زان راه به جانم آتش اندر زد | | معشوق مرا ره قلندر زد |
گه راه مقامران لنگر زد | | گه رفت ره صلاح دين داري |
ظلمت در نور و خير در شر زد | | رندي در زهد و کفر در ايمان |
و آنگاه مرا چو حلقه بر در زد | | خميده چو حلقه کرد قد من |
وز آتش دوزخ آب کوثر زد | | چون سوخت مرا بر آتش دوزخ |
ابدال ز عشق دست بر سر زد | | در صومعه پاي کوفت از مستي |
در ميکده آب زر بر آذر زد | | با آب عنب به صومعه در شد |
با آنکه دلم نخواست خوشتر زد | | گر من نه به کام خويشم او باري |