0
مسیر جاری :
روزهای حماسه (1) ادبیات دفاع مقدس

روزهای حماسه (1)

در هر عملیّات شهید همّت سخت ترین کارها را بر عهده می گرفت. در تمام مأموریت های سنگین، اگر نگویم نفر اوّل بوده، یکی از افراد درجه ی اولی بود که مأموریّت های سنگین را بر عهده می گرفت. از جمله ی این عملیّات...
کمبود مهمات ادبیات دفاع مقدس

کمبود مهمات

زمانی که نیروهای ارتش به منطقه وارد شدند، علی برای جبران کمبود شدید مواد غذایی و مهمّات، به سراغ آن ها رفت. فرمانده وقتی سماجت علی را برای گرفتن مهمّات دید، بخشنامه ای نشان داد که بنی صدر دستور داده بود...
مثل کوه ادبیات دفاع مقدس

مثل کوه

در منطقه کردستان، خورشید کم کم رو به غروب بود. پایگاه ما منطقه حائلی بود میان سدّ بوکان و شهر بوکان. ما در پایگاه شماره ی یک یا اصطلاحاً توپخانه بودیم. حول و حوش ساعت پنج بعد از ظهر بود که به پایگاه ما...
بوی خون و باروت ادبیات دفاع مقدس

بوی خون و باروت

چند روز بعد حسین رضوانیان و عده ای از بچه ها از مرخصی آمدند. دو روز قبل نیز مهرابی- فرمانده ی دسته ی خمپاره- ساعت دو نیمه شب با عجله به اتاق آمد و گفت: «جلیل وفا کجا خواب است؟ زود بیدارش کنید.»
شیران طریقت ادبیات دفاع مقدس

شیران طریقت

سرم را بالا آوردم ببینم در خط عراق چه خبر است که دیدم یک عراقی با آر پی جی به سمت من نشانه رفته. رفتم زیر آب. گرمی و نور گلوله را که دقیقاً از بالای سرم رد شد، احساس کردم.
جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (3) ادبیات دفاع مقدس

جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (3)

در کردستان همراه «یوسفی و موسوی» سوار بر موتور به طرف «ایلام» حرکت کردیم با ماشین تا «ایلام» هشت ساعت طول می کشید و وسایلمان بیست لیتر بنزین، کیسه خواب و دو اسحله بود. هنوز یک ساعت از حرکت نگذشته بود
کمبود مهمّات، تشنگی درگیری با دشمن ادبیات دفاع مقدس

کمبود مهمّات، تشنگی درگیری با دشمن

ساعت دوازده شب گفتند؛ هر پنج نفر مشغول کندن یک سنگر شوید. زمین آنقدر رطوبت داشت که نیازی به استفاده از کلنگ نداشتیم.
مجروح و تشنه! ادبیات دفاع مقدس

مجروح و تشنه!

موعد حمله داشت نزدیک می شد. ساعت 21:30 دقیقه ی شب 1361/4/21 بود قرار بود گردان «سیف الله» خط شکن باشد. باید از استحکامات قوی دشمن عبور می کردیم. بچه ها به این گونه استحکامات، هیچ فکر نمی کردند و تنها
جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (2) ادبیات دفاع مقدس

جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (2)

«مهدی» مقاومتی نمی کند و علی بر می خیزد و از «دجله» عبور می کند و در آن طرف رود مستقر می شود. بار سنگینی از دوش «آقا مهدی» برداشته شده. نفس راحتی می کشد و احساس می کند، سبکتر شده است. در گوشه ای از سنگر
گرسنگی ادبیات دفاع مقدس

گرسنگی

نوجوانی سیزده و یا چهارده ساله بود. اندامی بسیار نحیف و لاغر و قدی کوتاه داشت. رنگ زردِ چهره و اسکلتی بودن صورتش، حاکی از آن بود که مدت زمان زیادی است غذا نخورده است. چشمانش گود افتاده و استخوان گونه هایش