مسیر جاری :
وين سخن نيست خطا زانکه ز چين خيزد مشک
وين سخن نيست خطا زانکه ز چين خيزد مشک شاعر : خواجوي کرماني خون شود نافهي آهوي تتاري ز حسد وين سخن نيست خطا زانکه ز چين خيزد مشک آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد کان...
اي سرو خرامندهي بستان حقايق
اي سرو خرامندهي بستان حقايق شاعر : خواجوي کرماني آزاد شو از سبزهي اين سبز حدائق اي سرو خرامندهي بستان حقايق در گلشن ابداع توئي برگ شقائق برگلبن ايجاد توئي غنچهي خندان...
سري بالعيس اصحابي ولي في العيس معشوق
سري بالعيس اصحابي ولي في العيس معشوق شاعر : خواجوي کرماني الا يا راهب الدير فهل مرت بک النوق سري بالعيس اصحابي ولي في العيس معشوق وفوق النوق خيمات و في الخيمات معشوق ...
باز برافراختيم رايت سلطان عشق
باز برافراختيم رايت سلطان عشق شاعر : خواجوي کرماني بار دگر تاختيم بر سر ميدان عشق باز برافراختيم رايت سلطان عشق گوي دل افکندهايم در خم چوگان عشق ملک جهان کردهايم وقف...
طفل بود در نظر پير عشق
طفل بود در نظر پير عشق شاعر : خواجوي کرماني هرکه نگردد سپر تير عشق طفل بود در نظر پير عشق جان که بود شارح تفسير عشق دل چه بود مخزن اسرار شوق کي شنود زمزمهي زير عشق...
چو حرفي بخواني ز طومار عشق
چو حرفي بخواني ز طومار عشق شاعر : خواجوي کرماني شود منکشف بر تو اسرار عشق چو حرفي بخواني ز طومار عشق روان نيست نقدي ببازار عشق بيار آب حسرت که جز سيم اشک که شد منزلم...
اي برده عارضت به لطافت ز مه سبق
اي برده عارضت به لطافت ز مه سبق شاعر : خواجوي کرماني دل غرق خون ديده ز مهر رخت شفق اي برده عارضت به لطافت ز مه سبق ريحان درآب شسته ز شرم خطت ورق خورشيد بر زمين زده پيش...
شميم باغ بهشتست با نسيم عراق
شميم باغ بهشتست با نسيم عراق شاعر : خواجوي کرماني که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق شميم باغ بهشتست با نسيم عراق که دستگير تواند شد از سر اشفاق برون ز خامه که او هم زبان...
چون آتش خور شعله زد از شيشه شفاف
چون آتش خور شعله زد از شيشه شفاف شاعر : خواجوي کرماني در آب معقد فکن آن آتش نشاف چون آتش خور شعله زد از شيشه شفاف کهوي شب افتاد کنون نافهاش از ناف گر باد صبا مشک نسيمست...
بيار باده که وقت گلست و موسم باغ
بيار باده که وقت گلست و موسم باغ شاعر : خواجوي کرماني ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغ بيار باده که وقت گلست و موسم باغ بود که بوي عفافش برون رود ز دماغ دماغ عقل معطر...