جرعه جرعه شعر
چه قدر دور؟
زير يك سقف و
دور يك سُفره
چه قدر نزديك و
چه قدر دور!
بيا با هم قهر كنيم
شايد
دلمان براي هم تنگ شود!
رضا اسماعيلي
زير يك سقف و
دور يك سُفره
چه قدر نزديك و
چه قدر دور!
بيا با هم قهر كنيم
شايد
دلمان براي هم تنگ شود!
اطلاعيه
توجه... توجه!
اهالي محترم زمين
كودكي
در كوچههاي بادبادك
گُم شده است
لطفاً
به شاخهها بگوييد
با آسمان تماس بگيرند
و ستارهها
روي نگراني فرشته ها روشني بپاشند
رضا اسماعيلي
اهالي محترم زمين
كودكي
در كوچههاي بادبادك
گُم شده است
لطفاً
به شاخهها بگوييد
با آسمان تماس بگيرند
و ستارهها
روي نگراني فرشته ها روشني بپاشند
تنهايي
چه عاشق ميشوم وقتي كه تنها ميشوم با تو
و چشمان تو را،محو تماشا ميشوم با تو
تو را ميبينم و چيزي شكوفا ميشود در من
شبيه يك معمّا، مثل رؤيا ميشوم با تو
دلم را دوستان هر چند ويران كرده اند، امّا
دوباره مثل كوهي ، پاي برجا مي شوم با تو
تو را از چشمهاي من، نهان كردند و ميدانند
همين امروز و فردا، باز پيدا ميشوم با تو
بيا چيزي بگو، و اين سكوت تلخ را بشكن
وگرنه در ميان شهر، رسوا ميشوم با تو نبودي ، مثل مُردابي ، درون خويش پوسيدم
ولي وقتي بيايي، با تو، دريا ميشوم؛ با تو!
مهدي خليليان
و چشمان تو را،محو تماشا ميشوم با تو
تو را ميبينم و چيزي شكوفا ميشود در من
شبيه يك معمّا، مثل رؤيا ميشوم با تو
دلم را دوستان هر چند ويران كرده اند، امّا
دوباره مثل كوهي ، پاي برجا مي شوم با تو
تو را از چشمهاي من، نهان كردند و ميدانند
همين امروز و فردا، باز پيدا ميشوم با تو
بيا چيزي بگو، و اين سكوت تلخ را بشكن
وگرنه در ميان شهر، رسوا ميشوم با تو نبودي ، مثل مُردابي ، درون خويش پوسيدم
ولي وقتي بيايي، با تو، دريا ميشوم؛ با تو!
خانهاي در آسمان
تو را خانهاي است در آسمان
كه به دست آن معمار توانا ساخته شده است،
با افتخار، آراسته و هميشه پايدار است.
اين جا پناهگاه من است.
كسي كه به حد كافي، كار نيك كرده است
قبلاً آن را خريده و پولش را نيز پرداخته است.
آن براد ستريتكه به دست آن معمار توانا ساخته شده است،
با افتخار، آراسته و هميشه پايدار است.
اين جا پناهگاه من است.
كسي كه به حد كافي، كار نيك كرده است
قبلاً آن را خريده و پولش را نيز پرداخته است.
ترجمه: وحيدرضا نوربخش
پرواز پرستو
آه، از داغ تو بايد در بيابان، گريه كرد
بايد از نامردميها در نيستان، گريه كرد
بي حضورت لحظهها آسايشي آخر نداشت
پشت مولا آه خم شد مثل باران، گريه كرد
اشكها ميداد آزارم ولي اين بار هم
بي كسيهاي تو را پنهانِ پنهان ، گريه كرد
از همان رازي كه پهلويت، به درها گفتهاند
بندبندِ مرتضي در چاه پنهان ، گريه كرد
مثل پرواز پرستو بالهايت پس كجاست؟
ميروي بالاترين جايي كه... انسان، گريه كرد
پاي دل زانو زده است اين جا سكوتي ناتمام
مي شود باور كنيآرام، توفان، گريه كرد؟
كوچهها با پاي خاكي گردِ پايت ميشوند
رفتهاي حالا غزل در خط پايان، گريه كرد!
فاطمه فرجامي بايد از نامردميها در نيستان، گريه كرد
بي حضورت لحظهها آسايشي آخر نداشت
پشت مولا آه خم شد مثل باران، گريه كرد
اشكها ميداد آزارم ولي اين بار هم
بي كسيهاي تو را پنهانِ پنهان ، گريه كرد
از همان رازي كه پهلويت، به درها گفتهاند
بندبندِ مرتضي در چاه پنهان ، گريه كرد
مثل پرواز پرستو بالهايت پس كجاست؟
ميروي بالاترين جايي كه... انسان، گريه كرد
پاي دل زانو زده است اين جا سكوتي ناتمام
مي شود باور كنيآرام، توفان، گريه كرد؟
كوچهها با پاي خاكي گردِ پايت ميشوند
رفتهاي حالا غزل در خط پايان، گريه كرد!
منبع: حديث زندگي
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله