0
مسیر جاری :
سه خاطره (5) ادبیات دفاع مقدس

سه خاطره (5)

سال های آخرین روز اسارتمان بود. هنگام عصر، کارکنان صلیب سرخ وارد کمپ شماره نُه شدند. بعد از بقیه، حالا نوبت کمپ ما بود. بعد از جمع بندی و نوشتن لیست نهایی، به ما قول رهسپاری به وطن را دادند. چند روزی می...
سه خاطره (4) ادبیات دفاع مقدس

سه خاطره (4)

با آن که بسیار جوان بود، اما از نظر عاطفی و عطوفت قلبی، زبانزد خاص و عام بود. وجودش سرشار از مهربانی و پاکی بود و رعایت مسائل شرعی را در هر شرایطی سرلوحه ی زندگی خود قرار داده بود. یکی از همرزمانش می
سه خاطره (3) ادبیات دفاع مقدس

سه خاطره (3)

پدرم نظامی بود و دوست نداشت کسی را به خانه بیاوریم. من و بقیه برادر و خواهرهایم در تمام طول زندگی مان تا آن موقع جرأت نکرده بودیم دوستی را به خانه دعوت کنیم؛ اما «علی» با همه فرق داشت، سلامت جسمی و روحی...
سه خاطره (2) ادبیات دفاع مقدس

سه خاطره (2)

مدت ها بود که از رفتنش به جبهه می گذشت و ما خبری از او نداشتیم. چند وقتی هم بود که نامه نمی داد، تا الاقل کمی دلخوش باشیم. اضطراب و نگرانی ما روز به روز بیش تر می شد.
سه خاطره (1) ادبیات دفاع مقدس

سه خاطره (1)

همواره در کوچکترین موراد زندگی به مسائل شرعی و فقهی توجه می کرد. حتی برای خرید نان، یا سوار شدن به تاکسی و خلاصه همه ی امور زندگی. یکبار از دکان نانوایی که در مسیر بود، چند نان خرید. اما دوباره جلوی نانوایی
مثل همیشه ادبیات دفاع مقدس

مثل همیشه

پزشکان از تو قطع امید کرده بودند. تو مسجد عابدینیه بعد از هر نماز برایت دعا می کردند. روز عاشورا گذشته بود. لحظات آخر عمرت بود.
تا مرز شهادت ادبیات دفاع مقدس

تا مرز شهادت

زابل، شهر کوچکی بود و اگر کسی زمانی ضعف اخلاقی و یا انحراف سیاسی می داشت، حتی اگر بعدها به فطرت خدایی بازگشته بود، مطرود جامعه می شد و گاهی حتی افراد از سلام و علیک با آن ها پرهیز می کردند؛ مبادا که مورد
جاده ی پر پیچ و خم ادبیات دفاع مقدس

جاده ی پر پیچ و خم

اگر قرار بود به سقز بیاید، تا آخرین لحظه در سنندج می ماند و کار می کرد. طوری راه می افتاد که تأمین داشت جمع می شد. همیشه وقتی به سقز می رسید که از آن دیرتر نمی شد آمد. مسیر طولانی بود و جاده نامناسب و...
تبسمی بر لب ادبیات دفاع مقدس

تبسمی بر لب

در کشاکش ماجراهای پیش از انقلاب، مسأله ای پیش آمد که مرا به شدت عصبانی کرد. از این رو خشمگینانه روانه ی منزل آقاصدرا... شدم. وقتی در زدم و او از منزل بیرون آمد، از عصبانیت من که طبعاً خونسرد هستم، تعجب...
اخلاص را از شهدا بیاموزیم ادبیات دفاع مقدس

اخلاص را از شهدا بیاموزیم

شهید پیشداد کم غذا می خورد و از میوه و گوشت هم استفاده نمی کرد. اگر میهمانی به منزلشان می رفت و میوه می آوردند، برای همراهی با میهمان میوه ای برمی داشت، اما پوست کندن میوه را آن قدر طول می داد تا میهمان...