مسیر جاری :
خاطراتی از خلوص شهدا (3)
فقط می دانستم پاسدار شدی. چه سِمتی توی سپاه داشتی؟ بی اطلاع بودم. هر وقت ازت می پرسیدم، لبخندی می زدی و می گفتی: «پاسداریم دیگه، چه فرقی می کنه! خدا باید قبول کنه!»
خاطراتی از خلوص شهدا (2)
هر کاری می کردند، روشن نمی شدند. لودر و برف روب، نقص فنّی داشتند و آن ها در تلاش بودند شاید به یک طریقی نقص شان را برطرف کنند.
خاطراتی از خلوص شهدا (1)
طرز لباس پوشیدن سرلشکر خلبان شهید «بابایی» همواره مورد استهزای دشمنان انقلاب و مورد ایراد و اعتراض همکاران وی بود. ایشان وقتی لباس شخصی به تن می کرد، به علت سادگی و بی پیرایگی لباس، تشخیص وی از افراد
فقط خدا (3)
یک روز سرد برفی حسن بعد از تماشای دانه های برف در کنار پنجره رفت که بخوابد. بعد از ساعتی که به اتاقش سر زدم، دیدم که لحاف را تا کرده و گوشه ای گذاشته و در آن سرما مچاله شده و به خواب رفته است. تعجب کردم...
فقط خدا (2)
بعد از اتمام سخنرانی و معارفه، با افتخار و سربلندی رفتم جلو و مسئولیّتش را تبریک گفتم. گفت: «اینم یه امانتیه از خدا.» هر چه سؤال کردم، کجا می ری؟ گفت: «فعلاً نمی توانم چیزی بگم.»
جلوه های اخلاص در خاطرات شهدا (3)
چیزی که همیشه روی آن تأکید داشت، مسأله ی نفس بود. او نفس اماره را خوب شناخته بود و خیلی خوب می فهمید که چه کاری نفسانی است یا خدایی.
لحظات پایانی
گردان «حاج قاسم میرحسینی» اوّلین گردانی بود که وارد منطقه ی عملیّاتی «والفجر 1» شد و «تپه های 135 و 139» را در شمال فکّه به تصرّف درآورد. دشمن که تصوّر نمی کرد این ارتفاعات مهم را از دست بدهد، دیوانه وار...
فقط خدا (1)
پس از پایان «عملیّات فتح المبین» به ما اجازه ترخیص دادند. از محمّدعلی خواستم که به اتفّاق هم به مرخّصی برویم. او از این کار امتناع ورزید و گفت: «وجود من در جبهه ضروری تر است.»
چشم همیشه بیدار
در عملیّات «فتح المبین»، شهید «بهروزی»، بچّه ها را سوار بر تویوتا می کرد و به طرف «منطقه 50» می آورد تا تک دشمن را که از سمت منطقه ی «انکوش» آغاز شده بود، خنثی کنند. سردار به اتفّاق شهید «حبیب الله شمایلی»...
جلوه های اخلاص در خاطرات شهدا (2)
«سیّد» یک جهادگر اسوه بود. همیشه متوسّل بود. یک تسبیح در دست داشت و ذکر می گفت. همیشه یک التهاب و هیجان درونی برای کار داشت.