0
مسیر جاری :
آرزوي فروردين کودکان

آرزوي فروردين

فروردين و ارديبهشت و خرداد منتظر قصه ي آن شب مادرشان بودند. مامان بهار لحاف سبز گل دار را روي بچّه هايش كشيد و گفت: «خب، شكوفه هاي گُلم! امشب دوست داريد چه قصّه اي را براي تان تعريف كنم؟» ارديبهشت موهاي...
به دقت و بدون ميكروسكوپ نگاه كنيد کودکان

به دقت و بدون ميكروسكوپ نگاه كنيد

مي خواهيم با دقّت نگاه كنيم و آزمايش كنيم. بيش تر دانشمندان براي دقّت بيش تر با ميكروسكوپ نگاه مي كنند. حالا مي خواهيم با يك تكّه كاغذ ساده اين كار را انجام دهيم. وسط يك صفحه ي سفيد مربّعي به طول 2/5...
هديه ي نعيمان کودکان

هديه ي نعيمان

با شنيدن صداي مرد نعيمان خوش حال شد. پيش مرد عسل فروش رفت و گفت: «من همه ي عسل هايت را مي خرم؛ امّا بايد پولش را بعداً بگيري؟» مرد عسل فروش قبول كرد و نعيمان كاسه عسل را به خانه ي پيامبر (ص) برد، در زد....
سارا کودکان

سارا

سارا توي اتاقش نشسته بود و نقّاشي مي كشيد. او مي خواست يك جنگل بزرگ و سرسبز بكشد. مامان توي اتاق آمد و گفت: «دخترم يك خبر خوب دارم، مطمئنّم از شنيدنش خيلي خوشحال مي شوي!»
اردك كبريتي کودکان

اردك كبريتي

1.لوازم كار را آماده كنيد. 2.مطابق الگو براي اردك بال، دُم و سر ببريد. 3.روي كبريت را با كاغذ رنگي بپوشانيد و برايش بال بچسبانيد. 4.سر و دم آن را به بدنه بچسبانيد.
خنده ي ستاره ها کودکان

خنده ي ستاره ها

احمد نقّاشي را كه كشيد. با خوش حالي از جايش بلند شد و دويد طرف بابا. بابا به پشتي تكيه داده بود و مثل هميشه به ديوار نگاه مي كرد. خنده از لب هاي احمد رفت. با خودش گفت: «حيف شد! بابا كه نمي تواند نقّاشي...
گنج پدربزرگ کودکان

گنج پدربزرگ

حسن توپش را محکم توي سينه ديوار شوت کرد و دويد طرف پدربزرگ، کنار باغچه، نفس نفس زد و گفت:«بابابزرگ چي مي کاري؟» پدربزرگ لبخندي زد و گفت: « يک گنج طلايي را کردم زير خاک.» حسن با تعجب گفت: «گنج؟ چه خوب،...
سبزه به شکل عروسک کودکان

سبزه به شکل عروسک

1. تخم شاهي را در ظرفي بريزيد و خيس کنيد. 2. شکافي را بر روي توپ ايجاد کنيد و ظرف مايع ظرفشويي را به آن وصل کنيد. 3. ظرف را داخل جوراب کنيد و با نخ دور گردن و کمر آن را چند لا بپيچيد.
مامان بزرگ قورباغه کودکان

مامان بزرگ قورباغه

مامان بزرگ قورباغه، پيرترين قورباغه برکه بود. او با بچّه ها و نوه هايش در آنجا زندگي مي کرد. کسي نمي دانست او چند سال دارد. پنجاه، صد، صد و پنجاه ... او هرچه پيرتر مي شد، کم حوصله تر مي شد. حوصله ي سر...
مؤذن کوچک کودکان

مؤذن کوچک

با او در مسجد فاطميه منطقه آزادشهر مشهد آشنا شدم. با سن کمش بين همه ي نماز گزارها اذان گفت و بعد فهميدم مکبّر هم هست و حتي در پخش چايي و قند به نمازگزارها کمک مي کند. بيش تر مي خندد و کساني که براي نماز...