0
مسیر جاری :
ما فرش بزرگي به جهان باز کشيديم سنایی غزنوی

ما فرش بزرگي به جهان باز کشيديم

ما فرش بزرگي به جهان باز کشيديم شاعر : سنايي غزنوي صد گونه شراب از کف اقبال چشيديم ما فرش بزرگي به جهان باز کشيديم وان راه که احرار گزيدند گزيديم آن جاي که ابرار نشستند...
اي محمد نام و احمد خلق و محمودي شيم سنایی غزنوی

اي محمد نام و احمد خلق و محمودي شيم

اي محمد نام و احمد خلق و محمودي شيم شاعر : سنايي غزنوي محمدت را همچنان چون ملک را تيغ و قلم اي محمد نام و احمد خلق و محمودي شيم مال با جودت نماند همچو شادي با ستم بذل...
گفت بر دوخته مرا شعري سنایی غزنوی

گفت بر دوخته مرا شعري

گفت بر دوخته مرا شعري شاعر : سنايي غزنوي خواجه خياطي از سر فرهنگ گفت بر دوخته مرا شعري قافيت همچو چشم سوزن تنگ معني او چو ريسمان باريک ظهور ماه معالي بر آسمان جلال...
گوهر روح بود خواجه وزير سنایی غزنوی

گوهر روح بود خواجه وزير

گوهر روح بود خواجه وزير شاعر : سنايي غزنوي ليک محبوس مانده در تن خويش گوهر روح بود خواجه وزير باز پريد سوي معدن خويش چون تنش روح گشت تيز چنو بد مکن بر رهي کماني خويش...
اگر چون زر نخواهي روي عاشق سنایی غزنوی

اگر چون زر نخواهي روي عاشق

اگر چون زر نخواهي روي عاشق شاعر : سنايي غزنوي منه بر گردن چون سيم سنگور اگر چون زر نخواهي روي عاشق که حمال فقع بايد همي حور جهان از زشت قوادان تهي شد تا بيابي ز جود...
اي برادر زکي بمرد و بشد سنایی غزنوی

اي برادر زکي بمرد و بشد

اي برادر زکي بمرد و بشد شاعر : سنايي غزنوي تا يکي به ز ما قرين جويد اي برادر زکي بمرد و بشد تن و جان از عدم فرو شويد تا ز آب حيات آن عالم باز از آنجا به سوي من پويد...
اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديده سنایی غزنوی

اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديده

اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديده شاعر : سنايي غزنوي ز معروفي و مشکوري به مهجوري نهان گردد اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديده سنايي وار در ميدان همه ذاتش زبان گردد...
معجزي خود ز معجز ادبار سنایی غزنوی

معجزي خود ز معجز ادبار

معجزي خود ز معجز ادبار شاعر : سنايي غزنوي نزد هر زيرکي کم از خر بود معجزي خود ز معجز ادبار زان که عقلش ز جهل کمتر بود خود همه کس برو همي خنديد ريشخندش نيز درخور بود...
هيچ کس نيست کز براي سه دال سنایی غزنوی

هيچ کس نيست کز براي سه دال

هيچ کس نيست کز براي سه دال شاعر : سنايي غزنوي چون سکندر سفرپرست نشد هيچ کس نيست کز براي سه دال دولت و دين و دل به دست نشد پايها سست کرد و از کوشش شبه از لعل پاکتر...
اي عميدي که باز غزنين را سنایی غزنوی

اي عميدي که باز غزنين را

اي عميدي که باز غزنين را شاعر : سنايي غزنوي سيرت و صورتت چو بستان کرد اي عميدي که باز غزنين را حجره‌ي ديده را گلستان کرد باز عکس جمال گلفامت صدف عقل را در افشان کرد...