0
مسیر جاری :
حواس کودکان

حواس

حواستان به من هم باشد. همه مردم شهر ما آدم هاي خيلي خوبي هستند؛
سبد کاموايي کودکان

سبد کاموايي

وقتي مادرتان ظرفي مي خرد و به خانه مي آورد. گاهي مثل بشقاب مقواي برش خورده اي زير آن قرار دارد. شما مي توانيد آن ها را برداريد و با آن ها سبد يا ظرف کاموايي درست کنيد و در آن هر چيزي که مايل باشيد قرار...
کوچه ي ما کودکان

کوچه ي ما

کوچه ي بن بست ما آخر يک روستاست روي خاک نرم آن رد پاي بچه هاست خانه هايش کاگِلي ست مردمانش مهربان مي نشينم عصرها در کنار کوچه مان
ماه روزه کودکان

ماه روزه

مثل هر سال رسيد ماه قرآن و دعا ماه با هم رفتن ميهمانيِ خدا ماه خوب روزه سحري و صلوات
سلماني کودکان

سلماني

دوباره وقتِ سلماني رسيده نمي ترسم من از رفتن به آن جا به بابا هم نمي گويم بيايد خود من مي روم تنهاي تنها نمي ترسم من از قيچي و شانه نمي ترسم من از محمود آقا
چاپ با فوتک کودکان

چاپ با فوتک

وقتي جشن است، همه خوش حال هستند. عموي علي به خانه ي آن ها آمد، رضا و محمد پسر عموهاي علي، گوشه اي نشستند تا بازي کنند. آن ها با رنگ و لوله ي خودکار چيزهايي قشنگي درست کردند.
پال و مگي کودکان

پال و مگي

روز پال با طلوع خورشيد شروع مي شد. هر روز گربه اش مگي او را تکان مي داد تا از خواب بيدار شود.
بادکنک شاد من کودکان

بادکنک شاد من

بابا برام خريده بادکنکي که زرده خاليه باد نداره کسي بادش نکرده مي گم به آقا باده بيا اينو بادش کن ببين که غصه داره بادش کن و شادش کن بادکنکم رو زودي باد مي کنه هو هو هو هي فيس فيس مي خنده...
تاپ تاپ تاپ کودکان

تاپ تاپ تاپ

خداي من! هميشه در دل مني خداي خشگل مني دوستت دارم، هزار تا بيش تر از آن، يه دنيا به قلب من گفتي که تاپ تاپ کنه به لالايي گفتي منو خواب کنه تاپ تاپ تاپ، دلم صدا مي کنه با تاپ تاپش خدا خدا مي...
دعاي پدر بزرگ کودکان

دعاي پدر بزرگ

شيشه ي عينک پدربزرگ شکسته است. او حوصله ي هيچ کاري ندارد و براي من قصه نمي گويد. فقط کنار پنجره مي نشيند، به آسمان نگاه مي کند و آهسته آهسته زير لب چيزهايي مي گويد که من نمي شنوم. شايد او ديشب خواب نبوده...