مسیر جاری :
بزن که قوت بازوي سلطنت داري
بزن که قوت بازوي سلطنت داري شاعر : سعدي که دست همت مردانت ميدهد ياري بزن که قوت بازوي سلطنت داري که در حمايت صاحبدلان بسياري جهانگشاي و عدو بند و ملکبخش و ستان ...
به خرمي و به خير آمدي و آزادي
به خرمي و به خير آمدي و آزادي شاعر : سعدي که از صروف زمان در امان حق بادي به خرمي و به خير آمدي و آزادي دري ز شادي بر روي خلق بگشادي به اتفاق همايون و طلعت ميمون زمانه...
اي که پنجاه رفت و در خوابي
اي که پنجاه رفت و در خوابي شاعر : سعدي مگر اين پنج روزه دريابي اي که پنجاه رفت و در خوابي شرم بادت که قطرهي آبي تا کي اين باد کبر و آتش خشم شيخ بودي و همچنان شابي...
شبي و شمعي و گويندهاي و زيبايي
شبي و شمعي و گويندهاي و زيبايي شاعر : سعدي ندارم از همه عالم دگر تمنايي شبي و شمعي و گويندهاي و زيبايي گر التفات کند چون تو مجلس آرايي فرشته رشک برد بر جمال مجلس من...
دريغ روز جواني و عهد برنايي
دريغ روز جواني و عهد برنايي شاعر : سعدي نشاط کودکي و عيش خويشتن رايي دريغ روز جواني و عهد برنايي پس از غرور جواني و دست بالايي سر فروتني انداخت پيريم در پيش ستيز دور...
قلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پاي
قلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پاي شاعر : سعدي جاودان قصر معاليت چنان باد که مرغ قلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پاي نيکخواهان تو را تاج کرامت بر سر نتواند که...
به نوبتاند ملوک اندرين سپنج سراي
به نوبتاند ملوک اندرين سپنج سراي شاعر : سعدي کنون که نوبت تست اي ملک به عدل گراي به نوبتاند ملوک اندرين سپنج سراي که بار بازپسين دشمنيست جمله رباي؟ چه دوستي کند ايام...
در بهشت گشادند در جهان ناگاه
در بهشت گشادند در جهان ناگاه شاعر : سعدي خدا به چشم عنايت به خلق کرد نگاه در بهشت گشادند در جهان ناگاه به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه اميد بسته برآمد صباح خير دميد درآيد...
اي بيش از آنکه در قلم آيد ثناي تو
اي بيش از آنکه در قلم آيد ثناي تو شاعر : سعدي واجب بر اهل مشرق و مغرب دعاي تو اي بيش از آنکه در قلم آيد ثناي تو الا به زير سايهي همچون هماي تو درويش و پادشاه ندانم درين...
تبارک الله از آن نقشبند ماء مهين
تبارک الله از آن نقشبند ماء مهين شاعر : سعدي که نقش روي تو بستست و چشم و زلف و جبين تبارک الله از آن نقشبند ماء مهين منت چه وصف بگويم تو خود در آينه بين چنانکه در نظري...