مسیر جاری :
اي لاف زني که هر کجا هستي
اي لاف زني که هر کجا هستي شاعر : سنايي غزنوي قصه ز روزن و سراي آري اي لاف زني که هر کجا هستي از بهر نظاره روي و راي آري تا کي سوي من نه از ره غيرت مختار شوي گر آن...
علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي
علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي شاعر : سنايي غزنوي ما را ز نه چيزي برسانيد به چيزي علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي او کرده دل ما چو دل باز گريزي ما کبک دري بوده گريزيده ز...
با خود از خاک بر فلک برده
با خود از خاک بر فلک برده شاعر : سنايي غزنوي گر کسان گرسنه گرد تو در با خود از خاک بر فلک برده پس اگر بر پريده او سوي تو همه با گوشت مرغ خو کرده نيک زشتست با چو تو...
اي چو ماهي نشسته در خرگاه
اي چو ماهي نشسته در خرگاه شاعر : سنايي غزنوي وز تو خرگاه چون سپهر از ماه اي چو ماهي نشسته در خرگاه منم و يک خر و دو سه همراه دان که داريم عزم «روز آباد» تره و کوک...
ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش
ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش شاعر : سنايي غزنوي علي نامي دريغ اين نام بر تو ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو ز هر خلقي که ايزد آفريدست پدر...
رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو
رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو شاعر : سنايي غزنوي همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو چون مريدان جان بر آوردن به پيش آه کو خود گرفتم...
خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروي او
خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروي او شاعر : سنايي غزنوي زان که نسازد همي قبلهي دل سوي او خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروي او دايهي حورست و روح بوي خوش و خوي او قبلهي...
خواجه سلام عليک کو لب چون نوش او
خواجه سلام عليک کو لب چون نوش او شاعر : سنايي غزنوي پستهي دربار او لعل گهر پوش او خواجه سلام عليک کو لب چون نوش او زان که نداند همي شکل لبش هوش او کي به اشارت ز دور...
اي جمال معاشران چونست
اي جمال معاشران چونست شاعر : سنايي غزنوي آن دو حمال گام گستر تو اي جمال معاشران چونست عرش و فرش از لحاف و بستر تو چند با اشک و رشک خواهد بود بر فلک همنشين اختر تو...
اي خرد را جمال و جان را زين
اي خرد را جمال و جان را زين شاعر : سنايي غزنوي ذکر و شعر توام چو دين و چو دين اي خرد را جمال و جان را زين به دو بحر آب داده از يک عين به دو وزنم ستوده در يک بيت در...