لشکر شب رفت و صبح اندر رسيد لشکر شب رفت و صبح اندر رسيدشاعر : سنايي غزنوي خيز و مهرويا فراز آور نبيدلشکر شب رفت و صبح اندر رسيدکز نشاطت صبرم از دل بر پريدچشم مست پر خمارت باز کنچون ز ميخانه عصير اندر رسيدمطرب سرمست را آواز دهکت همه جامه چکانه بر چکيدپر مکن جام اي صنم امشب چو دوشخون دل بر گرد چشم ما دويدنيست گويي آن حکايت راستيکيست کز هجرت نه جامه بر دريدکيست کز عشقت نه بر خاک اوفتاداز فنا خط گردد عالم بر کشيدچون خطت طغراي شاهنشاه يافتيا چو تو دلبر به زيبايي که ديداز سنايي زارتر در عشق کيست