0
مسیر جاری :
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 247

الهی نظر خود بر ما مدام کن و ما را بر داشتهٔ خود نام کن و بوقت رفتن بر جان ما سلام کن.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 246

الهی آنچه بر سر ما آید بر سر کسی نیاید دیدهٔ که بنظارهٔ تو آید هرگز باز پس نیاید، اصل وصال دل است و باقی زحمت آب و گل
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 245

الهی تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی چنانی پس عضیم شانی و بزرگ احسانی، عزیز سلطانی، دیان ومهربانی هم نهانی و هم عیانی دیده را نهانی و جانرا عیانی من سزای تو ندانم و تو دانی.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 244

الهی گاهی که بخود می نگرم همه سوز و نیاز شوم و گاهی که با ا و نگرم همه راز و ناز شوم، چون بخود نگرم گویم : پر آب دو دیده و بس آتش جگرم بر باد دو دستم و پر از خاک سرم چون باو نگرم گویم...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 243

الهی چون با خود نگرم و کردار خود بنم گویم از من زار تر کیست ؟ و چون با تو نگرم و خود را در بندگی تو بینم گویم از من بزرگوار تر کیست : گاهی که به طینت خود افتد نظرم گویم که من از هر چه در...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 242

الهی بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود بر من تابان مصیبت من بر من گران است، تو آب خود بر من باران.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 241

الهی دوستدار از زبان خاموش است ولی حالش همه زبان است، و اگر جان در سر دوستی کرد شاید، که دوست را بجای جان است، غرق شده آب نه بیند که گرفتار آن است به روز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهان است. خداوندا...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 240

الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست و جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست چون تو مولا کراست ؟ چون تو دوست کجاست ؟ هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 239

الهی بقدر تو نادانم، سزای تو را ناتوانم، به بیچارگی خود سر گردانم و روزبروز در زیانم، چون منی چون بود ؟ چنانم و از نگریستن در تاریکی بفغانم که خود هستمان را بر هیچ دانم و چشم بر روزی دارم که تو مانی و...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 238

الهی این تن کان حسرت است و دل من مایهٔ درد و محنت، می نیارم گفت کاین هره چرا بهرهٔ من، نه دست رسد مرا بر کان چاره من.