مسیر جاری :
هر که در کوي خرابات مرا بار دهد
هر که در کوي خرابات مرا بار دهد شاعر : سنايي غزنوي به کمال و کرمش جان من اقرار دهد هر که در کوي خرابات مرا بار دهد ندهد ور دهد آن يار وفادار دهد بار در کوي خرابات مرا...
روزي بت من مست به بازار برآمد
روزي بت من مست به بازار برآمد شاعر : سنايي غزنوي گرد از دل عشاق به يک بار بر آمد روزي بت من مست به بازار برآمد صد شيفته را از غم او کار برآمد صد دلشده را از غم او روز...
معشوق مرا ره قلندر زد
معشوق مرا ره قلندر زد شاعر : سنايي غزنوي زان راه به جانم آتش اندر زد معشوق مرا ره قلندر زد گه راه مقامران لنگر زد گه رفت ره صلاح دين داري ظلمت در نور و خير در شر زد...
اقتدا بر عاشقان کن گر دليلت هست درد
اقتدا بر عاشقان کن گر دليلت هست درد شاعر : سنايي غزنوي ور نداري درد گرد مذهب رندان مگرد اقتدا بر عاشقان کن گر دليلت هست درد محرم درگاه عشقي با بت و زنار گرد ناشده بي...
لشکر شب رفت و صبح اندر رسيد
لشکر شب رفت و صبح اندر رسيد شاعر : سنايي غزنوي خيز و مهرويا فراز آور نبيد لشکر شب رفت و صبح اندر رسيد کز نشاطت صبرم از دل بر پريد چشم مست پر خمارت باز کن چون ز ميخانه...
تا رقم عاشقي در دلم آمد پديد
تا رقم عاشقي در دلم آمد پديد شاعر : سنايي غزنوي عاشقي از جان من نبست آدم بريد تا رقم عاشقي در دلم آمد پديد حرف و بيان شد نهان نام و نشان شد پديد در صفت عاشقي لفظ و عبارت...
ترا باري چو من گر يار بايد
ترا باري چو من گر يار بايد شاعر : سنايي غزنوي ازين به مر مرا تيمار بايد ترا باري چو من گر يار بايد مر اين دل را يکي دلدار بايد اگر بيمار باشد ور نباشد بسالي در يکي...
اي شکر شگرفي در گفتگوي معني
اي شکر شگرفي در گفتگوي معني شاعر : سنايي غزنوي گر لب شفات آرد آخر بديد بايد اي شکر شگرفي در گفتگوي معني چون شکري بخوردي زهري چشيد بايد هر چند دير ماني آخر برفت بايد ...
هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود
هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود شاعر : سنايي غزنوي قطرهها گردد ز راه ديدگان بيرون شود هر زمان از عشقت اي دلبر دل من خون شود روي را تن آب گردد سنگ را دل خون شود ...
هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود
هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود شاعر : سنايي غزنوي کار او در عاشقي زاري و رسوايي بود هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود آري اندر عاشقي زاري و شيدايي بود اين منم زاري...