مسیر جاری :
زهي مستي من ز بادام مستش
زهي مستي من ز بادام مستش شاعر : خواجوي کرماني شکست دل از سنبل پرشکستش زهي مستي من ز بادام مستش پراکنده حالم ز مرغول شستش فرو بسته کارم ز مشکين کمندش دلم رمزي از پستهي...
يار ما را گر غمي از يار نبود گو مباش
يار ما را گر غمي از يار نبود گو مباش شاعر : خواجوي کرماني ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش يار ما را گر غمي از يار نبود گو مباش گر طبيبي را غم از بيمار نبود گو مباش ...
کارم از بي سيمي ار چون زر نباشد گومباش
کارم از بي سيمي ار چون زر نباشد گومباش شاعر : خواجوي کرماني بينوائي را نوائي گر نباشد گو مباش کارم از بي سيمي ار چون زر نباشد گومباش قرطهي زنگارگون در بر نباشد گو مباش...
الوداع اي دلبر نامهربان بدرود باش
الوداع اي دلبر نامهربان بدرود باش شاعر : خواجوي کرماني الرحيل اي لعبت شيرين زبان بدرود باش الوداع اي دلبر نامهربان بدرود باش دل بسختي مينهيم اي دلستان بدرود باش جان...
به فلک ميرسد خروش خروس
به فلک ميرسد خروش خروس شاعر : خواجوي کرماني بشنو آواي مرغ و نالهي کوس به فلک ميرسد خروش خروس در ده آن جام همچو چشم خروس شد خروس سحر ترنم ساز مينمايند جلوهي طاوس...
نه مرا بر سر کوي تو بجز سايه جليس
نه مرا بر سر کوي تو بجز سايه جليس شاعر : خواجوي کرماني نه مرا در غم عشق تو بجز ناله انيس نه مرا بر سر کوي تو بجز سايه جليس پيش رامين نبود هيچ گل الا رخ ويس نزد خسرو نبود...
اي مرغ خوشنوا چه فرو بستهئي نفس
اي مرغ خوشنوا چه فرو بستهئي نفس شاعر : خواجوي کرماني برکش ز طرف پردهسرا نالهي جرس اي مرغ خوشنوا چه فرو بستهئي نفس خاموش تا به چند نشيني درين قفس چون نغمه ساز گلشن...
معني اين صورت از صورتگران چين بپرس
معني اين صورت از صورتگران چين بپرس شاعر : خواجوي کرماني مرد معني را نشان از مرد معني بين بپرس معني اين صورت از صورتگران چين بپرس معني کفر ار نميداني ز اهل دين بپرس کفر...
حکايت لب شکر فشان ز من بشنو
حکايت لب شکر فشان ز من بشنو شاعر : خواجوي کرماني حلاوت شکر از طوطي شکر خا پرس حکايت لب شکر فشان ز من بشنو بيان حسن گل از بلبلان شيدا پرس چوهر سخن که صبا نقش ميکند با...
اي دلم را شکر جانپرورت چون جان عزيز
اي دلم را شکر جانپرورت چون جان عزيز شاعر : خواجوي کرماني خاک پايت همچو آب چشمهي حيوان عزيز اي دلم را شکر جانپرورت چون جان عزيز در همه مصرم کسي چون يوسف کنعان عزيز ...