالا که در عزای خودش راه می رود
عمرش به سر رسید، ولی باز بی رمق
با شاید و چرای خودش راه می رود
اشتباه
چه فصلها که شبی آسمان سیاه نبود
و لحظه های دلم غرق اشتباه نبود
نه کوه فاصله برجا، ردّپای سفر
صدای مادر من، انعکاس آه نبود
شبی غریبه شدم، رفتم از کرانهى دل
در امتداد نگاهم افق سیاه نبود
ولی بدون شما کوچه های تنگ و گلی
برای گریهى من، حس تکیه گاه نبود
دوباره آمده ام خسته از شقاوت شهر
به راه آمدنم، شوق یک نگاه نبود
تمام راه، دلم را به دوش داشته ام
دریغ، زخم عبورم مگر گواه نبود؟!
مریم تیکنی - اصفهانو لحظه های دلم غرق اشتباه نبود
نه کوه فاصله برجا، ردّپای سفر
صدای مادر من، انعکاس آه نبود
شبی غریبه شدم، رفتم از کرانهى دل
در امتداد نگاهم افق سیاه نبود
ولی بدون شما کوچه های تنگ و گلی
برای گریهى من، حس تکیه گاه نبود
دوباره آمده ام خسته از شقاوت شهر
به راه آمدنم، شوق یک نگاه نبود
تمام راه، دلم را به دوش داشته ام
دریغ، زخم عبورم مگر گواه نبود؟!
تنها سروش خاکی
وقتی شکسته شد دل همچون سبوی ما
ای کاش می رسید ز غیبت به سوی ما
تنها سروش خاکی من! دیر کرده ای
غرق خجالتیم بخر آبروی ما
گفتند در سکوت سخن، باز می رسی،
سمت نگاه چشم نجیبت به روی ما
گویی به هرز رفته دعایی که خوانده ایم
شاید درست نیست خدایا وضوی ما
در پشت ادعای مسلمانی و خلوص
هرگز یکی نگشته صدای گلوی ما
احمد لطفی – املشای کاش می رسید ز غیبت به سوی ما
تنها سروش خاکی من! دیر کرده ای
غرق خجالتیم بخر آبروی ما
گفتند در سکوت سخن، باز می رسی،
سمت نگاه چشم نجیبت به روی ما
گویی به هرز رفته دعایی که خوانده ایم
شاید درست نیست خدایا وضوی ما
در پشت ادعای مسلمانی و خلوص
هرگز یکی نگشته صدای گلوی ما
منبع:مجله ی حدیث زندگی
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله