مسیر جاری :
هر که او معشوق دارد گو چو من عيار دار
هر که او معشوق دارد گو چو من عيار دار شاعر : سنايي غزنوي خوش لب و شيرين زبان خوش عيش و خوش گفتار دار هر که او معشوق دارد گو چو من عيار دار تا تواني دوستي با يار معني دار...
عاشق مشويد اگر توانيد
عاشق مشويد اگر توانيد شاعر : سنايي غزنوي تا در غم عاشقي نمانيد عاشق مشويد اگر توانيد دانم که همين قدر بدانيد اين عشق به اختيار نبود تا دفتر عشق بر نخوانيد هرگز...
بيهوده چه شينيد اگر مرد مصافيد
بيهوده چه شينيد اگر مرد مصافيد شاعر : سنايي غزنوي خيزيد همي گرد در دوست طوافيد بيهوده چه شينيد اگر مرد مصافيد جز جانب معشوق اگر صوفي صافيد از جانب خود هر دو جهان هيچ...
مير خوبان را کنون منشور خوبي در رسيد
مير خوبان را کنون منشور خوبي در رسيد شاعر : سنايي غزنوي مملکت بر وي سهي شد ملک بر وي آرميد مير خوبان را کنون منشور خوبي در رسيد پرده آن پردهست کاکنون عاشقي خواهد دريد ...
جمع خراباتيان سوز نفس کم کنيد
جمع خراباتيان سوز نفس کم کنيد شاعر : سنايي غزنوي باده نهاني خوريد بانگ جرس کم کنيد جمع خراباتيان سوز نفس کم کنيد در ره آزادگان صحو و درس کم کنيد نيست جز از نيستي سيرت...
هر کو به خرابات مرا راه نمايد
هر کو به خرابات مرا راه نمايد شاعر : سنايي غزنوي زنگ غم و تيمار ز جانم بزدايد هر کو به خرابات مرا راه نمايد ايزد در فردوس برو بر بگشايد ره کو بگشايد در ميخانه به من بر...
هر کو به راه عاشقي اندر فنا شود
هر کو به راه عاشقي اندر فنا شود شاعر : سنايي غزنوي تا رنج وقت او همه اندر بلا شود هر کو به راه عاشقي اندر فنا شود تا همتش بريده ز هر دو سرا شود آري بدين مقام نيارد کسي...
هر که در بند خويشتن نبود
هر که در بند خويشتن نبود شاعر : سنايي غزنوي وثن خويش را شمن نبود هر که در بند خويشتن نبود خويشي خويش را وطن نبود آنکه خالي شود ز خويشي خويش زان که از خويش مرده من...
هر که در عاشقي تمام بود
هر که در عاشقي تمام بود شاعر : سنايي غزنوي پخته خوانش اگر چه خام بود هر که در عاشقي تمام بود خاص دانش اگر چه عام بود آنکه او شاد گردد از غم عشق هر که در بند ننگ و...
دوش ما را در خراباتي شب معراج بود
دوش ما را در خراباتي شب معراج بود شاعر : سنايي غزنوي آنکه مستغني بد از ما هم به ما محتاج بود دوش ما را در خراباتي شب معراج بود از صفاي وقت ما را تخت بود و تاج بود بر...